به گزارش 598 به نقل از فارس: بخش پایانی برش هایی از
کتاب «نورالدین پسر ایران» از آن جایی روایت می کند که انگیزه نویسنده از
بیان خاطرات و به چاپ رساندن این کتاب بیان می شود. جایی که خواب رهبرش را
می بیند و ... و این رویای صادقه روزی به وقوع می پیوندد.
با هم خطوط پایانی کتاب «نورالدین پسر ایران» را بخوانیم.
*
«اردوی راهیان نور بعد از سال ها فرصتی
دوباره بود تا بر قدمگاه یاران شهیدم بوسه بزنم. چند بار در فرصت مناسب،
بحث خاطره گویی پیش آمد. اصلا فکر نمی کردم گفتن خاطرات در این زمان اهمیت
داشته باشد. هنوز حرف خاطرات جنگ و مصاحبه ها مطرح نشده بود. واقعیت این
است من هم مرتب درگیر عوارض مجروحیت هایم بودم اما سال 1373 یک شب خواب
دیدم آقای خامنه ای ورقه هایی در دست دارد که می خواند و گریه می کند. من
هم در آن اتاق بودم. کسی گفت این ها خاطرات یک جانباز 70 درصد است که 80
ماه در جبهه ها بوده و باز می گوید که در مورد جنگ کاری نکرده ام... این
خواب فکرم را مشغول کرده بود. احساس می کردم وظیفه ام در قبال آنچه در
روزهای جنگ بر سر این مردم آمد با گفتن این خاطره ها به سرانجام می رسد.
بنابراین خاطرات هشت سال زندگی در متن جنگ را باز گفتم تا یاد آن لحظه های
بی نظیر برای همیشه زنده بماند؛ خاطره شب های پرمخاطره کردستان... خاطره
مسلم بن عقیل و ترکش هایی که صادق خانه ما را بردند و تقدیر مرا با زخم
هایی ماندگار رقم زدند... خاطره بدر، نبرد تن به تانک و شجاعت یاران
عاشورایی که پیکر پاک شان بر حاشیه حجله ماند... خاطره والفجر 8 و آن شب
غریب که داغ امیر را بر دلم حک کرد... شهادت مظلومانه یاران مان در کارخانه
نمک، در شلمچه، یاد رحیم ها، حبیب ها، محمدها... یاد غواصانی که کارون و
اروند را شرمنده غیرت و روح بزرگ خود کردند، یاد کوهستان های پر از برف و
یخ... یاد همه برادران رشیدم که با شهادت برگزیده شدند و هنوز یاد پاک آن
هاست که یاری ام می کند در برابر رنج ها صبوری کنم و زخم های آن روزگار را
چون جان گرامی بدارم.»