***
احمدینژاد ِ شهردار، از دل آبادگران جوان، امید حزبالله شد تا بتواند جریان سومی را احیا کند که نه اصلاحطلب بود و نه راست. آبادگران جوانی که انتخابات شورای شهر تهران را به سکوی پرشی برای احیای گفتمان انقلاب اسلامی بدل کرد و با زیرکی، و در طی یک پروسهی دو سه ساله، بازی دو سویهی اصلاحطلب ـ راست را به بازی ِ سه گانهی اصولگرا ـ راست ـ اصلاحطلب بدل کند. اصولگراییئی که بعدها، راستگرایان به حیله، خود را ذیل آن نام، تطهیر کردند و اکنون با چند ِ به اضافهی چندها میخواهند، آنچه که در مجلس کردند، در قوهی مجریه نیز پی گیرند، که امید نتوانند.
رقابت و یا حتی به بیانی، درگیری در انتخابات هشتاد و چهار نمود بیشتری یافت. انتخاباتی که در آن، احمدینژاد، قالیباف و لاریجانی به عنوان نیروهای نزدیک به بدنهی راست و طیف اصولگرایی شناخته میشدند. احمدینژاد در این میانه، در سیاستبازیها شرکت نکرد و هیچ گروه، حزب و یا شخصیت موثری به صورت جدی از او حمایت جدی نکرد، تا وقتی که دیگر احساس کردند کار از کار گذشته، و احمدینژاد، پیروز میدان خواهد شد. احزاب راست و طیفهای علاقهمند به اصولگرا نامیده شدن، بیش از همه دل به قالیباف داشتند و رأیآوری احمدینژاد اتفاقی بعید به ذهنشان میرسید. بدنهای که میخواست به «قدرت» بازگردد و اصلاحطلبان را که وارد رقابت در جمهوری به مدد لطف «رهبر انقلاب» شده بود را مهار کند.
ائتلافهای چند به علاوهی چند اصولگرایان، برای تصمیم نهایی نظرسنجی یا همان «مقبولیت» را ملاک قرار میدهند. یعنی هر که مقبولتر، برای در معرض انتخاب قرار گرفتن، «شایستهتر». چه که پایهی اصلی انتخاب نامزدها در این ائتلافنماها، مردمسالاری در اسم و دموکراسی در اصل میباشد. چنان که برای برخی «نامزدبازی» کلید احیای ِ حضور در سیاست شده و اعلام نامزدیشان، تنها برای این است که در سطوح بالاتری قرار گیرند و بتوانند «قدرت ِ در دست» ِ بیشتری داشته باشند. همه نیز ذیل عنوان خدمت و نوکری مردم. که نوکر، بیش از آنکه در ذات سیاسی باشد و کشور را در بازی سیاسی، در پروسههایی زمانی طولانی ـ که میرود که از چند ماه به سال و چند سال کشیده شود ـ در گیر کند، در عمل خدمت میکند. اگر چه خوبی این اتفاقها، منجر میشود که پرده از نفاق برداشته شود و بازی سیاست، ذات سیاسیبازی خود را عیان کند، خادم از خائن بازشناخته شود.
برای همین است که حضور نه از روی وظیفهی اثبات شده، که از روی وظیفهی احساس شده برای برخی تعیّن مییابد و در قالب نفاق ِ «وظیفهی اثبات شده»، «اعلان» میشود. این استدلال سعید جلیلی برای نامزد نشدن که «تکلیف از نظر من اثبات شدنی است نه احساس شدنی و وقتی به من تکلیف اثبات میشود که آقا یا رئیس جمهور به من بگویند که نامزد انتخابات بشوم و بعید میدانم که آنها چنین درخواستی از من بکنند به هیج وجه قصد کاندیداتوری ندارم» پایهی نظری در رفتار سیاسی درستی را بیان میکند که توسط راستگرایان و اصولگرانماها فراموش شده است. علامتها و نشانههای نقل شده از تایید حضور در عرصهی انتخابات و در معرض انتخاب قرار گرفتن توسط رهبری و یا رئیس جمهور به عنوان ملاکهایی میتواند تداعی «اثبات تکلیف» کند و مردم، از میان گزینههایی دست به انتخاب زنند که مکلف به در معرض رأی مردم قرار گرفتن شدهاند.
همان زمینهی رفتاری که احمدینژاد ِ شهردار، خود را درگیر آن نکرد و تا کنون نیز، احمدینژاد ِ رئیس جمهور، همانگونه بوده است. تنها تفاوت در این است که احمدینژاد، وارد «روشهای» معادلهی قدرت شده است. این در حالیست که احمدینژاد هشتاد و چهار و تا حدودی هشتاد و هشت، با روشهای ضدمعادله بازی میکرد و توانست از فرودستی خود، به عنوان نقطهی اتکا برای بازیگردانی بهره جوید.