بسم الله الهادی
به بهانه اوائل اسفند و شروع اردوهای راهیان نور
کلید واژه ها: شکر، تشکر، شاکر، متشکر و...
خدا را شکر که جنگی در جنوب کشور شکل گرفت تا لااقل به این بهانه بسیج های دانشجویی و اخیرا بسیج های دانش آموزی با آن مدیریت عالی! برنامه راهیان نوری برگزار کنند.
راستی اگر این افراد شهید نمی شدند ما چه کار فرهنگی ای برای انجام دادن داشتیم؟
حالا می فهمم که شهدا هنوز زنده اند و ناظر بر اعمال ما هستند یعنی چه!
واقعا چرا شهدا احساس خطر کردند که خودشان مستقیم و بدون واسطه وارد معرکه شده اند؟
اصلا حالا که بحث به اینجا کشیده است حرف بالاتری بزنیم. الحمدلله که امام حسین شهید شد! باید سجده شکر به جای آورد و در سجده خواند: "اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک... الحمدلله علی عظیم رزیّتی..."
راستی اگر امام حسین نبود ما چطور می خواستیم با اعمال و رفتار خود مردم را به راه دین دعوت کنیم. یا آنانی که دین دار هستند را ثابت قدم نمائیم؟
الان می فهمم که چرا امام گفتند که: این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است!
مثل اینکه شهدا هم به تاسی از امام خود، سید الشهدا خودشان مستقیم وارد میدان شدند. و حضرت مطلق دین و کلیت آن را و شهدا نیز انقلاب را اداره می کنند.
اکنون جا دارد بگوییم: خدا رحم کرد و اباعبدالله و شهدا را به این امت هدیه داد!
علی ای حال خدا را شاکریم که جنگ را به ما هدیه داد و از شهدا هم متشکریم که با وجود اینکه در راه این انقلاب جان دادند، هنوز هم انقلاب را رها نکردند و اداره آن را متقبل شدند!
یادم رفت که از یک جهت دیگر نیز باید خدا را شکر کرد و آن اینکه معمولا افراد با تقید کمتر علاوه بر سفر سیاحتی به مشهد به دوبی، امارات، استرالیا و... سفر می کنند و ما جایی اختصاصی برای سیاحت نداشتیم. الحمدلله که بساط ما هم کامل شد و خدا مناطق جنوب را برای ما آماده کرد. البته باید نوید این خبر را هم داد که احتمالا به زودی مناطق جنگی غرب هم به این مکان های سیاحتی اضافه خواهد شد.
یحتمل واژه هایی چون کفترباز یا رفیق باز و امثالهم را شنیده اید. امروز می خواهم البته با اجازه فرهنگستان ادب و هنر یک واژه دیگر هم به هم خانواده های این کلمات اضافه کنیم و آن هم، شهید بازی است!
بزرگان در تعریف زیارت می گویند: الزیاره، حضور الزائر عند المزور. یعنی شما در زیارت آن کسی را که به دیدنش رفتی باید احساس کنی که در برابر او حاضری و اقل این حضور این است که با آن مقام هم رنگ شویی. یعنی رنگ و بوی او را بگیری، مثل او عمل کنی...
ما می رویم جنوب که فقط رفته باشیم! یعنی چون عرف شده که سالی یک بار بریم جنوب میریم که از این قافله ی رفتنی ها جا نمانیم.
حال، به کجا چنین شتابان؟ برای چه می رویم؟ می رویم که رفته باشیم یا می رویم که رنگ و بوی شهدا را بگیریم؟
اگر به جنوب می رویم که حال معنوی کسب کنیم اشتباه می کنیم. جنوب برای تامین حال معنویی ما نیست! اگر جنوب می رویم که فقط برای مظلومیت ها و رشادت های شهدا گریه کنیم، باز مثل اکثر اوقات راه به ناکجا آباد برده ایم.
باور کنید که شهدا آنقدر که ما فکر می کنیم دوست داشتنی نبودند! اگر زندگی عملی آن ها را ببینیم نمی دانم که باز هم شهدا این همه خواهان دارند یا نه؟
شهدا کسانی بودند که در مقابل ظلم ها می ایستاند. حال این بی عدالتی می خواهد در جمع خودی ها باشد یا غیر ما. احتمالا اگر شهدا زنده بودند با خیلی ها مشغول دعوا بودند حتی با ما!
جنوب رفتن یعنی تمرین ولایت مداری، به این معنا که ولایت محور همه اعمال ما باشد. و جز برای رضای او کاری نکنیم. جنوب رفتن یعنی رنگ و بوی شهید را گرفتن، یعنی در مقابل ظلم و ستم ایستادن، یعنی گرفتن حق مستضعفان و پابرهنگان تاریخ، جنوب رفتن یعنی با خدا معامله کردن که هر چه داری در راه او در راه ولی او نثار کنی.
اگر بعد از سفر جنوب این احساس ها در ما پررنگ تر نشد یا اصلا به وجود نیامد، بدانیم که نام این سفر سیاحتی ما، که توام با گریه نیز بود را شهید بازی می گویند نه زیارت شهدا...