در
هفتههای گذشته و در روزهای پخش «راستش را بگو»، آنقدر حاشیههای دیگر
سینما و تلویزیون بالا گرفت که فرصت و مجالی برای بررسی دقیق این سریال
بدست نیامد، جز ارائهی دو-سه مطلب کوتاه درباب ظاهر اخلاقی سریال و عرفان
کاذب و صوفیمنشانهای که به جای شریعت اصیل اسلامی به مخاطب غالب میکرد.
به گزارش 598 به نقل از رجانيوز، در روزهای گذشته اما
انتشار مطلب کوتاه «وحید یامینپور» دربارهی المانها و مفاهیم سیاسی
سریال و اينكه اين سريال «مانيفست اجتماعي جنبش سبز است» و واکنش سریع
سازندگان اثر به این نقد و دعوت «یامینپور» به مناظرهی زنده تلویزیونی،
فرصت و بهانهی خوبی را پدید آورده است تا دربارهی نشانهها و مفاهیم
سیاسی «راستش را بگو» هم کمی بحث کنیم و به این سریال از این زاویهی مغفول
نیز نگاهی داشته باشیم. هر چند براي اين سريال مي توان لايه هاي اجتماعي و
معرفتي خاص خود را نيز در نظر گرفت. هرچند بعد از پایان نمایش سریال خیلی
وجهی نداشته باشد و بیموقع به حساب بیاید اما قطعا هنوز میتواند تصویر
خوبی از مدیریت فیلم و سریال شبکهی یک و گروه سازندهی اثر به دست دهد تا
شاید در آینده شاهد تکرار چنین اثری نباشیم.
کمی دربارهی «داستان»
برای یادآوری و دقت در خط کلی روایت
بهتر است اول از داستان اثر شروع کنیم: قصه دارای چند شخصیت کلیدیست.
علیرضا مولایی(علی مولا) که در واقع سرگروه حلقهی 6 نفره فعالان خانه
همدلان است. دکتر«سارا مستور» که به تازگی از آمریکا بازگشته است و درواقع
لیدر اصلی خانهی همدلان و مغز متفکر آن است. «رئیس»(آتیلا پسیانی) که
مسئول گروه امنیتی وزارت اطلاعات است. «وحید مشتاق» که از همرزمان سابق
شهید چمران است و خود نیروی امنیتیست ولی در مترو. «آسیه» همسر وحید مشتاق
که یک فعال ضدقصاص است و تلاش میکند تا برای نوجوانان محکوم به اعدام
رضایت بگیرد، تیم 4نفره دوستان وحید مشتاق و همچنین «مریم ساداتیان» مادر
ناتنی «علی مولا» که در نهایت میفهمیم مادر واقعی «دکتر سارا مستور» هم
هست.
داستان از جایی آغاز میشود که «علی
مولا» مشغول عکاسی غیرقانونی در متروست. به دلیل همین عکاسی پای دو نیروی
امنیتی به ماجرا باز میشود. «وحید مشتاق» که مسئول امنیت متروست و «رئیس»
که از اعضای وزارت اطلاعات است. علیرضا مولایی دستگیر میشود و اعتراف
میکند که هیچ هدف خاصی از عکاسی نداشته و این بخشی از پایاننامهی
درسیاش بوده که درباره تاثیرات «دروغگویی» در جامعه است. در همین گیرودار
«وحید مشتاق» خواب کسی را میبیند که در زمان جنگ جانش را نجات داده،
رزمنده از وحید میخواهد که «دیگر تماشاچی نباشد و کاری بکند». این کلید
آغاز اتفاقات اصلی ماجراست. وحید مشتاق درپی اثبات بیگناهی و آزادی «علی
مولا» برمیآید اما «رئیس» معتقد است که وی «از طرف سرویسهای غربی ساپورت
میشود» و عضوی از یک برنامهی امنیتیست. «وحید مشتاق» در دیالوگی به این
نکته اشاره میکند که «بعد از بیست سال دیگر نمیخواهد تماشاچی باشد» و با
«اینکه خودش نیرویی امنیتیست اما علیه سیستم اقدام میکند» و با «رئیس»
شرط میبندد که ثابت کند «علی مولا» بیگناه است.
از اینجا رفاقت «علی مولا» و «وحید
مشتاق» آغاز میشود و مشتاق تصمیم میگیرد که به پسر جوان آئین جوانمردی را
بیاموزد. همین اقدام «وحید مشتاق» و پیامهای شخص ناشناسی-که در آخر
میفهمیم همان خانم دکتر سارا مستور است- در مورد جوانمردی طی چندین قسمت
به «جنبشی علیه دروغگوئی» منجر میشود. جنبشی که با سوء استفاده خیلی از
کلاهبرداران از نام آن و همچنین سوءاستفاده چندتن از اعضای اصلی در ظاهر از
هم میپاشد و نابود شده به حساب میآید، اما با یک نظرسنجی در قسمتهای
آخر-با آن سکانس نمادین نظرسنجی از مردم در مترو با بالا بردن دست-
میفهمیم که «جنبش ضددروغگوئی خانه همدلان» هنوز در بین مردم زنده است و
نمرده و....... درنهایت «رئیس» هم با پی بردن به اشتباه بودن ظن خود بعد از
«سی سال» فعالیت از شغل خود استعفا میدهد.
گرچه خط اصلی قصه خود نکات بسیاری از
«کلیدواژه»های اصلی مورد تاکید سازندگان «راستش را بگو» را مطرح میکند
اما لازم است تا یک بار بطور مفصلتر گفتمان حاکم بر اثر و نشانههای موجود
در آن را مورد بررسی قرار دهیم.
دربارهی «آسیه» همسر وحید مشتاق!
«آسیه»(رویا تیموریان) و نقشی که در اثر
ایفا میکند از نشانههای مهمیست که از آن میتوان به گوشهای از گفتمان
کلی حاکم بر اثر دستیافت. او برای «نوجوانان» و «زنان جوان» محکوم به
اعدام رضایت میگیرد. سریال دلیلی عاطفی هم برای این اقدامات وی تراشیده
است تا این کارها از منظر منطق دراماتیک دچار خلل و خدشه نباشد. اما چرا
«اعدام نوجوانان»؟ سازندگان اثر میتوانستند هزار نوع فعالیت اجتماعی دیگر
برای این شخصیت در نظر بگیرند، پس چرا درست روی نقطهای گذاشتهاند که جزو
بزرگترین اتهامات ناحق عليه جمهوری اسلامی در گزارشها و فعالیتهای حقوق
بشری بینالمللیست؟ چرا سازندگان «راستش را بگو» درست روی مسئلهای دست
گذاشتهاند که جزو «کلیدواژههای» اصلی جماعت «اپوزوسیون ضدانقلاب» است و
در اینسالها به وفور در رسانههای ضدانقلاب روی آن مانور تبلیغاتی شده
است؟
«بیش از ۱۰۰ نوجوان در ایران که در سن
کمتر از ۱۸ سال مرتکب جرم شدهاند، در انتظار اجرای حکم اعدام هستند.۲۶
نوجوان طی دو سال گذشته در ایران اعدام شدند که این کشور را رکورددار اعدام
نوجوانان در جهان کرده است. از شروع سال ۲۰۰۸ تاکنون ۶ نوجوان در ایران به
دار آویخته شدند. فراخوان بین المللی برای توقف اعدام نوجوانان از سوی
دیده بان حقوق بشر، سازمان عفو بین الملل، کمپین بین المللی حقوق بشر در
ایران و فدراسیون بین المللی جوامع حقوق بشری و سازمان بینالمللی مبارزه
با شکنجه مورد حمایت قرار گرفته است.»(بیبیسی فارسی)
«اتحاديه اروپا روز جمعه نسبت به سرنوشت
صلاح تاسه، نوجوان سنندجی که متهم است در پانزده سالگی فردی را به قتل
رسانده، ابراز نگرانی کرده است. بنا بر گزارشها، صلاح تاسه، که متهم است
در سن ۱۵ سالگی مرتکب قتل شده است هفته گذشته پس از رسيدن به سن ۱۸ سالگی،
جهت اجرای حکم اعدام به زندان سنندج منتقل شده است . اسلوانی، رييس دوره ای
اتحاديه اروپا، در بياينه ای اعلام کرد:«رياست اتحاديه اروپا تاسف عميق
خود را نسبت به اجرای قريب الوقوع حکم اعدام يک نوجوان ديگر ابراز می کند.»
اتحاديه اروپا از ايران خواسته است تا بيدرنگ اجرای حکم اعدام صلاح تاسه و
ديگر نوجوانان زیر ۱۸ ساله ای که منتظر اجرای حکم اعدام خود هستند، را
متوقف کند.»(رادیوفردا)
«اعدام نوجوانان» از مهمترین
دستمایههای فعالان ضدانقلاب است و قطعا نمیتوان به راحتی بگوئیم که بدون
هیچ ملاحظهای در سریال قرار گرفته است. سازندگان اثر برای تکمیل شدن
فیلمنامهشان از لحاظ نشانهشناختی مجبور بودهاند همسر کسی را که «بعد از
بیست سال دیگر نمیخواهد تماشاچی باشد» شخصیتی قرار دهند که با «زندانیان
دیدار میکند» و در این بین چرا باید از تکرار و حقنه کردن کلیدواژهی مهمی
مثل «اعدام نوجوانان» بگذرند؟
«واقعیت عرضه شده در فیلم، آرمانی و
مطلقگراست و از این لحاظ، امكان وجود صدفه(تصادف)، اشتباه و یا عدم قصد در
آن وجود ندارد و با صرفنظر از مهارت فیلمساز، هرچه بر پرده میآید دارای
«معنایی معین» است و «رابطهای مشخص با دیگر اجزا و عوامل.» واقعیت سینمایی
«مصنوع فیلمساز» است و با عنایت به پیام و محتوا و غایات و سرنوشت واحدی
شكل گرفتهاند كه فیلم بدان منتهی خواهد شد. تكلیف نهایی را «غایات
فیلمساز» تعیین میكند و بنابراین، همه چیز ـ زمان و مكان، حركات و روحیات
پرسوناژها و … حتی طول پلانها ـ با توجه به صورت آرمانی فیلم آنچنان كه
مورد نظر فیلمساز است، از سرنوشت واحدی تبعیت خواهد كرد.»(سیدمرتضی آوینی،
آئینه جادو، جلد1،ص46)
دربارهی «رئیس»!
او بنا به تاکید چندبارهاش در سریال
نماینده- و نماد- حکومت است و مخالف اصلی جنبش «ضددروغگوئی». براي او دزدي
گردن كلفت ها، سامان دادن گروهي از كودكان براي دزدي و گدايي در مترو و
مواردي از اين دست تهديد امنيتي به وجود نمي آورد بلكه بزرگترين تهديد از
نظر او جنبش «ضد دروغگويي» است كه در شرف راه اندازي است. قاعدتا موضع و
اعتقادات او در چنین وضعیتی میتواند به «موضع و اعتقادات حکومت» تعبیر
شود. بنابراین بدگمانی افراطی و تاکید چندینبارهاش بر اینکه «به هیچکس
نباید اعتماد کرد» در واقع همان «ایدئولوژی» اساسی و «اعتقاد بنیادین»
صاحبان و روسای حکومت مد نظر سازندگان فيلم است.
در ابتدای کار صف مقابل او متشکل از
وحید مشتاق- همکار سابق و منتقد فعلی- است و «علی مولا» و «دکتر سارا
مستور». درواقع مظنونین اصلی او «نخبگان جامعه»اند و همکاران او در
دستگاههای امنیتی و انتظامی مملکت جز در برابر «حرکتهای مصلحانه» نخبگان
کشور، در برابر هیچ بِزِه اجتماعی دیگری از خود واکنشی نشان نمیدهند. به
یاد بیاورید تاکید بر حضور فعالانهی معتادان، تکدیگران و ......را و عدم
واکنش هیچکدام از مسئولین امنیتی و انتظامی را. جالب است تنها کسی که به
تنهایی در مقابل این «بزهکاریهای اجتماعی» میایستد «علی مولا» است و
«رئیس»(نماد حکومت) به وی در مورد همکاری با سرویسهای غربی مشکوک است!
این البته مختص ابتدای ماجراست. در
ادامه و با پیشرفت قصه به نقطهای میرسیم که «خانه همدلان» با
سوءاستفادههای مختلف و پیگیری «رئیس» برای دریافت حکم قضائی، در ظاهر
تعطیل شده است و نابود. اما با یک نظرسنجی نمادین در مترو متوجه میشویم که
«جنبش ضددروغگوئی» تاثیرش را در جامعه گذاشته است و گرچه در ظاهر به
تعطیلی کشیده شده اما تفکر آن همچنان در بین تودههای مردم و در «زیرپوست
شهر» جریان دارد. حالا، «جنبش» تاثیرش را برتودهی مردم گذاشته و «رئیس» به
دلیل باختن شرط و ظن- توهم- اشتباهش در مورد رابطه اعضای «جنبش» با غرب،
«بعد از سی سال» کار مجبور به استعفاست.
حالا «رئیس» خود میتواند به اعضای جنبش
بپیوندد. جنبشی که در آن از «شهید چمران» و «مریم ساداتیان» و «وحید
مشتاق» و «دکتر از آمریکا برگشته» هست تا، حالا دیگر تودهی مردم.
دربارهی «مریم ساداتیان»!
او از دانشجویانیست که در تسخیر لانهی
جاسوسی شرکت داشتهاند. مادر ناتنی «علی مولا» است و در ادامه میفهمیم
مادر واقعی «سارا مستور» هم هست. اما ابهام اصلی در مورد او و شخصیتش
آنجایی شکل میگیرد که یکبار او را با لباس رزمی و اسلحه به دست در جبهه
میبینیم در صورتیکه میدانیم هیچ یگان رزمی زنی در نیروهای ایرانی وجود
نداشته، و یکبار دیگر زمانی که او را با «لباس فرم منافقین» در بهشت!
«شهیدمریم ساداتیان» در نمایی از «راستش را بگو» با لباس فرم منافقین
«مریم رجوی» سرکرده گروهک تروریستی منافقین
«مریم ساداتیان» در نمایی از «راستش را بگو»
«زنان گروهک منافقین»
«مریم ساداتیان» در نمایی از «راستش را بگو»
«زنان گروهک منافقین» در عملیات مرصاد
برگردیم به نکتهی مهم و اساسی سیدمرتضی
آوینی: «واقعیت عرضه شده در فیلم، آرمانی و مطلقگراست و از این لحاظ،
امكان وجود صدفه(تصادف)، اشتباه و یا عدم قصد در آن وجود ندارد و با
صرفنظر از مهارت فیلمساز، هرچه بر پرده میآید دارای «معنایی معین» است و
«رابطهای مشخص با دیگر اجزا و عوامل» واقعیت سینمایی «مصنوع فیلمساز» است و
با عنایت به پیام و محتوا و غایات و سرنوشت واحدی شكل گرفتهاند كه فیلم
بدان منتهی خواهد شد.» با این اوصاف باید از سازندگان اثر بپرسیم دلیل این
تصویرسازی عجیب از «مریم ساداتیان» چه بوده؟ سهوا این اتفاق افتاده؟ یا
دوستان میخواستهاند منظومهی نشانهشناسی اثرشان تکمیل شود؟
و کمی نتیجهگیری!
میشود این نشانهها را بازهم ردیف کرد.
دوستان در بیست و چند قسمت سریالشان انقدر نکته و نشانه و ..... به جا
گذاشتهاند که میشود چند مطلب مفصل در موردشان نوشت. مثل اینکه تا
«خورشید»(مادربزرگ علی مولا) به کلانتری میرود تا دنبال نوهاش بگردد،
تصویر کات میخورد به «بازداشتگاه ساواک» و زمانی که «خورشید» به دنبال
دخترش «مریم ساداتیان» میگردد. مقایسهی «نیروی انتظامی جمهوری اسلامی» و
«ساواک» از این گلدرشتتر؟
«خورشید» در نیروی انتظامی
«خورشید» در «ساواک»
با این همه چیزی که مهم است گفتمان کلی
اثر، کلیدواژههای اساسی آن و منظومهایست که سازندگان «راستش را بگو» سعی
کردهاند از نشانههای سیاسی دلخواهشان تشکیل دهند. «راستش را بگو» با ردیف
کردن «شهید چمران» و «رزمندگان منتقد وضع فعلی» و «دانشجویان تسخیرکنندهی
لانه جاسوسی» و «منافقین» و «نخبگان دانشگاهی» و در نهایت «تودهی مردم»
در یک طرف و گذاشتن مامورین وزارت اطلاعات-نمایندگان حکومت- در طرف دیگر
سعی کرده است دوقطبی دلخواه «فتنهگران» را بازآفرینی کند. دوقطبی که در یک
طرف آن از «سروش» تا «گوگوش» و «مردم» و «نخبگان» و «انقلابیون سابق» و
«رزمندگان» و «منافقین» و ....قرار دارند و در طرف دیگر «نظام اسلامی». در
دادگاه نهایی «راستش را بگو» در محضر راوی داستان-خدا؟- اعضای «جنبش خانه
همدلان» همگی به این معترفند که از جایی «تاریک» آمدهاند و در نهایت به
طرف «نور» میروند و در این میان تنها فرد مغموم و پشیمان و سرافکنده
«رئیس» است که از ابتدا مدافع «امنیت حکومت» بوده و مخالف «جنبش ضد
دروغگوئی».
کلام آخر:
«راستش را بگو» سریال مهمی است اما این
مهم بودن به معنی خوشساخت بودن سریال نیست. «راستش را بگو» را دستاوردها و
قوتهای فرمیاش مهم نمیکند، بلکه محتوایش و برخی نکات و حاشیهها و
ارجاعات فرامتنیاش به اين مرتبه از اهمیت مي رساند.
با این اوصاف میشود به آن نپرداخت و
از روی آن عبور کرد و چیزی نگفت چون مثلا مشکلات تکنیکی دارد و بعضی
گرههای داستانی و شخصیتها و بازیهایش ضعیف و بعضا مضحک است.
«راستش را بگو» از بسیاری جهات تا مرز
مضحک شدن هم پیش میرود. مناسبات حاکم بر فضای دانشگاه، تصویر ارائه شده از
رسانهها علیالخصوص نشریات و سایتها و همچنین تصویر بازنمایی شده از
نیروهای امنیتی در بسیاری از موارد در حد ضعیفترین آثار رسانهی ملیست.
جز این نحوهی روایت داستان هم گرچه ظاهری غیرخطی، پازلگونه و مثلا پیشرو
دارد، اما برآمده از ضعف تکنیکی فیلمنامهنویس است نه تسلط بر موضوع و
قالب و الزامات داستان.
فیلمنامهنویس محترم به دلیل ضعف در
قصهپردازی خطی همراه با شخصیتپردازی دقیق، خود را پشت ظاهر مثلا مدرنِ-
به قول یکی از منتقدین- موزاییکی اثر پنهان کرده است و در هر قسمت چندباری
روند قصه و ماجرا را برای ارائه توضیحاتی درباره هر شخصیت مختل میکند و در
قالب میانپردههایی جزئیات زندگی آن کاراکتر را به تصویر میکشد، در حالی
که در حالت طبیعی این شخصیتپردازی باید در دل روایت ماجرا اتفاق بیافتد
نه خارج و در حاشیهی آن.
اما با وجود همهی این موارد همچنان
«راستش را بگو» سریال مهمیست و باید به آن پرداخت. شاید سازندگان «راستش
را بگو» اینبار به دلیل ضعفهای فرمی در انتقال پیام دلخواهشان کمی
ناموفق بوده باشند، اما با وجود تمام ضعفهای تکنیکی، با توسل به تم و
پیرنگ داستانی بکر و جدیدش نسبت به موج سریالهای خالهزنکی بیخاصیت
رسانهی ملی توانستهاند در بین مخاطبین جای مناسبی برای خود دستوپا کنند
و سریالشان علاوه بر اینکه در بین مردم دیده شد، متاسفانه توانست با ظاهر
فریبندهاش دل بسیاری از فعالین جبههی فرهنگی انقلاب را هم بدست آورد و
تقدیر و تشکرهای ویژهای از برخی از رسانههای جریان انقلاب نصیب خود کند.
و دیگر اینکه «راستش را بگو» طبعا مانند
هر اثر دیگری نمایانگر نگاه و جهتگیری مدیران رسانهی ملی هم هست و از
این منظر مانند هر اثر دیگری قابل بحث. «راستش را بگو» از مهمترین
خروجیهای مدیریت «رحمان سیفی آزاد»- نویسندهی فیلمهای «قصهی پریا» و
«من مادر هستم»- بر گروه فیلم و سریال شبکه اول- مهمترین شبکهی رسانهی
ملی- است و جالب آنکه توسط خود مدیران ارشد شبکه چند ماهی در توقیف به سر
برده است و با آنکه برای پخش در ماه رمضان آماده شده بود اما پخش آن
بالاجبار به چند ماه بعد موکول شد و به اعتراف خود سازندگان اثر با نزدیک
200 دقیقه حذف و اصلاح به نمایش درآمد. و اینها همه ماحصل انتصابهايی است
كه از سوي ضرغامی و دارابی اعمال شده و از آن دفاع مي شود. اكنون شايد بد
نباشد تا مسئولين رسانه ملي زمينه مناظره اي را كه سازندگان سريال پيشنهاد
داده اند به صورت زنده فراهم كنند تا اين موارد در آنتن رسانه ملي مطرح
شده، محك زده شود و احيانا رد و يا قبول شود.