598 به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران:
در تفکر دینی کار سازنده شخصیت آدمی و نردبان تعالی اوست، در حالی که همه
زندگی انسان وقف گسترش اتوماسیون شده است. (به عبارت دیگر) همه زندگی انسان
وقف کاری شده است که قرار است کار را از میان بردارد و این یک دور باطل
است. گویی پایان ساعت کاری، تازه آغاز ساعت زندگی دوست داشتنی بعضی از
ماست.
در همین جاست که چگونگی سپری کردن اوقات فراغت اهمیت زیادی پیدا میکند و
اصلا مفهومی به نام اوقات فراغت بعد از غلبه تمدن تکنولوژیک ایجاد میشود.
شناخت مفاهیم پنهانی که در رهایی از ساعات کاری و افزایش اتوماسیون وجود
دارد، ما را از جنبه دردناک و در عین حال مبهمی که گرفتارش هستیم، نجات
میدهد.
كلمات بيگانه و اصطلاحات فني تمدن ماشيني، اگرچه در بعضي حوزهها
نتوانستهاند با زبان ما تركيب شوند، اما در ساير حوزهها مثلا در حوزههای
زبان فولكوريك، محاورهای و ادبی _ تاثيرات خود را بر زبان فارسی باقی
گذاشتهاند، که البته با وجود "محتوای تعليماتی" مدارس، از ابتدايي تا
دانشگاه نبايد هم توقع ديگري داشت.
تفكر "بيوتكنيكی"(مطالعه نسبت میان انسان وماشین بر پایه علوم مهندسی) و
"سيبرنتيكی"، اساس تعليماتمان قرار دارد و آفرينش انسان را بر مبنای
"مكانيسم ماشين و تئوری سيستم " تعليم داده میشودمثلا جمله: " انسان نيز
چون ماشين نياز به سوخت دارد و سخت ماشين بدن انسان، غذاست» که در کتب درسی
مقاطع ابتدایی دیده میشود؛ این سوال را پیش می آورد که اگر همین بچه ها
ما گوش به اين تفكر سيبرنتيكي بدهند، ديگر چگونه می توان فرمان خدا را كه "
كتب عليكم الصيام " رابرای او توجيه كرد؟ مگر ماشين نياز به روزه دارد؟
این نکته را باید متذکر شویم که بحث بر سر چگونگی برخورد اسلام با علوم
روز فعلا به موضوع بحث ما ارتباطي ندارد. مسئله اين است كه "زبان، حافظ
فرهنگ يك امت است" و "حفظ اصالت فرهنگی امت نيزناچارا منتهی به حفظ شان
حقيقی كلمات در زبان آن ملت است". اگر ما خود را موظف به پاسداری از
مرزهای كلمات و زبان ندانيم، هرگز نبايد توقع داشته باشیم كه تحت "سیطره
فرهنگی"، واقع نشويم.
زبان امروز ما در ادبيات مرسوم، رسانههاي گروهی و كتابهای آموزشی يك
"زبان ترجمهای" است كه با اين مشخصات "حافظ شئون اسلامی انقلاب و فرهنگ
ايرانی." نميتواند باشد. واین را هم باید مد نظر داشت که علاوه بر كلمات
لاتين كه به وفور در زبان ما وارد شدهاند ، تعبيراتي چون: از نقطه نظر، در
رابطه با، با توجه به، از ديد، در زمينه و... نيز همگي به تبع ترجمه آثار
بيگانگان در زبان فارسي راه يافته است. شايد درباره این تعبيرات مسئله
چندان وخيم جلوه نكند، اما در مورد تعابيري چون: سطح فرهنگي بالا يا پايين،
سطح مادی، ابعاد معنوی، ابعاد شخصيتی، نيروهای انسانی، فرار مغزها، روشن
شدن فكر، ذهنيت و عينيت و ... صدها عبارت مصطلح ديگر نمی توان از تعارض
روحی و فرهنگی موجود بين اين تعابير و زبان فارسي "حافظ" و "سعدي" چشم
پوشيد.
ترجمه اصطلاحات فنی تمدن غرب نيز مانعی اساسی ست بر سر راه برگشت فرهنگی
ما به اصل خودش، كلماتي چون "رايانه" در مقابل كامپيوتر، "پايانه" در مقابل
ترمينال و ... اگر اين تعبيرات را به همان صورت اوليه خويش نگاه داريم، از
خطر تركيب آنها با اصل زبان امان خواهيم ماند؛ واگر نه،در ترجمه ومفهوم
کلمات شاید دچار نوعی دوگانگی ویا تحریف شویم.
نكته ديگری كه بايد تذكر داد آن است كه هويت فرهنگی قوم را هرگز نميتوان
جدا از "دين" بررسي كرد چرا كه اصلا وجود يك جامعه يا يك قوم بدون دين قابل
تصور نيست؛ و در انتخاب دين نيز اصل آن نيست گذشتگان بر چه ديني
ميزيستهاند، بلكه بايد به جهان چنانكه واقعا هست شناخت و راه حق را
انتخاب کرد. ومعنای دین هم جز " راه زندگي" چیز دیگری نیست.
در اين تمدن،"احكام عملي" زندگي خود را نه از يك دين و يا مكتب خاص، بلكه
از "علوم روز" میگيرند و اين یعنی "علم" در عصرما جانشين "شريعت" شده است.
اما به راستی احكامی كه "ابطال پذيری" لازمه ذاتی آنها ست، چطور ممكن است
قادر باشند طريق حقيقی زندگی انسان را در برابر او بگشايند؟
پس هرگز نبايد تصور کرد كه ما كلمات را امروز درست به همان معنايی به كار
می بريم كه در گذشته داشتهاند و اين مقدمه برای تحقيق در معناي جديد
"فراغت" لازم بود.
اگر مفهوم "كار" در اين تمدن تغيير نيافته بود، "فراغت" نيز معناي ديگری پيدا نمی كرد.
كارخانه، قلب تمدن جديد است به طوری که در کتاب موج سوم در این باره میخوانیم:
"گسترش
توليد كارخانهای، قيمت گزاف ماشين آلات و وابستگي متقابل كار ضرورت
همزمان سازی دقيقتری را مطرح ساخت. اگر گروهي از كارگران در كارخانهای در
انجام كاری تاخير ميكردند، كار ساير كارگران كه در ردههای پايين خط توليد
بودند به تعويق ميافتاد. بنا بر اين وقتشناسي كه در جوامع كشاورزی از
اهميتي چندان برخوردار نبود، به صورت يك ضرورت اجتماعی درآمد. بر تعداد
ساعتهای ديواری و مچي روز به روز افزوده گرديد. در سال 1790 تقريبا در هر
جايی در بريتانيا اين ساعتها مشاهد شد. پخش اين ساعتها به گفته مورخ
بريتانيايي "تامپسون" درست در لحظهای وقوع يافت كه تمدن صنعتی همزمان سازی
بيشتری را در كار لازم می داشت"
تصادفي نبود كه در فرهنگهای صنعتی زمان را در سنين پايين به كودكان
آموختند شاگردان كه با شنيدن صداي زنگ به مدرسه وارد ميشدند، وظايف شغلی
زمان بندی شده و به بخشهای متوالی كه حتی تا محاسبه ثانيهها به دقت
اندازهگيری می شد، تقسيم گرديد.
در سال 1874 يك كارگر از 12 سالگی تا لحظه مرگ، روزی دوازده ساعت، ومجموعا
220 هزار ساعت در سال كار میكرد و امروز اگر چه ساعات كار روزانه در بعضي
از جوامع و براي عدهای از افراد كاهش يافته است، اما "نسبت ميان انسان و
كار او" از قرن نوزدهم تاكنون تغييری نيافته كه هيچ، ثبات بيشتری پيدا كرده
است. در اين نسبت جديدي كه ميان انسان و كار او برقرار گشته ديگر هيچ
پيوند واقعی ميان انسان، طبيعت و هويت خاص او و كارش باقی نمانده است.
يكي از نويسندگان غربي درباره نحوه تلقی جامعه غرب از كار مينويسد:
" در اين زمينه اقتصاددان ديد با اين طرز تفكر بار آمده كه "كار" را
همچون چيزی تلقی كند كه اندكی بيشتر از يك "شر واجب" است. از ديد گاه يك
كارفرما "كار" در هر مورد فقط يكی از اقلام قيمت تمام شده است... از ديدگاه
كارگر كار يك امر مصدع است؛ كار كردن يعني فدا كردن فراغت و آسايش، و
دستمزد عبارت است از جبراني براي اين فداكاري"
اكراه از "كار" در ميان كارگران و كارمندان عموميت دارد. رشته پيوند ميان
آنها و كارشان فقط "ضرورت امرار معاش" است و "ذوق هنری و خلاقيت و..." ديگر
جايی در انتخاب كار ندارد. دراین ميان متخصصان نيز موانع و ضرورتهاي تمدن
تكنولوژيك افراد انسانی را خواه ناخواه در مسيرهايی برنامهريزی شده ، اما
خارج از انتخاب و اختيار خود آنها قرار داده است و نهايتا آنچه كه كار را
برای آنها تحملپذير می سازد نوعی عادت و تعلق و يا ندرتا علاقهای است كه
در پی عادت و تكرار پديد ميآيد. يكي از روشنفكران آمريكايی به نام
"برژينسكی" در توصيف جامعه فردا پس از تمجيد و مداحي فراوان
ميگويد"سيبرنتيك و خودكاري (اتوماسيون) آداب كار كردن را زير و رو خواهد
كرد، فراغت به صورت كار روزمره در خواهد آمد و كار عملی در عداد قرار خواهد
گرفت و آنگاه "جامعه كاری" جاي خود را به "جامه تفريح و تفنن" خواهد
بخشيد".
استقبال غرب و به تبع انها ساير نقاط جهان از اتوماسيون (خودكاری) تصور
میکنند که اتوماسيون و ماشينی شدن همه امور، ساعات فراغت انسانها را افزايش
می دهد در حالی که اگر اگر "فراغت" را هم به مثابه ارزشی مسلم تلقی كنيم،
باز هم گسترش اتوماسيون توفيقی در اين زمينه نداشته است چرا كه به جز
"اربابان و حكمرانان امپراطوری ماشين"، همه زندگي انسان وقف گسترش
اتوماسيون شده است؛ "همه زندگی انسان" وقف "كاری" شده است كه قرار است
"كار" را از ميان بردارد و این یک راه باطل است.
تشنهاي كه از آب دريا مينوشد تا تشنگي خود را برطرف كند، جز ازدياد
تشنگي تا حد مرگ فايدهاي نخواهد برد. حال آنكه اصلا در تفكر دينی، "كار"
سازنده شخصيت آدمی و نردبان تعالی اوست.
همه اشتباه در اينجاست كه غرب، بهشت زميني را به دل از بهشت آسماني گرفته
سات و در خيال مدینه فااستضله ای كه در آن بيماري، مرگ و پيري علاج شده و
انسان مي تواند فارغ از گذشت زمان و قهر زمانه، مركوب مرادش را همانسان كه
نفس امارهش ميخواهد جاودانه به جولان در بياورد، اين سوي و ان سوي بتازد
و از همه لذايذ ممكن متمتع شود.
چرا غرب "توسعه و رشد"خود را با كاهش ساعات كار و افزايش اوقات فراغت ميسنجد؟
يكي از بارزترين مشخصات جامعه آرماني توسعه يافته از نظر برنامهريزان
جامعهای است كه در آن كار تا حداقل ممكن كاهش يافته و متقابلا ساعات فراغت
به حداكثر رسيده باشد؛ اين از خصوصيات اصلی آن بهشت زمينی است كه بشر
امروز در جستجوی آن است. وقتی معياررشد، كار كمتر باشد، مسلما بهشت جايی
است كه در آن اصلا كار نباشد.
برای غالب انسانها در تمدن امروز "زندگی" تازه از هنگامي آغاز ميشود كه
"كار روزانه" پايان ميگيرد. از يك سو" جدول زماني واحد و همگون" برای كار
در همه مشاغل، اوقات فراغت را به ساعات خاصي از شبانهروز محدود كرده است و
از سوی ديگر، طرز تلقی انسان امروز از كار باعث شده است تا او معنای جديدی
برای "فراغت" پيدا كند.
در جامعه كنونی غرب "اصل لذت" چون حق مسلمی برای عموم انسانها اعتبار شده
است و متناسب با اين حكم، "نظامات قانوني" به صورتی شكل گرفته كه در آن
"امكان اقناع آزادانه شهوات" براي همه افراد فراهم باشد.
لذا وظيفه رسانههاي گروهي و مخصوصا تلويزيون در اين شرايط با فرض اين مقدمات معين خواهد شد:
_ ساعات فراغت از كار بايد به تفريح و تفنن و لذتجويي و تمتع از زندگي اختصاص يابد.
_ وظیفه سینما بالخصوص تلوزیون پر کردن اوقات فراغت مردمی است كه می
خواهند خستگی يك كار اكراهآورهرروزه را از وجود خود بزدايند.
آيا واقعا وظيفهای كه تلويزيون برعهده دارد همين است كه اكنون در سراسر كره زمين و حتي ايران بدان عمل ميشود؟
وضع كنوني عموم مليتهايی كه آنان را جهان سوم ناميدهاند در برابر تمدن
غرب، وضع كودكي است كه شيفتگياش در برابر اسباب بازی های رنگارنگ چشم او
را بر خير و صلاحش بسته است. آنها بدون هيچ زمينه مستعد و آماده، اتومبيل،
يخچال و فريزر، راديو، سينما و تلويزيون و ... و حتي كامپيوتر را به جوامع
خويش وارد كردهاند و حالا ميخواهند جامعهاي بسازند كه اين وسايل با آن
هماهنگ باشد.
دوستي با پيلبانان يامكن
يا بنا كن خانهاي در خورد پيل
نحوه رو یا رويی ما با جهان غرب، از همان ابتدا به صورتي وارونه طرح شده
است و ما هرگز حتي برای لحظهای دچار ترديد نشدهايم كه اگراين ابزارها ما
را از حقيقتی كه در جستجوی آن هستيم بازدارند چه بايد بكنيم؟ در حال حاضر
هم كسانی كه به اعتراض عدم تجانس برنامههای تلويزيون با اهداف انقلاب
اسلامي ميپردازند، هرگز مسئله را بدين صورت بررسي نميكنند كه شايد اين
عدم تجانس به «ذات تلويزيون» باز ميگردد، نه فقط به برنامهسازان و
برنامهريزان. تصور ما از تلويزيون و ساير محصولات تكنولوژيك غرب، تصور
ظرفی است كه هر مظروفی را می پذيرد حال آنكه حتی اگر تلويزيون را "ابزاری
بدون هويت فرهنگی" خاص بدانيم باز هم اين ابزار، موجبات و اقتضائاتی دارد
كه اگر چه اراده و استقلال ما را نفی مطلق نمی كند، اما آن را محدود و
مشروط می دارد.