مهر: زلفها را چین چین و حلقه با لعاب بهدانه بر پیشانی میچسباندند. با وسمه یا رنگ و حنا ابروهای پهن و پیوسته میکشیدند و گاه میان آن خالی مینهادند. چشمها را سُرمه کشیده بر چهره سفیداب و سرخاب فراوان میمالیدند. بر پشت لب سبیلی باریک میکشیدند و لب را اندکی با سرخاب رنگ میدادند. در اوایل آرخالق بر تن میکردند که سردستی بلند داشت و دور آن را که یراقدوزی بود روی پیراهن بر میگرداندند. رفته رفته نیمتنه جای آن را گرفت که به انواع مختلف دوخته میشد.تنبانها کوتاه بود و به زانو نمیرسید ولی بسیار فراخ و پرچین دوخته میشد و در آن فنرها قرار میدادند تا به اصطلاح چتری بایستد و برای آنکه این منظور بهتر برآورده شود زیر آن تنبانی آهارزده میپوشیدند و در نتیجه تنبانرو دایرهای به شعاع نیم ذرع بل بیشتر گرد قامت بانوان تشکیل میداد. لبه و دور آنها را نیز با کمر بر، جوانی و یراقهای پهن گرانبها زینت میکردند. هنگامی که دستهای از بانوان حرم به دنبال شاه روان بودند تنبانهایشان به طرزی خوش حرکت نواسانی میکرد و منظری بس تماشایی داشت. آن زمان در ایران جوراب بلند معمول نبود و جوراب کوتاه بپا میکردند و ساقهای سیمی تا بالای زانو نمایان بود. کفشها نوعی از گالش بود که از دیار فرنگ میآوردند و بانوان شیک از آن میپوشیدند.
در این اوان تاجر فرانسوی که «پیلو» نام داشت با زنش به تهران آمد و چیزهای تازه با خود آورد. مد اندرون نیز با به بازار آمدن آن اشیاء تغییر یافت. شلوارهای کش جای جورابهای کوتاه و کفشهای چرمی گوناگون جای «ارسیهای مداد» را گرفت. خانمها در آرایش خود جواهر بسیار بکار میبردند. نیمتاج و سنجاقهای گوهرنشان زیب سر و زلف میکردند وگاه کنار زلف پرهای رنگارنگ قرار میدادند. «عقدرو» و «سینهریز» به گردن میآویختند و بازوبندهای درشت گرانبها میبستند که رشتههای ابریشمی در زیر داشت و به هر رشته گوهری تابان یا سکهای زر آویخته بود. گلها و اشیاء ظریف دیگر از طلا و مروارید و سنگهای قیمتی بر سر و بر میزدند و انگشترهای درشت و ریز در انگشتان میکردند.
شمایل ناصرالدین شاه و عادات و خصائل او
ناصرالدین شاه را چهرهای گشاده ومطبوع بود: چشمهای گیرا و درخشانش هر دلی را مجذوب میساخت و نگاه ملایمش را چنان نفوذی بود که در دل هر کس اثری شگفت میبخشید و خواه و نخواه در حلقۀ اطاعتش میکشید ولی گاه خشم، آن نگاه آرام را چنان سختی و تندی پدید میگشت که کس را یارای تحمل آن نبود و شرارهای که از دیدگانش میجست خرمن نیروی هر جسوری را میسوخت. دماغی کشیده و اندکی برگشته، سبلتی بلند و راست و لبانی مردانه و متبسم داشت. موهای سرش در اوان جوانی ریخته بود و دامن پیشانی فراخ تا فرق درخشانش کشیده میشد. اندامی معتدل، حرکاتی موزون، رفتاری برازنده و دست و پایی ظریف داشت. با زیردستان به رأفت و عطوفت سلوک میکرد و برای فراهم ساختن آسایش رعایا و آرامش کشور دمی نمیآسود. ولی چه سود که یک تنه بر بیگانگان نیرومند یارای پیروزیش نبود. برای خدمتگزاران پدری مهربان و برای خیانتکاران مواخذی سختگیر بود.
طبع لطیف شاه
او را طبعی حساس و ذوقی سرشار و به شعر و ادب تمایل بسیار بود. خود شعر خوش میسرود و اشعار بسیار از استادان سخن ایران و عرب از بر داشت. دیوانش مشتمل بر چند صد بیت است که به چاپ رسیده. در نخستین سفر مشهد مقدس چون شاه به زیارت مشرف شد جیغۀ گرانبهایی را که بر کلاه و گوهر دیگری که بر لباس داشت تقدیم آستان رضوی نمود و این رباعی را بسرود:
در عمر ابد، ای شَه معبود صفات / اسکندر و من صرف نمودیم اوقات
با همت من کجا رسد همت او / من خاک در تو جستم او آب حیات
شاه
به نقاشی رغبتی بسزا داشت و نقشپردازان را تشویق میکرد. خود نیز دارای
قلمی استوار و شیرین بود. شبیهسازی را با مداد و سیاهقلم نیک از عهده
برمیآمد. هفت اثر خوب خود از او دیدهام که بشرح برخی از آنها میپردازم:
روزی
در سیاهبیشۀ مازندران شاه چند خرس شکار کرد و چون به ناهارگاه بازگشت از
روی تردماغی مداد و کاغذ خواسته شبیه اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات را بسیار
زود و سخت نیکو نقش ساخت. اعتمادالسلطنه پیوسته جزء ملتزمین رکاب بود و
هنگامی که شاه به خوردن ناهار و عصرانه میپرداخت، در حضور نشسته
روزنامههای اروپایی و تاریخ میخواند.
دیگر از آثار قلمی خوب شاه شبیه دوستعلیخان معیرالممالک جدّ راقم این سطور است که در جاجرود ساخته شده و برای نمایاندن پایۀ استعداد وی زیب این صفحات میگردد. یکی از کارهای دیگر او شبیه آغامحمدخان خواجه است که نزد عزیزالسلطان بود.
روزی شاه در دیوانخانه تفرج میکرد و کمالالملک که به دستور او پردهها میپرداخت در گوشهای سرگرم نقاشی بود. شاه نزد او آمد و به تماشا ایستاد و چون پردۀ کوچک سادهای آمادۀ کار در کنار بساط وی دید هوس کرد که استعداد خویش را بیازماید و در دم قلم بدست گرفته ظرف چند ساعت دورنمایی فکری از کوه و نهر آب و تک درختی بپرداخت که برای تفنن سلطان در اندک زمانی خوب بود. پردۀ مزبور را برای امینالسلطان که هنوز به صدارت نرسیده بود فرستاد و سالها بر دیوار کتابخانۀ پارکش که اکنون محل سفارت روس است آویخته بود.
مدرسۀ دارالفنون را در عصر ناصری بنیان نهادند و استادان زبردست از اطریش و فرانسه و آلمان برای تدریس بدانجا فراخواندند. شاه سالی یکبار برای بازدید به مدرسۀ مزبور میرفت و شاگردان در حضورش از رشتههای مختلف امتحان میدادند. یکی از روزها پس از انجام مراسم بازدید شاهزادۀ علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه وزیر علوم، آقا میرزا اسمعیل نقاش معروف به جلایر را که مردی سخت خوشرو و شوخطبع و در فنِ پرداز و «کپی» استاد بود با پردۀ بزرگی که از شاه و گروهی از وزرا ساخته بود به حضور آورد. پس از آنکه شاه زمانی دراز به پرده نگریست و تحسین فراوان کرد اعتضادالسلطنه پیش رفته شرحی مبنی بر استعداد و لیاقت جلایر ایراد کرد و در پایان مطلب عرضه داشت اما افسوس که... آقامیرزا اسمعیل مجال اتمام سخن را به شاهزاده نداد و تعظیمی کرده، گفت: «هشتاد تومان هم مقروض است.» شاه را هوش و گفته وی نیز پسند افتاد و پانصد تومان انعامش داد. میرزا اسمعیل عادت به افیون داشت و چون دانست که اعتضادالسلطنه میخواهد رازش را فاش سازد، فرصت اتمام سخن را به او نداد و ضمناً حاجت خویش را با شاه باز گفت.
نیکو به هدف میزد
شاه در تیراندازی مهارتی تام داشت و گلوله را نیکو به هدف میزد. زمانی که قورخانه در خیابان سردر الماسیه واقع و سپرده به اقبالالسلطنه بود، شاه روزی برای بازدید بدانجا رفت. من آنوقت در خدمت نظام بودم و کامرانمیرزا نایبالسلطنه وزیر جنگ بود. در باغ قورخانه برای استراحت شاه و همراهانش چند خیمه فراخ دامن افراشته در آن انواع شیرینی و میوه چیده بودند. در سراپردۀ مخصوص میزی بزرگ در کناری نهاده بیست قبضه تفنگ ساخت قورخانه روی آن قرارداده بودند. (تفنگهای سربازی آن دوران مارتینی بلند و کوتاه و هنری مارتن ورندل بود.)
شاه پس از بازدید قسمتهای مختلف به چادر مخصوص آمده یکسر به سوی میز مزبور رفت و پس از دقت و رسیدگی بسیار و مقایسۀ تفنگها با نمونه، یکی از آنها را برداشته بدست پیشخدمتی داد و گفت تا صفحۀ کاغذی به دیوار نصب کند و آن را هدف قرار دهد. او نیز اطاعت کرد و به تیر سوم نشانه را زد. آنگاه شاه تفنگ را بازستاند و لنگۀ سبلت راست را جمع آورده در دهان گرفت و گفت: «نرۀ فانوسی را که به دیوار نصب است خواهیم زد.» به صدای تفنگ فانوس درهم شکست و فریاد تحسین از حضار برخاست و قریب هزار سکۀ زر به عنوان ناز شست تقدیم شد. شاه به صاحبمنصبان خارجی از قبیل «لمر» و «پروسکی» فرانسوی، «پولکونیک» روسی، «آندرنی» ایتالیایی، «متس»، «واگنر» و «کنت دومن فرت» اطریشی (رئیس نظمیه وقت) و «اشتوداخ» آلمانی که در حضور بودند به هر یک چند سکه زر بخشید که همه با کمال مسرت پذیرفتند.
شاه با وقفه بین هر جمله سخن میگفت. صدایی آرام و در عین حال آمرانه و خندهای مخصوص به خود داشت. بیشتر کلمات را از حلق ادا میکرد. زبان فرانسه را نیک میدانست ولی به روانی حرف نمیزد. صحبت او را با سفرا و بانوانشان که نزد انیسالدوله میآمدند بسیار شنیدهام. بر جغرافیا احاطه داشت و بیشتر اوقات فراغت خود را به مطالعه آن میگذرانید. علاقه وافری نیز به تاریخ داشت و چنان که گذشت همهگونه تاریخ در حضورش خوانده میشد و بر اثر همین علاقه بود که به جمعآوری و طبع «ناسخالتواریخ» امر کرد.
راه نجات از ظلم باز بود...
بار یافتن به حضور شاه برای هر کس میسر بود و بیشتر نیازمندان عرایض را بدون واسطه، خود به دست سلطان میدادند. مردم طبقۀ سوم به آسانی اجازه شرفیابی یافته شکایت خود را شفاها به عرض میرساندند و مأیوس بر نمیگشتند مگر آنکه حق به جانبشان نبوده باشد. هرگاه کسی از پسرش نایبالسلطنه شاکی بود توسط صدراعظم به عرض میرساند و اگر از صدراعظم ستمی به وی رسیده بود بوسیلۀ یکی از علمای وقت یا خواجهسرایان محترم و یا عزیزالسلطان دادخواهی میکرد. خلاصه آنکه راه نجات از ظلم و تعدی به مردم باز بود و میدانستند که فریادرسی دارند.
نمازش ترک نمی شد
شاه را در ادای فرائض مذهبی اهتمامی بسزا بود. هر بامداد در سر حمام چند صفحه از کلام ربانی تلاوت میکرد و هرگز نمازش ترک نمیشد. پیوسته مُهری کوچک در جیب داشت و چون هنگام گزاردن نماز فرا میرسید دستمال خود را بدل از سجاده بر زمین گسترده، مُهر را روی آن قرار میداد و به نیایش پروردگار میپرداخت.یاد دارم روزی در جاجرود هوا سخت سرد و زمین پوشیده از برف بود و شاه سرگرم شکار. چون آفتاب آهنگ مغرب کرد شاه دست از شکار کشید و گفت تا قالیچهای روی برف گستردند و موزه از پایش بیرون آوردند آنگاه وضوء ساخته به نماز ایستاد.
پنج وعده قلیان
شاه روزی پنج قلیان میکشید. به کشیدن انفیه معتاد بود و بهترین آن را از هندوستان برایش میآوردند که در قوطی ظریفی از طلا و مینا ریخته در جیب میگذاشت و روزی چند بار از آن اسعتمال میکرد.
شام شاهانه بیرون از کاخ
ناصرالدین شاه ماهی چند شب شام را در بیرونی میخورد و بیشتر شبهایی بود که کارهای دولتی و کاغذخوانی و نامهنویسی داشت. حکام و مامورانی که بایستی به محل کار خود میرفتند برای گرفتن دستور به حضور میآمدند. غلامحسین خان امین خلوت (بعد ملقب به صاحباختیار شد)، مهدیخان آجودان مخصوص (در دورۀ مظفری ملقب به وزیر همایون شد)، ادیب حضور (در اواخر ملقب به اعتمادالسلطنه شد) برای خواندن عرایض و نوشتن جوابها در حضور مینشستند. پس از پایان کار تنی چند از خواص آمده سخن از شکار و اسب به میان میآمد و یا چند دست شطرنج بازی میشد. گاه خود شاه با یکی از پیشخدمتها به بازی مینشست و گاه دو حریف پُرادعا را به نبرد رخصت میداد و خود به تماشا مینشست. کسانی که در حضورش شطرنج میباختند بدین قرار بودند: محمدخان غفاری، اقبالالدوله که در اوایل ریاست تفنگدارها را داشت و بعد وزیر خالصه شد. امین خلوت برادر کهتر اقبالالدوله، محمد ابراهیمخان معروف به چرتی و متخلص به «فرزانه» که دیوانش به طبع رسیده. آقامچول زیندارباشی ملقب به صدیقالسلطنه. اکبرخان نایبناظر برادر مجدالدوله، شاهزادۀ معتضدالسلطنه پسر اعتضادالسلطنه وزیر علوم و آجودان مخصوص.