کد خبر: ۱۳۴۹۶۴
زمان انتشار: ۱۲:۰۱     ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۲
چرا این جوری شد؟ چرا این قدر پایین آمدیم؟ اگر در اواسط سال 66 قطعنامه را می‌پذیرفتیم در مقایسه با یک سال بعد که آن را پذیرفتیم دست بالا را داشتیم و آن موقع این ما بودیم که باید از مناطقی که از عراق گرفته بودیم عقب‌نشینی می‌کردیم. سال 67 عراق می‌بایست عقب‌نشینی می‌کرد.

598 به نقل از رجانیوز: عملکرد اکبر هاشمی رفسنجانی در طول دوران مسئولیت‌های مختلف خود در کشور در طی 34 سال گذشته یکی از رویکردهای مورد علاقه مورخان تاریخ معاصر ایران است؛ چرا که هاشمی حضور پیوسته‌ای در عرصه تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی کشور داشته است و در بسیاری از نقاط حساس تاریخ انقلاب اسلامی هم حضور داشته است.

به گزارش رجانیوز، سلسله جلسات بررسی تاریخ معاصر با محوریت بررسی عملکرد هاشمی رفسنجانی مدتی در دانشگاه تهران برگزار شد و دانشجویان نیز استقبال خوبی از آن به عمل آوردند. متن زیر، حاصل بخشی از این گفتارهاست که توسط یکی از محققان تاریخ معاصر ایران بیان شده است.

متن جلسه اول پیش از این در رجانیوز منتشر شده بود و متن زیر، ادامه جلسه دوم آن است:
 
 
در عملیات کربلای 5 با این‌که ایران خیلی شهید داد و دوپنجم کل شهدای ایران در جنگ مربوط به عملیات کربلای 4 و 5 بود و بسیاری از شهدای جنگ مربوط به کربلای 5 هستند، ولی ثمره‌اش چه بود؟ ایران سازمان نظامی عراق را نابود کرد. اگر شلمچه را می‌گرفتیم پشت سرش بصره در دست ایران بود. عراق مجبور شد تمام سازمان نظامی‌اش را در آنجا گسیل کند و در حملات شدید ایران کل سازمان نظامی عراق نابود شد. جمهوری اسلامی هم در این قصه ضربات شدیدی خورد و بعد از کربلای 5 توان سازماندهی عملیاتی برای جنوب را که منطقه مورد علاقه فرماندهان نظامی بود، از دست دادیم. این چند اتفاق یعنی ضعف عراق در جبهه نظامی و تقریباً نابود شدن سازمان رزمش باعث شد که دنیا به این نتیجه برسد که اگر به ایران فرصت سازماندهی بدهیم برنده جنگ می‌شود، چون توانسته است تمام خاکش را از عراق پس بگیرد، از عراق هم گرویی دارد و در مرحله بعد حتماً به سراغ بصره می‌رود یا مستقیماً سراغ بغداد برود. این منجر شد که در شهریور 1366 با یک اجماع جهانی قطعنامه 598 صادر شود. ما هشت سال جنگیده‌ایم و سازمان ملل هشت قطعنامه صادر کرده است. از روز دوم جنگ که سازمان ملل اولین قطعنامه را در مورد جنگ ایران و عراق تصویب کرد تا قطعنامه 598 که قطعنامه آخر است هشت قطعنامه صادر شده است. در آنجا ایران دو سه خواسته مهم داشت؛ یکی اجماع جهانی برای رفتن صدام بود و ایران هم می‌دانست که این امر از عهده سازمان ملل برنمی‌آید و باید خودش اقدام کند و در جبهه جنگ اتفاق می‌افتد.
 
اوضاع کشور در اواخر سال 66 و پذیرش قطعنامه 598
 
اما مهم‌ترین درخواست ایران تشخیص و تنبیه متجاوز بود چه از نظر غرامت و چه از لحاظ نظامی. می‌دانید که طبق فصل هفت منشور اگر کشوری نظم جهانی را به هم بزند و تجاوز کند، همه کشورهای عضو منشور باید علیه آن کشور وارد عمل شود. ایران گفت اگر الان عراق متجاوز است همه دنیا باید او را سر جایش بنشانند. 
 
در هفت قطعنامه قبلی هیچ وقت متجاوز تعیین نشده بود. ما می‌گفتیم باید تصریح شود که عراق متجاوز است. قطعنامه 598 بر اساس دست بالای ایران در مناطق جنگی آورده شد که کمیته‌ای زیر نظر دبیرکل سازمان ملل تشکیل و متجاوز معرفی شود. 
 
بنابراین در اواخر سال 66 می‌بایست به چند نکته اشاره کنیم:
 
1. دست بالای ایران در مناطق جنگی،
2. تصویب قطعنامه 598 با اجماع جهانی،
3. پذیرش عراق و 
4. اصرار جهانی به پذیرش ایران.
 
در اینجا اتفاق دیگری هم افتاد که از دو مورد آخر مهم‌تر است و آن تغییر مکان جنگ از جنوب به غرب و رکود در جبهه‌ها بود.
 
از سال 61 عملیات‌های بزرگ ایران شروع می‌شوند. در سال 61 عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان، 62 عملیات خیبر، 63 عملیات بدر، 64 والفجر8  و 65 عملیات کربلای 5 رخ دادند. غیر از عملیات‌های سال 61 همه عملیات‌ها در زمستان طراحی و اجرا می‌شوند. چرا؟ چون در زمستان می‌شود در جنوب جنگید. در تابستان درجه حرارت 50 درجه است و همه از گرما هلاک می‌شوند. بعد از سال 66 هیچ عملیاتی نداشتیم. دلیلش هم این بود که طرحی ریختند و گفتند باید از جنوب به غرب مثلاً کرمانشاه برویم و آنجا بجنگیم که عملیات‌ خوبی هم داشتند، ولی با توجه به این‌که برای فرماندهان جنگی ما آن منطقه ناآشنا بود، در جبهه‌ها رکودی ایجاد شد. این رکود سبب یک اتفاق مهم شد و به عراق فرصت داده شد تا خود را تجهیز کند. به عنوان نمونه تجهیزات نیروی هوایی ایران امریکایی بود مثل F-14، F-4، F-5 و هواپیمای C-130. حدوداً 100 هواپیمای F-14 داشتیم، از این صد تا هفت یا هشت تایش عملیاتی بودند و قطعه داشت و می‌توانست پرواز کند. چه زمانی؟ اواخر سال 66، ولی نیروی هوایی عراق روز اول جنگ 300 هواپیما داشت و ایران دو دور همه هواپیماهایش را منهدم کرده بود، ولی اواخر سال 66، 200 هواپیما داشت که از فرانسه و شوروی گرفته بود. با این توصیفات نیروی هوایی ایران و عراق را مقایسه کنید؛ ضمن این‌که پیش از این ایران همیشه از نظر نیروی هوایی قوی‌تر بود؛ در مورد نیروی زمینی و آموزش‌های نظامی هم همین طور. عراق فرصتی می‌یابد که نیروی خود را در مناطق جنوبی و کمی بالاتر نرسیده به غرب تجهیز کند. حتی نیروهای ایران را رها می‌کند که هر کاری می‌خواهند بکنند و در عملیات‌هایی که ایران انجام می‌دهد تا ارتفاعات سلیمانیه پیش می‌رود و یک استان عراق را می‌گیرد، ولی چون آن استان برای عراق اهمیت استراتژیک نداشت، رها می‌کند که تا هر جا که ایرانی‌ها می‌خواهند جلو بیایند، ولی از این خط جلوتر نیایند. این مناطق که دست کردها بوده است حالا دست ایرانی‌ها بیفتد. به هر حال رکود در جبهه‌ها منجر به تقویت نظامی عراق در جبهه می‌شود.
 
با شروع سال 67 یک تصمیم جهانی گرفته می‌شود که جنگ باید بدون پیروزی ایران تمام شود. یعنی تمام سران دنیا چنین تصمیمی را می‌گیرند. این‌که چه بر سر ایران می‌آید و حتی این‌که عراق پیروز شود خیلی مهم نیست، مهم این است که ایران نباید پیروز شود. با این تصمیم چراغ سبزی به عراق برای استفاده از تمام تجهیزات نظامی و کشتار جمعی داده می‌شود. اولین مورد قضیه حلبچه است که عراق با بمب شیمیایی حمله می‌کند و شاید در تاریخ دنیا این حجم استفاده از سلاح شیمیایی در یک برهه زمانی یک ماهه در همه جبهه‌ها بی‌سابقه بود. بعد از آن جنگ نفتکش‌ها رخ می‌دهد و امریکا روی گلوگاه اقتصادی ایران دست می‌گذارد و هر نفتکش ایرانی را که می‌خواست از ایران نفت ببرد یا با واسطه عراق یا مستقیماً می‌زند. ایران هم مقابله به مثل می‌کند و هر کشتی که از کویت و عربستان می‌آمد می‌زد. به این ترتیب دست امریکا روی گلوگاه اقتصادی ایران قرار می‌گیرد. 
 
در ادامه عراق در یک حمله نظامی یک ماهه تمام نقاط استراتژیکی را که ایران گرفته بود پس می‌گیرد، مثل فاو، جزایر مجنون و شلمچه. در اردیبهشت 67 دست بالای نظامی در منطقه برعکس می‌شود و عراق دست بالا را می‌گیرد. 
 
چرا ایران برتری نظامی خود را از دست داد؟
 
در اینجا چهار اتفاق می‌افتد. عواملی که موجب شدند دست بالای نظامی‌مان را در منطقه از دست بدهیم در چهار مورد خلاصه می‌شوند:
 
1. ضعف نظامی،
2. ضعف سیاست خارجی،
3. ضعف اقتصادی و
4. ضعف نیروی انسانی.
 
ضعف نظامی را عرض کردم که از لحاظ تجهیزات و دست بالای نظامی در مناطق استراتژیک کم آوردیم و منجر شد عراق مناطق گرفته شده توسط ایران را به دلیل ضعف فرماندهان ایرانی یا پیش‌بینی‌هایشان باز پس گیرد. به نظر می‌رسد ضعف را فقط نمی‌توان در فرماندهان در نظر گرفت. مثلاً در فاو ـ‌که استراتژیک‌ترین منطقه در جنگ بودـ در والفجر 8 ایران سه ماه مقاومت کرد و کلی شهید داد و نگذاشت عراق وارد این شهر شود، ولی در سال 67 نیروهای عراقی ظرف 24 ساعت این شهر را تصرف کردند. این شهر کمتر از دو سال و نیم دست ایران بود و می‌توانستیم انواع تجهیزات دفاعی را در آنجا مستقر کنیم، اما عراق در 24 ساعت کل منطقه را از ایران پس گرفت. 
 
بحث دوم ضعف سیاست خارجی بود. نمی‌توانیم بگوییم ضعف، چون در آن مقطع کاری از دست ما برنمی‌آمد. یک وقتی کاری از شما برمی‌آید و می‌گویید نکردم، چون ضعف داشتم، ولی در بحث سیاست خارجی دنیا اجماع کرده بود ایران را شکست بدهد. مثلاً زدن هواپیمای مسافربری ایران که معنای آن این بود که امریکا برای شکست ایران از هیچ اقدامی رویگردان نیست؛ حتی اگر ننگ ابدی تاریخ برایش بماند. در صورتجلسه‌‌ها در باره حوادثی که راجع به قطعنامه است، مطرح می‌شود که یک واسطه امریکایی پیغام می‌دهد که بعد از هواپیما زدن، بمب اتم به شهرهایشان می‌اندازیم و مثل جنگ جهانی دوم آن را تمام می‌کنیم و مانند ناکازاکی و هیروشیما بمب اتم استفاده می‌کنیم. در واقع دنیا به این نتیجه رسیده بود که به هر خفت و خواری و ننگی که می‌شود ایران نباید در این جنگ پیروز شود و هواپیمای مسافربری را در کریدور بین‌المللی بزنیم و 300 نفر را بکشیم. این ننگ بزرگی بود و ولی تصمیمشان را گرفته بودند.
 
نکته سوم ضعف اقتصادی است. ببینید دولت آقای موسوی برای این‌که بتواند جنگ را اداره کند سیستمی را به نام کوپنیسم درست کرد. بنزین، سیگار، جارو، پنیر، مرغ، گوشت و... صف و کوپنی بود. مسافرت که می‌رفتیم، بعد که برمی‌گشتیم در پلیس راه‌ها صندوق عقب را باز می‌کردند ببینند چه چیزهایی در آن است، مثلاً وقتی کسی شمال می‌رفت نگاه می‌کردند که کسی یک کیسه برنج با خودش نیاورده باشد. وضعیت این جوری بود. اختلاف نظرها در این باره که آیا دولت می‌توانست با وجود جنگ کشور را اداره کند یا خیر، تا الان ادامه دارد. اگر مطالعه کنید آقای محسن رضایی چند وقت پیش گفته بود: «فقط یک چهارم درآمد کشور صرف جنگ می‌شد، درحالی که دوسوم درآمد عراق صرف جنگ می‌شد». با توجه به این‌که صادرات نفت ما و عراق مساوی بود، باعث می‌شد او برتری داشته باشد. از آن طرف آقای هاشمی می‌گفت داشت در کشور قحطی می‌آمد. یادتان هست که آقای موسوی در انتخابات ریاست جمهوری گفت: «هنر ما این بود که در کشور قحطی نیامد». این دو نظر است، اما آخرش این است که آقای موسوی به عنوان نخست‌وزیر کشور نامه‌ای خطاب به امام خمینی می‌نویسد و اذعان می‌کند ما ضعف داریم و نمی‌توانیم کشور را در این وضعیت اداره کنیم. آقای روغنی زنجانی، رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت آقای موسوی نامه می‌نویسد که این کشور کفاف امور جنگ را نمی‌دهد.
 
بحث چهارم که در پذیرش قطعنامه مؤثر بود، این بود که ما دچار ضعف نیروی انسانی شده بودیم. دلیلش چه بود؟ فرسایشی شدن جنگ و طول کشیدن جنگ به مدت هشت سال که زمان زیادی است.
 
ببینید چند درصد مردم ایران از لحاظ شخصی و خانوادگی درگیر جنگ بودند؟ ما 300 هزار شهید داده‌ایم. کل رزمنده‌های ما که سابقه رزمندگی دارند، کمتر از یک میلیون نفرند. اگر هر کدام را مربوط به یک خانواده حساب کنیم و در نظر نگیریم دو رزمنده با هم برادر و از یک خانواده بودند و کل رزمنده‌ها را هم یک میلیون نفر و هر خانواده‌ای را هم چهار نفر در نظر بگیریم، در مجموع چهار میلیون نفر می‌شوند. یعنی از جمعیت 30، 35 میلیونی ایران تقریباً یک دهمشان درگیر جنگ بودند؛ هر چند اثرات جنگ به همه برمی‌گشت، یعنی در درآمدها و هزینه‌هایشان، ولی به نظر می‌رسد یک دهم مردم ایران مستقیماً درگیر جنگ بودند. این سبب می‌شد بر این جماعت فشار هزینه بیاید. خانواده‌های سه شهیدی، چهار شهیدی، دو شهیدی و خانواده‌هایی با یک جانباز یا دو شهید و یک جانباز به وفور پیدا می‌شدند. این باعث شد تا آقای محمد خاتمی به عنوان مسئول تبلیغات جنگ نامه‌ای به امام بنویسد و ابراز کند که کسی جبهه نمی‌رود و سیاست‌های تبلیغی جمهوری اسلامی برای کشاندن رزمنده‌ها به جبهه شکست خورده است. آماری هم می‌دهند که چند درصد نیروهای موجود سربازند، چند تا از سربازها فراری‌اند و نتیجه حضور نیروهای سرباز در جبهه چیست. عمده سربازها هم در ارتش بودند و سپاه بیشتر نیروهایش را از بسیج می‌گرفت. مثلاً می‌گویند فلان خط و فلان خط‌ دفاعی را داشتیم که اینها سرباز بودند و وقتی دشمن آمد دو دستی تحویل دشمن دادند و خودشان اسیر شدند. یک‌سری مسائل این چنینی را مطرح می‌کنند که جبهه‌ها از نیرو خالی شده‌اند. 
به نظرم این چهار عامل مهم‌ترین عواملی بودند که امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامی مجبور می‌شود که از استراتژی‌ای که برای پایان جنگ گذاشته بود که صدام باید برود، عدول کند. 
 
عدم پذیرش قطعنامه در سال 66 تا پذیرش آن در سال 67
 
 چرا این جوری شد؟ چرا این قدر پایین آمدیم؟ اگر در اواسط سال 66 قطعنامه را می‌پذیرفتیم در مقایسه با یک سال بعد که آن را پذیرفتیم دست بالا را داشتیم و آن موقع این ما بودیم که باید از مناطقی که از عراق گرفته بودیم عقب‌نشینی می‌کردیم. سال 67 عراق می‌بایست عقب‌نشینی می‌کرد. 
 
نهایتاً می‌توانیم به این نکته برسیم که افرادی که مسئول این چهار عامل نظامی، سیاست خارجی، اقتصادی و نیروی انسانی بودند، خواستار پایان جنگ بودند. چیزی هم نبود که نگویند و همان موقع می‌گفتند. مثلاً در خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی هست که به امام گفتم: «من مسئولیت پذیرش قطعنامه را می‌پذیرم، شما بیایید مرا محاکمه کنید». امام رد می‌کند، چون مسئولیتش گردن آقای هاشمی نبود. این موضوع را آقای محسن رضایی هم تأیید می‌کند. مجموعه نامه‌هایی به امام داده شد که در آن یک‌سری اطلاعات نادرست بود؛ مثلاً نامه‌ای که آقای موسوی و آقای ایروانی، وزیر اقتصاد وقت داده و چند وقت پیش آقای ایروانی مصاحبه‌ای کرده بود که ما قبول نداشتیم و از لحاظ اقتصادی می‌توانستیم جنگ را ادامه بدهیم. بعداً در باره نامه‌ای که آقای هاشمی با این مضمون پیش امام برده بود که نمی‌توانیم بجنگیم، آقای رضایی گفته بود: «من نامه را برای امام ننوشتم». یا مثلاً نامه‌ای که آقای خاتمی نوشته بود که ما در جنگ نیروی انسانی نداریم، بعداً نشان داده شد که غلط بوده است. بعد از پذیرش قطعنامه و حمله دوباره عراق، یادم هست همه مردهای فامیلمان با ماشین شخصی‌شان به اهواز رفتند تا بجنگند و دشمن جلوتر از این نیاید. این نشان داد که این طور نیست که نیروی انسانی نداشته باشیم. 
 
نکته آخر در باره قطعنامه این است که هماهنگ‌کننده این اقدامات که موجب شد امام قطعنامه را بپذیرد، آقای هاشمی بود. حالا این‌که عمدی بود... آقای هاشمی از همان روز اول این استراتژی را قبول نداشتند و می‌گفتند ما باید صلح کنیم. در کتاب خاطراتش هست که می‌گفت در سال 62 باید جنگ را تمام کنیم. آیا واقعاً اینها را به صورت عمدی کنار هم چید و منجر به نوشیدن جام زهر توسط امام شد؟ یا اتفاقات غیرعمدی بود و روند وقایع ایشان را به این امر کشاند، چیزی است که خدا به نیات افراد آگاه‌تر است، ولی به نظر نمی‌رسد غیرعمدی باشد، بلکه روال مهندسی شده‌ای بود که کار را به اینجا رساند. 
 
آنچه که گفته شد لُب بحث ما در باره آقای هاشمی و قطعنامه 598 است. 

پرسش و پاسخ
 
مطلب آخری که جنابعالی فرمودید، در باره قسمت سوم نیست که این سناریو بین هاشمی و مک‌فارلین نوشته شده بود؟ 
 
نه، در جلسه پیش عرض کردم بعد از شکست ماجرای مک‌فارلین امریکا حیثیت خود را در خطر می‌دید و تمام هم‌پیمانان امریکا مثل عراق، عربستان و کویت امریکا را تحت فشار گذاشته بودند. آقای احمدی‌نژاد چند سال پیش گرای مهمی را گفتند که اگر روزی با امریکا بسازیم، شما ـ‌منظور روسیه و چین است‌ـ که از قِبَل مخالفت دشمنی ما با امریکا نان می‌خورید از همه منفعل‌تر می‌شوید. دقیقاً بعد از قضیه ایران‌گیت هم همین طوری بوده است. بعد از این شکست امریکا برای جبران بی‌اعتمادی که در میان هم‌پیمانانش به وجود آمده بود، شنیع‌ترین اقدامات را علیه جمهوری اسلامی ایران کرد، از جمله جنگ نفتکش‌ها، تجهیز عراق، زدن هواپیمای مسافربری ما و.... 
 
اواخر جنگ وقتی گلوگاه اقتصادی ایران، چاه‌های نفت و نفتکش‌ها هدف قرار گرفت؛ امریکا می‌توانست اوایل جنگ این کار را انجام بدهد، چرا گذاشت آخر جنگ؟
 
چون کار به جاهای باریک کشیده است. در سال‌های اول تا سوم جنگ با وجودی که مشخص بود امریکا طرف عراق است، ولی می‌خواست نوعی بی‌طرفی را نشان بدهد، چون همان اندازه که پیروز شدن ایران برای امریکا خطرناک بود، پیروزی صدام هم برای امریکا خطرناک بود. با وجودی که صدام با تحریک امریکا به ایران حمله کرد، اما آدمی نبود که نوکر امریکا باشد. فردایش صدامِ شکست خورده به کویت، هم‌پیمان اصلی امریکا حمله و عربستان را تهدید کرد. اگر در این جنگ پیروز می‌شد، چه کار می‌کرد؟ استراتژی اصلی امریکا این بود که جنگ طوری تمام شود که نه ایران پیروز شود و نه عراق. به خاطر این‌که ایران دست بالا بود، باید ایران را پایین و عراق را بالا می‌آورد تا متوازن شوند. 
 
دلیل خاصی داشت که مکاتبات بین صدام و هاشمی اتفاق افتاده بود؟
 
اینها مربوط به بعد از جنگ است. 
 
منظورم این است که فرمانده کل قوا امام بود و...
 
بعد از این‌که امام رحلت می‌کنند، صدام برای حل و فصل ماجرای اسرا نامه‌ای خطاب به رهبر انقلاب، آیت‌الله خامنه‌ای می‌نویسد. در جمهوری اسلامی بحث می‌شود که جواب آن را در چه سطحی باید بدهیم؟ صدام را در چه سطحی قبول داریم؟ به عنوان رهبر عراق قبول داریم؟ سئوال‌ بالاتر این‌که آیا اصولاً رهبر کشور باید وارد مکاتبه با رئیس کشور دیگر شود؟ آیا صدام را به عنوان رئیس‌جمهور قبول داریم؟ منجر به این شد که پاسخ صدام را آقای هاشمی بدهد و صدام نامه سوم را به نام آقای هاشمی می‌نویسد و روال مکاتبات ادامه پیدا می‌کند. 
 
در مورد پذیرش قطعنامه و جام زهر، شما سه مورد بالا را کنار می‌گذارید و مسائل داخلی و تأکید و مهندسی آقای هاشمی باعث می‌شود که امام بگویند جام زهر را نوشیدم؟
 
دو مسئله است که یک‌سری روندهای خارجی است و اشاره کردم واقعاً در سیاست خارجی ضعف نداشتیم و موقعی که هواپیمایمان را می‌زند و ورود هرگونه تجهیزات نظامی به داخل کشور را ممنوع کرده است، کاری از دست جمهوری اسلامی برنمی‌آمد. سئوال این است که آیا با همه این شرایط جمهوری اسلامی می‌توانست جنگ را ادامه دهد و به نحو آبرومندتری تمام کند؟ جوابمان این است که بله، از لحاظ نظامی، اقتصادی و نیروی انسانی می‌توانست. 
 
در اواخر جنگ واقعاً نیروی انسانی نداشتیم. 
 
عملیاتی به نام بیت‌المقدس7 داریم. عراق یک بار اول جنگ آمد تا اهواز را بگیرد و یک بار هم آخر جنگ اقدام کرد. تا جاده اهوازـ‌خرمشهر را می‌گیرد و شروع به حمله می‌کند. بعد از پیامی که امام می‌دهد و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به اهواز می‌رود و در آنجا مستقر می‌شود که تمام تصاویر مربوط به جبهه آیت‌الله خامنه‌ای یا مال قبل از ترورشان است یا مال اواخر جنگ. ایشان به آنجا می‌روند و عملیات بیت‌المقدس7 طراحی می‌شود که بچه‌های اصفهان، شیراز، تهران و کرمان بودند و از سه چهار محور حمله می‌کنند. درحالی که خرمشهر و آبادان در حال سقوط بود، چنان دشمن را عقب می‌زنند که برای اولین بار وارد حومه بصره می‌شویم. 
 
این مربوط به بعد از دوران رکود است؛ یعنی در یک دوره مردم به جبهه نمی‌روند...
 
می‌خواهم بگویم چنین چیزی نبوده است. اگر ضعف نیروی انسانی کارآزموده داشتیم، اتفاقات زیادی می‌افتاد. مثلاً انتخابات مجلس سوم خیلی مؤثر بود. در این انتخابات برای اولین بار درگیری سیاسی چپ و راست را داریم و بسیاری از فرماندهان جنگ استعفا می‌دهند و می‌روند کاندیدای مجلس می‌شوند. چه کسانی؟ آقای الیاس حضرتی ـ‌که مدیرمسئول روزنامه اعتماد است‌ـ یکی از فرماندهان لشکر گیلان بود. در آن دوره درگیری‌های جناحی زیاد می‌شود. آقای میردامادی، دبیرکل حزب مشارکت آن موقع استاندار خوزستان بود. معاون سیاسی ایشان چه کسی بود؟ آقای حجاریان. اینها برای این‌که اثبات کنند در رزمنده‌ها نفوذ داریم، تعداد آرای صندوقی را که در شهر فاو بود، اعلام می‌کنند که مثلاً تعداد آرای صندوق این شهر 1100 رأی و این افراد از جناح چپ رأی آورده‌اند. همین باعث می‌شود دشمن بفهمد ما چند نیرو در فاو داریم. به همین راحتی! خیلی‌ها از جمله فرماندهان می‌گویند این کار عمدی بوده است. دشمن می‌فهمد ما فاو را خالی کردیم، برای همین سه چهار روز بعد از آن حمله می‌کند و فاو را می‌گیرد. اعلام آرای فاو 15 فروردین رخ می‌دهد و 18، 19 فروردین عراق حمله می‌کند و فاو را از ایران می‌گیرد. می‌خواهم بگویم که تک‌وجهی نیست که چه اتفاقی افتاد که ما قطعنامه را پذیرفتیم، سیاست خارجی، اقتصاد و نیروی انسانی در آن هست، ولی نهایتاً می‌توانستیم بهتر باشیم. 
 
آقای رفیق‌دوست ـ‌که ‌مسئول تهیه تجهیزات جنگی و وزیر سپاه بودـ می‌گوید: «داشتیم کارمان را می‌کردیم که اواخر سال 66 اتفاقی در کشورمان افتاد و یکی از دلایلی که ضعیف شدیم این بود که دولت در ستاد کل نیروهای مسلح ادغام شد». مثلاً وزیر صنایع سنگین مسئول لوجستیک جنگ، وزیر ارشاد مسئول تبلیغات، نخست‌وزیر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح شد؛ به این ترتیب آقای بهزاد نبوی شد مسئول لوجستیک جنگ، کسی که هشت سال فرماندهان جنگ با او در مورد تجهیزات نظامی درگیری داشتند و می‌گفتند: «الان اولویت صنعت ما باید خطوط پیکان باشد یا تولید خودروی نظامی یا زرهی مثل جیپ؟» متن مذاکره دعوای آقایان شمخانی و رحیم صفوی که در ستاد سپاه بودند با آقایان بهزاد نبوی و صفایی فراهانی در وزارت صنایع سنگین بعد از عملیات والفجر8 در مجله نگین ایران منتشر شد. اینها چهار ساعت با هم دعوا کردند که چنین و چنان شود، چرا شما کمک نمی‌کنید؟ در سایت آقای خاتمی ـ‌که در هشت سال جنگ از صد کیلومتری جبهه هم رد نشده است‌ـ خواستند چیزی بگذارند که یعنی ایشان در جبهه بوده است، عکسی را از او گذاشته بودند که شبیه موزه بود و کسانی که بودند همگی با کت و شلوار بودند. عده‌ای با کت و شلوار و اتوکشیده کنار آقای خاتمی ایستاده بودند و با یک تانک عکس یادگاری گرفته بودند! چنین کسی هشت سال در جنگ نبوده است. شنیده‌اید که کسی از اقوام آقای خاتمی بگوید فلان شخص از آنها شهید شده است؟ اصلاً ایشان در این فضاها و خط‌ها نبودند. چنین فردی مسئول تبلیغات جنگ بود. 
 
رفیق‌دوست می‌گفت: «آقای هاشمی به من گفت تو برو در پادگانت بنشین. چرا این قدر شور می‌زنی که فلان سلاح را داریم و فلان سلاح را نداریم؟ تو بنشین. همین بهزاد نبوی‌ و سایرین می‌آیند و جنگ را با همین‌ها تمام می‌کنیم». یعنی واقعاً در پس این تصمیم اراده‌ای برای تمام کردن جنگ بود. نمی‌گویم تمام کردن جنگ بد است و جنگ نباید تمام می‌شد. جنگی شروع شده است، برای کشور هزینه‌ای دارد و بالاخره هم باید تمام شود، ولی آیا جنگ می‌توانست بهتر از این تمام شود؟ بله، ما در شرایطی بودیم که جنگ می‌توانست بهتر از این تمام شود. 
 
موضوع هاشمی در فضای چپ و راست در مجلس سوم و مجمع روحانیون مبارزه که انشعابی از جامعه روحانیت مبارز بود، چه بود؟ 
 
آقای هاشمی جزو جامعه روحانیت مبارز بود. سال 67 اوج قدرت آقای هاشمی بود. آقای هاشمی جانشین فرمانده کل قوا بودند، درحالی که عملاً فرمانده کل قوا و فرماندهی کل نظامی دست ایشان بود. رئیس مجلس هم بودند و به این ترتیب قوه مقننه هم دست ایشان بود. دولت آقای موسوی کاملاً تحت اختیار آقای هاشمی بود. الان افرادی که در آن دولت بودند، مثل آقای مرندی و افراد دیگر که مصاحبه می‌کنند، می‌گویند: «نخست‌وزیر می‌گفت به جای این‌که به رئیس‌جمهور گزارش بدهید، به آقای هاشمی گزارش بدهید». نشان به این نشان که آقای هاشمی 80 درصد کابینه آقای موسوی را به کابینه خودش برد. دو سه نفر از چپ‌های اساسی مثل بهزاد نبوی و محتشمی‌پور را حذف کرد و خاتمی، نجفی و... را به کابینه‌اش برد و عملاً دولت هم دست ایشان بود. 
 
می‌خواهم بگویم سطح آقای هاشمی یک سطح بالاتر بود و در انتخابات مجلس سوم که این دو تا از هم جدا می‌شوند، برای ایشان فرقی نمی‌کرد، چون جزو سه نفری بود که در دو لیست بود. چه این شود و چه آن شود رئیس مجلس بود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها