کد خبر: ۱۱۰۰۴۴
زمان انتشار: ۰۸:۵۵     ۰۹ بهمن ۱۳۹۱
نویسنده کتاب «مثنوی محمد رسول رحمت» در 826 بیت شعر درباره فرازهایی از زندگانی پیامبر اکرم(ص) را در قالب مثنوی سروده و طی آن ماجرای رحم کردن شیر درنده به نماینده پیامبر(ص) را بیان کرده است.

به گزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حجت‌الاسلام والمسلمین حمید احمدی جلفایی در تازه‌ترین اثر خود با نام «مثنوی محمد رسول رحمت» زندگانی پیامبر ختمی مرتبت را به شعر در آورده است.

احمدی جلفایی در کتاب «مثنوی محمد رسول رحمت» به شیوه تقریب مذاهبی در قالب مثنوی در 826 بیت شعر درباره زندگانی پیغمبر سروده است.

در این کتاب بخش‌هایی نظیر شرح شمایل حضرت(ص)، اخلاق نبوی، مواردی از کرامت رسول رحمت(ص)، بیانات حضرت، فرزندان و فضیلت‌ دختر پیامبر بیان شده است، در ادامه به ماجرای «رحم کردن شیر درنده در جنگل به نماینده حضرت(ص) و کمک کردن شیر به او» از این کتاب اشاره می‌شود: 

 

 

همچنین نقل است از اهل خبر

با سندهای زیاد معتبر

بنده‌ای(1) از بندگان مصطفی

با وقار و رادمرد و باصفا

نام او بوده «سفینه» یا لقب؟

من ندانم، لیک داند این عرب

گرچه از لطف نبی، آزاد بود

لیک دایم، در رکابش راد(2) بود

گفت(3): روزی سید و سالار من

کرد از روی کردم، احضار من

سوی جنگی کرد چاکر را روان

با گروهی، دست شستیم از جهان

ناخدا کشتی خود را ساز کرد

سوی مقصد، بند لنگر، باز کرد

القضا، کشتی ما در بین راه

سر به سنگی کوفت، شد یکسر تباه

عده‌ای را شد شهادت بهرشان

عده‌ای گویا رهانیدند جان

لطف حق، چوبی به دستم بند کرد

روی دریا ساعتی خُرسند کرد

تا رسیدم بیشه‌ای(4) در آن گُذار

با مشقت، خود رسانیدم کنار

ناگهان شیری ز کنجی برجهید

تیز و برُان شد، امان از من بُرید

دست بر دامان حق آویختم

اشک ناچاری به دامن ریختم

عرض کردم: ای خدای آسمان!

خالق ارواح و اَبدان و زمان!

کرد آزادم حبیبت، عادلا(5)

وا رهیدی خود ز طوفان بلا

آن کجا و این کجا؟ ای پادشاه!

سوی این مُضطر، کنون بنما نگاه

جرأت آمد اندکی در دل به بار

گفتم: ای سلطان جنگل! دست دار

دانی آیا من که هستم در اَمام(6)

بنده آزاده خیرالأنام

حرمتش گر می‌شناسی، دل سپار

بگذار از من تا شوی ذو افتخار

بر خداوندیش! تا گفتم چنین

نعره و فریاد او شد ته‌نشین

سر به زیر انداخت، خشکید او به جا

رام شد، چون گربه می‌سودی(7) به پا

عاقبت خوابید او در پیش رو

ایده فهمیدم،(8) نشستم پشت او

خیز بِگرفت آن شجاع خوش سرشت

تا رسانیدم به جایی چون بهشت

هر چه خواهی، بود آن جا از نعم(9)

خوان حق، گسترده بودند از کرم

سیر چون گشتم، سوارم کرد باز

سوی دریا رهسپارم کرد باز

کشتی قومی از آن جا می‌گذشت

تا تکانیدم علامت، بازگشت

چون مرا دیدند بر شیری سوار

از تعجب، خشکشان زد چون چنار

قصه را بنهادمی چون در میان

رحمت و تعظیمشان، ناید بیان

وقت رفتن، نزد آن حیوان شدم

شکردار یار هم‌پیمان شدم

گفتمش: حق، یاور و یارت شود!

با جزای خیر، دلدارت شود!

اشک، در چشمان او آمد به جوش

قلب من، افتاد در تاب و خروش

دل گسستن بود کاری سخت سخت

تا نشد کشتی ما پنهان، نرفت

«خاک» گوید با دلی اندوهگین

آفرین بر این ادب، صد آفرین!

کاش انسان، نکته‌ها برداشتی(10)

این چنین حرمت، نگه می‌داشتی!

حرمت اهل ولایت، واجب است

هر که این حرمت نداند، ناصب است

 

*پی‌نوشت‌ها:

1-غلامی

2- جوانمرد، همچنان رادمرد و آماده به خدمت، با اینکه حضرت حتی او را آزاده کرده بود

3- گوینده، غلام پیامبر است 

4-جنگل

5-ای خداوند عادل

6- مقابل، پیش‌رو

7-سرش را به پاهایم کوبید

8-منظور او را فهمیدم

9-نعمت‌ها

10- برداشت می‌کرد

اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها