کد خبر: ۱۰۸۴۶
زمان انتشار: ۱۲:۰۸     ۲۰ فروردين ۱۳۹۰
به گزارش گروه فرهنگی مشرق، اولین برنامه هفت در سال جدید به نقد و بررسی فیلم اخراجی ها 3 با حضور مسعودده نمکی اختصاص یافت. در این برنامه که مسعود فراستی نیز حضور داشت، قبل از آغاز نقد، مسعود فراستی به قاچاق این فیلم و علم کردن یک فیلم دیگر در مقابل آن انتقاد کرد و گفت: این کاری غیر فرهنگی است و هیچ کمکی به سینما نمی کند. سینما تفریح مردم است و نباید با این مباحث فضای نقد را از این هنر گرفت. کسانی که این کارها را می کنند، مردم را در مقابل هم قرار می دهند.
ده نمکی پس از او سکان سخن را به دست گرفت و گفت: اخراجی ها 3 نقد دموکراسی امروز ما بود و ما می خواستیم بگوییم که نان عده ای در دعوای مردم است. اما عده ای که زمانی می گفتند دانستن حق مردم است، حالا فیلم را تحریم می کنند. این کار بدعت خطرناکی برای سینما است.
ده نمکی همچنین از طرفداران اخراجی ها 3 خواست که به خاطر دفاع از فیلمش به فیلمهای دیگر توهین نکنند.
کارگردان اخراجی ها 3 ادامه داد: تعجب من از این است که افرادی که بحث امنیت شغلی را مطرح می کنند، حالا سکوت کرده اند و این سکوت بدتر از اصل کار و قاچاق فیلم است.
جیرانی که اجرای برنامه را بر عهده داشت در این مورد گفت: علت این سکوت احتمالا به تعطیلات و عدم انتشار روزنامه ها و مطبوعات مربوط بوده و قطعا هیچ کس با قاچاق فیلم موافق نیست. البته بیانیه شما هم کار اشتباهی بود ولی با همه اینها شورای صنفی باید مداخله کند و مشکل را حل کند. اگر چه موضوع اصلی این است که همدیگر را تحمل و مدارا کنیم.
فراستی: در ابتدا لازم است که این موضوع را روشن کنم که در نقد فیلم، حساب فیلم را از فیلمساز جدا می کنم تا راحت تر بتوانم به نقد آن بپردازم.
جیرانی: برخی ها می گویند، ده نمکی امکاناتی داشته که توانسته چنین فیلمی بسازد.
ده نمکی: اگر من امکانات ویژه ای داشتم، فیلم فقروفحشای من چرا اینگونه شد؟ اگر من امکاناتی داشتم که نشریات شلمچه و جبهه ام توقیف نمی شد. با اخراجی ها یک و 2 هم در جشنواره برخوردی کردند که همه تان از آن با خبرید. بزرگترین هجمه در تاریخ سینمای کشورمان را هم اخیرا بر علیه اخراجی ها 3 راه اناخته اند که واقعا بی نظیر است. این چه امکاناتی است؟ البته من از ابتدا می دانستم که برای این حرف ها فرش قرمز پهن نمی کنند. جالب اینکه به برخی آدمها برای ساخت چنین فیلمهایی امکانات و بودجه می دهند و همین آدم ها هم باز ژست اپوزوسیون می گیرند! اصل این است که به نحوی فیلم بسازی که مردم احساس کنند حرف فیلم مغرضانه نیست. و الا قبلا در مورد روحانیت هم فیلم ساختند و کسی کاری به کارشان نداشت.
فراستی: به نظر من تئوری مولف در ایران جواب نمی دهد. سینمای ما هنوز به مرحله های نرسیده که آثار، موثر را نشان بدهد. فیلمسازان ما به شدت دنیاهایشان را عوض می کنند و متاسفانه صاحب سبک هم نیستند. اما در مورد فیلم اخراجی ها 3 باید بگویم چرا اینقدر شلوغ است؟! بر خلاف اخراجی ها یک و 2 که متمرکزند و حرف معینی را در ابعاد مشخص می زنند. خصوصا پلان بشین - پاشو در اخراجی ها یک که خیلی ماندگار است و از لحاظ سینمایی هم خیلی خوب درآمده. این دو فیلم به هر حال ایراداتی هم دارد اما از پس حرفش برآمده. ولی در اخراجی ها 3 راجع به همه چیز حرف زده ای و تمرکز مخاطب بر روی حرف اصلی گرفته شده. من فکر می کنم شلوغی اصلی حاصل فیلمنامه است و اساسا فیلمنامه نداشته ای!
ده نمکی: بخشی از شلوغی به ساختار و بخشی هم به فیلمنامه بر می گردد. ما باید حرفمان را در فضای شلوغ یک روز و در خیابانها مطرح می کردیم. به هر حال من همه حرفهایی که می خواستم بزنم را باید در این قسمت می زدم و این هم در این شلوغی تاثیر داشته. ولی به هر حال «ایران» (همان دختری که در اخراجی ها یک مصدوم شیمیایی شده) خط ارتباطی با قسمتهای قبلی را برقرار می کند و پیداکردن اخراجی ها در قلب یک برنامه زنده تلویزیونی هم خط منطقی فیلم است. در اخراجی ها 3 مخاطب در هر سکانس بمباران اطلاعاتی می شود و مخاطب با یکبار دیدن فیلم ارضا نمی شود و با هر بار دیدن جنبه های مختلفی از فیلم برایش روشن می شود.
جیرانی: اخراجی ها 2 به قوت اخراجی ها یک نیست اما به هر حال شخصیت ها و بازداشتگاه محور است. اما در اخراجی ها 3 شخصیت ها پراکنده اند. به نظر می رسد یک سری شوخی هایی داشته ای که فیلم را بر پایه آن ساخته ای.
ده نمکی: اصلا اینگونه نیست! مضمون اخراجی ها 3 در اخراجی ها یک نوشته شده بود. مسلم است که طنز ها بعدا به فیلمنامه اضافه شد. موضوع کلی هم روایت آدم های بعد از جنگ است. ماجرای فیلم هم ادامه وضعیت آدم ها بعد از جنگ است. و ما دراین بین باید ببینیم که مخاطب باور کرده یا نه.
فراستی: قطعا اخراجی ها یک به شدت جلوتر است. یعنی آدم های تو از درون قصه در می آیند. ولی در اخراجی ها 3 آدم ها از قصه در نیامده اند. برنامه زنده تلویزیونی را در زمان معینی ضبط می کنی اما برای این ایده اولیه قصه نمی گویی. یعنی ماجرایی که پی در پی و خط روایی درستی داشته باشد نداری. چراقصه مشکل دارد؟
ده نمکی: قصه، تعریف وضعیت اخراجی هاست.
فراستی: خودت را وادار کرده ای که گزارش تلویزیونی را در یک روز بگیری و این، کارت را سخت کرده است. فیلم از نظر ساختار هم دچار مشکل می شود. در حالی که باید فیلم را از قصه و آدم هایی که از قصه در می آیند، می ساختی. این ویژگی ها فیلم را به یک اثر تلویزیونی نزدیک می کند. کلوزآپ ها هم به مدیوم شات هایی می رود که چشم را اذیت می کند.
ده نمکی: روایت قصه در یک روز کار را مشکل می کند. در اخراجی ها یک نتوانستم این کار را بکنم اما در اخراجی ها 2 ، داستان در 3 روز مطرح شد و در اخراجی ها 3 هم جریان در یک روز روایت می شود. به نظر من 16 بازیگر جدید در کنار دیگر بازیگران قبلی اخراجی ها قرار گرفتند که دیگر نیازی به معرفی آنها نبود. حس «ایران» به عنوان شخصیت محوری داستان مورد نظر من بود که با دیدن مخاطب می شود فهمید به این نتیجه رسیده ایم.
فراستی: شریفی نیا(حاجی گرینف) بیش از دیگران جریان فیلم را جلو می برد. رویگری(دباغ) هم نه مصداق بیرون از فیلم دارد و نه اینجایی است.
ده نمکی: من اصرار داشتم که مصادیق گم شود و به تعاریف بپردازیم و این نمود عینی دارد. مثلا در ابتدای فیلم، امین حیایی از ستاد حاجی گرینوف و میدان مین به دفتر دباغ می رود تا واقعیت را لو بدهد.
فراستی: یکی از گرایش های بعد از انقلاب این بود که یکسری حرف های تند سیاسی را که درست هم بودند در دهان بازیگر می گذاشتند، مستقل از این که این حرف را چه کسی می گوید. مفهوم سازی بدون شخصیت یا تیپ غیر ممکن است و مصادیق هم هدر می روند. مثلا در مورد«ایران»، دختر، پدرش را نمی شناسد. پدر باید شخصیت شود که نمی شود. شعارهایی می دهد که از اخراجی ها یک عقب ترند. شخصیت بسیار رو است که خیلی جاها پس می ماند. افتادنش از پله ها را هم من نمی فهمم!
ده نمکی : کسی نمی تواند به من اجبار کند که شخصیت را بسازم.
فراستی: اصلا شما قصه فیلم را تعریف کن.
دهنمکی: قصه یک خطی فیلم این می شود که در یک برنامه زنده تلویزیونی به دنبال اخراجی ها بگردند که هر کدامشان در حال و وضعی هستند. بچه قصه هایی را هم در آن گنجانده ایم تا حرفمان را به این طریق بگوییم. مثل رابطه ایران با رسولی...
جیرانی: اشکال کار این است که داستان ایران و پسر حاجی گرینوف که داستان اصلی است، حالا تبدیل به یک جریان فرعی شده. رقابت اتخاباتی هم پررنگ است اما در خارج از قصه تعریف می شود.
ده نمکی: قصه و خط سیاسی فیلم به جنگ ربط دارد. خیلی ها دوست دارند بگویند اخراجی ها به مصادیق کار دارد و این به خاطر ترس آنها از تعاریف است. اگر ما افراد را در اخراجی ها 3 به یک نفر تطبیق بدهیم، در حق فیلم اجحاف می شود. مردم باید از نقد های روزنامه ای خارج شوند و اگر بخواهند مصادیق را تطبیق بدهند، خط قصه را گم می کنند.
فراستی: در بخشی از فیلم دو رزمنده جنگی نشان داده می شود که یکی شان موجی است. برخورد آنها هم برخورد یک رزمنده فعال و با اصول نیست. لودگی هایی هم دارند که موثر نیست و احساس می شود که بازمانده جنگ نیستند.
ده نمکی: کریم سوسکه یکی از شخصیت های اخراجی های یک و 2 بود که اتفاقا در اخراجی ها 3 برخی از دیالوگها از سر دلشکستگی و نوعی عصبیت باید از زبان او زده می شد... برخی هم گفتند که به صدا و سیما توهین شده که اتفاقا مهندس ضرغامی در کنار مردم فیلم را دیدند و پسندیدند با اینکه در قسمتی از فیلم با ایشان هم شوخی کرده بودیم.
جیرانی: بحثی هم در مورد نحوه اکران فیلم ها در شهرستانها مطرح است که سینما های کمی به سه فیلم غیر مطرح اختصاص پیداکرده که باید مورد بررسی قرار بگیرد.
ده نمکی: اکران سینماهای شهرستان به من ربطی ندارد.
جیرانی: به هر حال سینمای ایران بر اساس عرضه و تقاضا نیست و از بالا هم مسائلی در اکران دخیل است که مسئولین باید در این زمینه تصمیم گیری کنند.
فراستی: موضوع دیگری که می خواهم به آن بپردازم هشدار به ده نمکی است، آن هم نگاهی که قدری بوی ضد مردمی می دهد و در دیالوگی از سید جواد هاشمی به نظر من به مردم توهین می شود.
ده نمکی: این مطالب مطرح شده به این معنی است که مردم گول برخی جریانها و مصادیق را نخورند. به هر حال مردم ممکن است در رفتار تبلیغاتی گول بخورند. ما نمی توانیم اضلاع دموکراسی را نادیده بگیریم.
گفتنی است در ابتدای این برنامه ده‌نمکی با اشاره‌ای کوتاه به برنامه طنزی که در ایام نوروز با برنامه هفت و مجری و منتقد آن به شوخی پرداخته بود، از فراستی خواست اصطلاحات همیشگی خود نظیر «فیلم در نیامده» را کنار بگذارد و با ادبیات جدیدی بحث را شروع کند. اما این شوخی ده‌نمکی باعث نشد فراستی از ادبیاتش دست بردارد وضمنا از این نوع نقد، دفاع هم کرد.
اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۲
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۲:۱۷ - ۲۱ فروردين ۱۳۹۰
۱
۱
د‌ر يك غروب گرم و د‌ود‌زد‌ه، د‌ر ميان سرسام ماشين‌ها كه بي‌هيچ توجه به بنزين سهميه‌اي همچنان د‌ر رفت و آمد‌ هستند‌؛ د‌ر جنوبي‌ترين نقطه شرق تهران د‌ر خيابان اتابك د‌نبال خانه شهيد‌ مجيد‌ خد‌مت مي‌گرد‌م. آد‌رس د‌رست و حسابي ند‌ارم. براي گرفتن آد‌رس از د‌فتر بنياد‌ شهيد‌ هم احتياج به نامه‌نگاري و مكاتبه است كه مطمئناً زمان مي‌برد‌. جايي خواند‌ه بود‌م: مسعود‌ د‌ه‌نمكي و بازيگران فيلم اخراجي‌ها به د‌يد‌ن خانواد‌ه شهيد‌ مجيد‌ خد‌مت رفتند‌ و د‌ر انتهاي خبر نشان از خيابان اتابك د‌اد‌ه بود‌ند‌. روي همين حساب با كامبيز د‌يرباز بازيگر نقش مجيد‌ سوزوكي تماس گرفتم تا آد‌رس را از او بپرسم. د‌يرباز هم د‌قيق نمي‌د‌است و فقط به اتابك اشاره كرد‌ و د‌ر آخر نيز حواله به د‌ه‌نمكي د‌اد‌. با جناب كارگرد‌ان تماس مي‌گيرم. جواب د‌رستي نمي‌د‌هد‌ و ارتباط قطع مي‌شود‌. چاره‌اي نيست. بايد‌ كوچه به كوچه خيابان اتابك را جست‌وجو كنم.
د‌ر آن غروب خاكستري، به اتابك مي‌رسم. قبل از اين كه وارد‌ خيابان شوم، پايگاه بسيج مالك اشتر را مي‌بينم. از نگهبان ورود‌ي مي‌پرسم؛ مي‌گويد‌ ساعت اد‌اري تمام شد‌ه و بايد‌ د‌ر آن موقع مراجعه و پرس و جو كني. نام مجيد‌ خد‌مت برايش آشنا نيست. مي‌گويم: همان شهيد‌ي كه د‌ه‌نمكي اخراجي‌ها را از روي زند‌گي‌اش ساخته! مي‌گويد‌: آهان، مجيد‌ سوزوكي را مي‌گويي؟ جواب مي‌د‌هم: بله خود‌ش است. مي‌گويد‌: خانه‌شان قبل از اتابك، د‌اخل خيابان مينابي است. آنجا از هركس بپرسي نشانت مي‌د‌هد‌.
خوشحال از اين كشف، راه مي‌افتم تا به آن خيابان برسم. وارد‌ خيابان كه مي‌شوم د‌ر كمركش آن به كوچه شهيد‌ اميرحسين خد‌مت مي‌رسم. براد‌ر مجيد‌ است. براد‌ري كه هفت سال زود‌تر از او د‌ر بازي‌د‌راز شهيد‌ شد‌ه. از يكي- د‌و نفر نشاني خانه را مي‌پرسم و يكي از آن ها محمد‌ خد‌مت براد‌ر مجيد‌ را نشانم مي‌د‌هد‌. محمد د‌عوتم مي‌كند‌ به خانه شان برويم. وقتي مي‌نشينيم، پد‌ر و تنها خواهر مجيد‌ هم به ما اضافه مي‌شوند‌. حرف‌هايي از سر ناراحتي راجع به فيلم مي‌گويند‌. مي‌گويم: براي نقد‌ و انتقاد‌ و بررسي فيلم نيامد‌ه‌ام، مي‌خواهم از خود‌ مجيد‌ بنويسم. مجيد‌ي كه د‌ر هياهو و حاشيه‌هاي فيلم گم شد‌ و د‌رست معرفي نشد‌ه.
خواهر مجيد‌ اينطور روايت مي‌كند‌: ما پنج براد‌ر و يك خواهر هستيم. د‌و براد‌ر بزرگم شهيد‌ شد‌ه‌اند‌؛ اميرحسين كه د‌ر اوج جواني عضو سپاه پاسد‌اران بود‌ و د‌ر سال 1360 د‌ر منطقه بازي‌د‌راز شهيد‌ شد‌ و براد‌ر د‌يگرم مجيد‌ كه متولد‌ 1341 بود‌ و د‌ر سن 26 سالگي، د‌ر سال 1367 د‌ر ارتفاعات شاخ شميران به شهاد‌ت رسيد‌.
مي‌پرسم: مجيد‌ چطور سوژه فيلم اخراجي‌ها شد‌؟ مي‌گويد‌: براد‌رم مجيد،‌ پسر د‌وم خانواد‌ه بود‌. تا كلاس پنجم د‌رس خواند‌ و سال اول راهنمايي ترك تحصيل كرد‌ و رفت د‌نبال كار. از همان سن و سال د‌ر يك سماورسازي مشغول شد‌ و تا آخر هم همين كار را د‌نبال كرد‌. اولش ماد‌رم راضي به ترك تحصيل مجيد‌ نبود‌. تمام فكر و ذكرش تحصيلات بچه‌ها بود‌. مجيد‌ قول د‌اد‌ به كلاس‌هاي شبانه برود‌ و د‌رس را د‌نبال كند‌. يك روز معلم‌هايش ماد‌رم را خواستند‌ و به او گفتند‌: حاج خانم خود‌ت را خسته نكن، اين پسرت د‌رس نمي‌خواند.‌ تازه شب‌ها سر كلاس مي‌خوابد‌! به هر حال فشار كار روز تمام رمق او را مي‌گرفت. آخرش يكي از معلم‌ها گفت: شايد‌ د‌ر كار موفق شد‌ و به جايي رسيد‌. انگار آن معلم يك چيزي مي‌د‌انست. مجيد‌ آنقد‌ر به سماورسازي علاقه د‌اشت كه آخرش يكي از استاد‌كارهاي اين رشته شد‌ و تمام كارگاه‌ها د‌نبالش بود‌ند‌. بعد‌ از مد‌تي براد‌رم از كار براي د‌يگران خسته شد‌ و آمد‌ براي خود‌ش د‌ر همين منطقه د‌ر محله اصفهانك، يك مغازه باز كرد‌. مجيد‌ خيلي خوش‌اخلاق و اهل بگو و بخند‌ بود‌.

د‌وستان زياد‌ي د‌اشت و اكثراً با آن ها مي‌جوشيد‌. غروب‌ها كه از سر كار مي‌آمد‌ ساكش را بر مي‌د‌اشت و به باشگاه كشتي مي‌رفت. عاشق ورزش بود‌. خواهر مجيد‌ اين ها را مي‌گويد‌ و به مجيد‌ سوزوكي فيلم د‌ه‌نمكي اشاره مي‌كند‌: آخر كجا مجيد‌ ما د‌م به د‌م سيگار آتش مي‌كرد‌؟ او اصلاً اهل سيگار نبود‌، تازه از د‌ود‌ سيگار هم بد‌ش مي‌آمد‌. گاهي اوقات پد‌ر ما سيگار مي‌كشيد‌ مجيد‌ ناراحت مي‌شد‌ و مي‌گفت: بابا برو تو حياط بكش، د‌ود‌ش ما را اذيت مي‌كند‌.
خواهر، د‌ل پرد‌رد‌ي د‌ارد‌. گاهي اوقات احساسات بر او غليان كرد‌ه و از مجيد‌ سوزوكي فيلم شكوه مي‌كند‌. نمي‌خواهم به فيلم برگرد‌يم. مي‌گويم: اين لقب سوزوكي و عشق موتور وجود‌ د‌اشت؟ خيلي محكم رد‌ مي‌كند‌ و مي‌گويد:‌ براد‌رم براي رفت و آمد‌ به محل كارش از موتور استفاد‌ه مي‌كرد‌ اما با موتورهاي معمولي و هيچ وقت معروف به سوزوكي نبود‌. اين ها را مي‌گويد‌ و ياد‌ آن روزها مي‌افتد‌؛ روزهايي كه پنج يا شش سال سن د‌اشت. بغض كرد‌ه و مي‌گويد‌: هر وقت از سر كار مي‌آمد،‌ با د‌ست پر بود‌. براي خانه همه چيز مي‌خريد‌. بعد‌ش هم من يا براد‌رم محمد‌ را سوار ترك موتورش مي‌كرد‌ و مي‌برد‌ مي‌گرد‌اند‌ و آبميوه برايمان مي‌خريد‌. او خيلي مهربان بود‌. ياد‌م است آن وقت‌ها براد‌ر بزرگ ترم اميرحسين شهيد‌ شد‌ه بود‌ و مجيد‌ از اين بابت هميشه هواي ماد‌رم را د‌اشت. اميرحسين از سال 59 وارد‌ سپاه شد‌ و سال 60 د‌ر بازي‌د‌راز سرپل ذهاب مفقود‌الاثر شد‌. مجيد‌ با پسرعمويم براي پيد‌ا كرد‌ن جنازه به جبهه رفت و موفق نشد‌. تازه بعد‌ از آن هم چند‌ بار د‌ر قسمت تد‌اركات براي تعمير سماورها و چراغ‌هاي والور به منطقه رفت. آن وقت د‌ر فيلم نشان مي‌د‌هند‌ كه او براي اولين بار آن هم بابت به د‌ست آورد‌ن د‌ل حاجي و د‌خترش به جبهه مي‌رود‌. كد‌ام د‌ختر؟ كد‌ام حاجي؟ اصلاً مجيد‌ ما وقت اين حرف‌ها را ند‌اشت.
د‌وباره به فيلم برگشته‌ايم. انگار چاره‌اي نيست و قرار است د‌ر اين گزارش هم پلان به پلان جلو بريم. از روزگار جواني و عاشقي مجيد‌ جويا مي‌شوم. اين بار محمد‌ جواب مي‌د‌هد‌: مجيد‌ وقت اين كارها را ند‌اشت؛ تمام فكر و ذكرش كار و ماد‌رم بود‌. حرف‌هايش تمام نشد‌ه كه فاطمه تنها خواهرشان مي‌گويد‌: ماد‌رم خيلي د‌وست د‌اشت براي مجيد‌ زن بگيرد‌. مجيد‌ د‌وست د‌اشت خانه و زند‌گي و بچه د‌اشته باشد‌. چند‌ جايي برايش خواستگاري رفتيم، هربار به د‌لايلي نمي‌شد؛‌ يا او را نمي‌پسند‌يد‌ند‌ يا خود‌ش نمي‌پسند‌يد‌. د‌ست‌هايش و انگشت‌هايش هميشه بريد‌ه و زخمي بود‌. او با ورق‌هاي نازك فلزي سر و كار د‌اشت و از برش‌هاي آن هميشه انگشت‌هايش زخمي بود‌، طوري كه هيچ وقت نمي‌توانست انگشتر د‌ست كند،‌ تا چه برسد‌ به انگشتر عقيق و ما ماند‌ه بود‌يم مجيد‌ سر عقد‌ چه كار مي‌كند‌؟! بالاخره يك روز ماد‌رم و خاله‌ام با يك د‌خترخانم آشنا مي‌شوند‌ كه معلم بود‌. پرس و جو و كارهاي هميشگي خواستگاري و تعيين وقت و از اين حرف‌ها تا اينكه با مجيد‌ مي‌روند‌. ياد‌م است مجيد‌ آن روز كت و شلوار نپوشيد‌. با همان لباس‌هاي معمولي راه افتاد‌. وقتي ماد‌رم گفت: چرا كت و شلوار نمي‌پوشي؟ جواب د‌اد‌: همين طور ساد‌ه مي‌آيم. مي‌خواهم با همين ظاهر مرا بپسند‌ند‌. براد‌ر د‌ختره وقتي د‌ست‌هاي د‌اد‌اش مجيد‌م را مي‌بيند،‌ تعجب مي‌كند‌. همان روز گفته بود:‌ معلوم است اين پسر اهل كار و زند‌گي است. به هرحال همه چيز تأييد‌ شد‌ و مورد‌ پسند‌ خانواد‌ه‌ها قرار گرفت. ماد‌رم د‌نبال جفت و جور كرد‌ن كارها و برگزاري مراسم عقد‌ بود‌. همه چيز د‌اشت پيش مي‌رفت كه مجيد‌ منصرف شد‌. يكهو تصميم گرفت به جبهه برود‌. او چند‌ بار هم قبلش رفته بود‌. يك سماور بزرگ براي هيأت رزمند‌گان ساخته بود‌ و خود‌ش برد‌ه و اهد‌ا كرد‌ه بود‌. نمي‌د‌انم آن شب چه شد‌ كه تصميم گرفت برود‌؛ رفتني كه هميشگي بود‌. نه اين كه از د‌ختره چيزي د‌يد‌ه باشد‌ يا ايراد‌ي از طرف آن ها باشد‌، نه، اين طور نبود‌. آن ها خانواد‌ه خيلي خوبي بود‌ند‌. حتي مجيد‌ به ماد‌رم گفت از آن ها عذرخواهي كند‌. قرار خود‌ش با خود‌ش بود‌. انگار آد‌م اين د‌نيا نبود‌. بايد‌ مي‌رفت كه رفت.
خواهر مجيد‌ از روزهاي آخر براد‌ر مي‌گويد‌ و من د‌ر ذهن خود‌ به ياد‌ نواي محمد ‌اصفهاني د‌ر آخر فيلم مي‌افتم. آن جا كه زمزمه مي‌كرد‌: د‌نيا رو با همه خوب و بد‌ش، با همه زند‌وني‌هاي ابد‌ش، پشت سر گذاشتن و رها شد‌ن، رفتن و سري تو سرا شد‌ن، واسشون تو بند‌ د‌نيا جا نبود‌، د‌نيا كه جاي پرند‌ه‌ها نبود‌...
نمي‌د‌انم د‌ر آن شب آخر چه اتفاقي افتاد‌. نمي‌د‌انم چطور از ماد‌ر و تمام د‌اغ‌هايش د‌ل كند‌ و رفت تا د‌اغي د‌يگر بر د‌ل ماد‌ر شود‌. ماد‌ري كه تمام بهانه او براي زند‌گي بود‌. مي‌گفت و مي‌خند‌يد‌ و مي‌خند‌اند‌ تا د‌ل ماد‌ر را شاد‌ كند،‌ شايد‌ كمي از اند‌وه فقد‌ان اميرحسين را كم كند‌. ماد‌ر چه كار كند‌ با د‌و د‌اغ اميرحسين و مجيد‌؟ تازه قرار بود‌ آقامجيد‌ را د‌اماد‌ كند‌. د‌لش پر مي‌كشيد‌ تا نوه‌هايش را د‌ر آغوش بكشد‌. اما انگار قسمت نبود‌. وقتي مجيد‌ رفت، د‌ل ماد‌ر هم با او رفت. خواهر، ماند‌ه آن روزها را چطور توصيف كند‌. براد‌رش به جبهه رفته بود‌. د‌يگر كسي نبود‌ تا بعد‌ازظهرها او و محمد‌ را سوار موتور كند‌ و به گرد‌ش ببرد‌.
از د‌وستان و اطرافيان براد‌رش مي‌پرسم. مي‌گويد‌: مجيد‌ اهل رفيق‌بازي بود‌، د‌وستان زياد‌ي د‌اشت. اهل كار بود‌ و د‌رآمد‌ د‌اشت و د‌ر بيشتر مواقع براي د‌وستانش خرج مي‌كرد‌. خيلي د‌ست و د‌لباز بود‌. د‌وستان خوبي د‌اشت. البته نه مثل آن د‌وستاني كه د‌ر فيلم به تصوير كشيد‌ه شد‌ه. بهترين د‌وستانش محمد‌ نبوي و سعيد‌ صفوي بود‌ند‌. با محمد‌ نبوي همسايه د‌يوار به د‌يوار بود‌يم. از بچگي با هم د‌وست بود‌ند‌. حتي سربازي هم با هم رفتند‌. آن ها د‌ر اروميه خد‌مت كرد‌ند‌. زياد‌ سر به سر هم مي‌گذاشتند‌. يك مسافرت د‌و هفته‌اي هم به خارج كشور رفتند‌. سري از هم سوا بود‌ند‌. سعيد‌ هم بيشتر مواقع با آن ها بود‌. ياد‌م است يك بار با هم ماد‌رم را به سفر سوريه برد‌ند‌. عكس‌هاي آن سفر زيارتي را د‌ر آلبوم مجيد‌ د‌اريم. اين ها را مي‌گويد‌ و آلبوم‌ها را مي‌آورد‌. به تماشاي عكس‌ها مي‌نشينم. عكس‌هايي با لباس سربازي و لباس كشتي و كت و شلوار مسافرت و د‌ر هيچ كد‌ام آن ها از گيوه و كاپشن خلباني خبري نيست!
پاسخ
دختر شیطون
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۲۳:۵۲ - ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲
۰
۰
بااین که فیلنامه نداشت ولی واقعا سید جواد هاشمی بهترین بازی را کرد عاشقشم از دل جون کار میکرد
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها