کد خبر: ۱۱۵۴۲۳
زمان انتشار: ۱۲:۲۷     ۰۴ اسفند ۱۳۹۱
بازخوانی خاطرات جنگ/
جمعیت قابل توجهی از رزمنده‌ها و فرماندهان در میدان حضور داشتند، بعد از شروع مراسم و حضور حضرت‌آیت‌الله جوادی آملی به سمت جایگاه رفتم و به نمایندگی از طرف رزمنده‌ها شروع به صحبت کردم.

به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، حاج جوشن نام آشنایی برای اهالی دفاع مقدس و رزمندگان شمالی است.

او از سال‌های اول جنگ تحمیلی در لشکر 25 کربلا برای رزمندگان گیلانی و مازندرانی نه تنها یک رزمنده بسیجی، بلکه مظهر صفا، پاکی، صلابت، روحیه‌بخشی و انرژی‌زایی بوده است.

خیلی‌ها او را با ایستگاه صلواتی حاج جوشن می‌شناسند، اما ایستگاه صلواتی تنها بهانه‌ای برای حضور مردی است که می‌خواست همیشه با رزمندگان و در کنار آنها باشد.

او بعد از اعزام اول تا پایان جنگ، هیچ وقت جبهه را ترک نکرد و پس از مراجعت به زادگاهش در رشت همیشه همراهی با صفوف رزمندگان، شهدا و مجالس بچه‌های ولایتی را به عنوان نماد رزمنده‌ای وفادار به انقلاب و رهبری حفظ کرد.

امروز سال‌ها از دوران دفاع مقدس می‌گذرد و حاج جوشن ایستگاه صلواتی خود را همچنان سرپا نگه داشته است، ایستگاه صلواتی جوشن، طبق‌های مملو از ناگفته‌ها و شنیدنی‌های جذاب است.

* در زیر یکی از خاطرات زیبای حاج جوشن را مرور می‌کنیم

پیک فرماندهی که از راه رسید امان نداد، انگار دنبالش کرده باشند، تند گفت: «حاج آقا! آماده حرکت شوید از فرماندهی دستور داده‌اند تا شب باید در هفت تپه(مقر لشکر ویژه 25 کربلا) حاضر باشید.»

چیزی نپرسیدم و بلافاصله یک نفر را در ایستگاه صلواتی جای خودم گذاشتم تا بچه‌ها بی‌غذا نمانند و به سرعت با قایق موتوری به سمت ساحل حرکت کردم.

بعد از چند ماه زندگی در روی آب  به راحتی نمی‌توانستم روی زمین راه بروم، انگار تازه داشتم راه رفتن را می‌آموختم، گام‌هایم را با دلهره بر می‌داشتم، چشم چرخاندم و دیدم در کنار غروب دلربای هور، جمعیتی در کنار ساحل ایستاده و آرام به هور نگاه می‌کنند.

در همین زمان یکی از بچه‌های تبلیغات لشکر به من نزدیک شد و گفت: «حاج آقا؛ اینها جمعی از خانواده‌های شهدای مازندران هستند که برای دیدار از مناطق عملیاتی به جبهه‌ها آمدند، اگر می‌توانی چند کلمه‌ای برایشان صحبت کن.»

کمی برایشان از شأن و مقام شهید صحبت کردم و از جایگاه رفیع شهید در آستان الهی گفتم.

بندگان خدا انگار منتظر بهانه‌ای بودند تا خودشان را سبک کنند، به هور نگاه می‌کردند و اشک می‌ریختند، من هم بی‌صدا با آنها اشک می‌ریختم، خیلی طول نکشید که با ماشین به سمت پادگان هفت تپه در نزدیکی اندیمشک رسیدیم.

آنجا بود که به من گفته شد، بعد از نماز صبح قرار است حضرت آیت‌الله جوادی آملی در مراسم صبحگاه برای نیروها صحبت کند.

صبح زود قبل از نماز گلاب‌پاش پمپی را تنظیم کردم و آن را از گلاب خالص پر کردم.

بعد از اقامه نماز کفن به تن کردم، گلاب‌پاش را به دوش گرفتم و در میدان صبح‌گاه مشغول عطرافشانی و معطر کردن رزمنده‌ها شدم.

جمعیت قابل توجه‌ای از رزمنده‌ها و فرماندهان در میدان حضور داشتند؛ بعد از شروع مراسم و حضور حضرت آیت‌الله جوادی آملی به سمت جایگاه رفتم و به نمایندگی از طرف رزمنده‌ها شروع به صحبت کردم:

- «حضرت آیت‌الله در این مکان مقدس همه ما هم‌قسم می‌شویم تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون از حریم ولایت دفاع کنیم، آنقدر می‌جنگیم که دریای خون راه بیفتد و در این دریای خون آنقدر شنا می‌کنیم تا به ساحل پیروزی برسیم.» به اینجا که رسیدم، صدای الله اکبر بچه‌ها بلند شد و ولوله‌ای در میان آنها افتاد.

با دیدن این صحنه، آیت‌الله جوادی آملی با اشاره دست مرا به سمت جایگاه فراخواندند و پیشانی مرا بوسیدند.

در مسیر برگشت به سمت بچه‌ها، شروع به شعار دادن کردم، بچه‌ها هم پاسخ دادند و خلاصه شوری به پا شد.

مجری برنامه هر قدر تلاش می‌کرد، موفق نمی‌شد نیروها را ساکت کند و آنها همانطور به شعار دادن خودشان ادامه می‌دادند.

================

گزارش از سجاد پیروزپیمان

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها