سرویس نقد رسانه 598/ بر سریال «راستش را بگو» تاکنون چند گونه نقد مطرح شده است. اولین گونه، نقد یکی از رسانه های ارزشی مبنی بر چرائی آرایش دادشتن خانم های محجبه فیلم و منش غیراسلامی آنها در مواجهه با نامحرم بود. گروهی دیگر این سریال را بالکل «مسخره» می دانستند و کارهایی نظیر گل دادن و هم قسم شدن و آیین فتوت و... لوس بازی می دانند. گروهی دیگر به دنبال یافتن انحرافات عرفان های کاذب در آیین بازسازی شده فتوت در این سریال اند و نهایتاً نیز نقد جناب دکتر یامین پور که سریال را به شدت نمادین و سیاسی و ضدانقلاب تأویل نموده اند. به نظر نگارنده، وجه مشترک تمامی منتقدین فوق این است که «مسأله سریال» را یا درک ننموده اند و یا برای خودشان مسأله نبوده. البته اشکالاتی اساسی نیز بر این اثر وارد است که به آنها اشاره خواهیم نمود، لیکن در اینجا ابتدا به بررسی نقد مهم جناب آقای یامین پور خواهیم پرداخت و سپس به بیان مسأله سریال می پردازیم.
دکتر یامین پور این سریال را نمادی از مبارزه جنبش سبز علیه نظام تأویل می فرمایند. بدینصورت که وحید مشتاق، نماینده بازماندگان محدود از مسئولین صادق اند که با مرگ او، کاملاً منقرض می شوند، «رئیس» نماینده نظام است که در مقابل جنبش های ضد دروغی که علیه نظام صورت می گیرد می ایستد و علیرضا و گروهش هم نماینده جنبش های مردمی هستند که می بایست در مقابل نظام دروغگو (از دید خودشان) ایستاده و البته بازجویی و مقابله دستگاه های امنیتی را به جان بخرند. ناجی نیز زن چشم سبزی است که از آمریکا آمده و بدنبال احیای جوانمردی است که طبق معمول، با ممانعت نظام مواجه می شود. گویا ایشان آسیه را نیز نماد «زهرا رهنور» بگیرند که مادرانه بدنبال احیای حقوق جوانان بی گناه از نظام ظالم است که اکثراً هم شکست می خورد. پیشنهاد می شود پیش از مطالعه پاسخ، نقد کوتاه ایشان را مطالعه فرمایید.
تأویل فوق اگرچه با مهارتی ستودنی و البته قابل تأمل صورت گرفته است و پاسخگوی بسیاری از دیالوگ ها و اتفاقات نمادین سریال می باشد (مانند اینکه چرا نام رئیس هیچگاه گفته نمی شود؟) اما ضعفی دارد که کل آن را به چالش می کشد و آن اینکه اصلاً در این سریال این نظام نیست که دروغگوست، مردم اند. نظام به هیچ وجه مقابل این گروه نمی ایستد و اتفاقاً مراقب اوست تا از گزندها بدور باشد. اتفاقاً این اثر از موفق ترین آثار تصویری در توجیه پیچیده ترین و سنگین ترین مراقبت های امنیتی و اطلاعاتی نظام است. چنانچه رئیس پس از اطلاع از اینکه دست عامل خارجی در کار نیست، به زیردست خود می گوید «ما شکست نخوردیم؛ ما پیروز شدیم، چون هم علیرضا سفید است و هم دست عامل بیگانه درکار نیست». اگر نظام بدنبال مواجهه با حرکت های اصلاحی بود، هیچگاه از پاک بودن یک جریان آسوده خاطر نمی شد.
اما در مورد خانم دکتر سارا مستور، اولاً باید توجه داشت که بارها در فیلم تأکید می شود که او صدای قلبش را از ایران می شنود و هیچگونه، تأکید می کنیم «هیچگونه» تمجیدی از امریکا نمی کند و این برای دکتری که قریب به 30 سال در آمریکا بوده، اتفاقاً عدم غربزدگی و حتی مقابله با آن محسوب می شود. حتی گویا در سکانسی، مستقیماً به نقد جامعه آمریکایی می پردازد. ثانیاً از قضا نسخه اوست که شکست می خورد و نسخه پیر جنگ (وحید) بود که اگر عمل می شد، به موفقیت ختم می شد. اتفاقاً نسخه نیمه مدرن دکتر به دلیل اضافات مدرنش (تبلیغات و دفتر دستک و...) با نسخه سنتی وحید در اصطکاک قرار گرفته و واضح می شود که نسخه وحید (فرمانده جنگ) صحیح است.
تازه تمام اینها در لایه روئین و سیاسی اثر بود و چنانچه بدبینی های سیاسی را لحظه ای کنار گذاشته و به عمق کار رویم، تضاد عمیق آن با فردگرایی، اومانیسم، ماکیاولیسم و... غربی را بوضوح می بینیم. این اثر مروج نوعی «ایستادگی در مقابل عادات جامعه» است و نشان می دهد که ایستادگی فردی در مقابل سنت های غلط، چطور می تواند تَرکی در دیوار رسوم و عادات نهادینه شده نادرست ایجاد نموده و به سرعت آن را همه گیر کند. این ایستادگی در برابر «دروغ» می تواند مدلی برای مبارزه با همه رذائل باشد. فی المثل نگارنده هنگام درد دل یک راننده تاکسی با او بر سر سنت های غلط مانع از ازدواج جوانان، این راهکار را بر اساس مدل سریال دریافت که «با ایستادن یک نفر در مقابل این سنت ها، می توان آن را ابتدا در فامیل و به سرعت در کل جامعه نهادینه کرد».
اما مسأله فیلمساز چیست و چرا درک نمی شود؟ مسأله فیلمساز صرفاً «دروغ» نیست، بلکه «چگونگی ریشه کن کردن دروغ» است. ما باید سالها بر روی این سوال که «چگونه می شود این رذیله را ریشه کن کرد؟» اندیشیده باشیم و با آن شخصاً درگیر شده باشیم تا نسخه نویسنده را روی هوا بزنیم. مسأله این است که «من» بعنوان یک شهروند، نگران جامعه ام شده ام و می خواهم برای حل مشکل دروغگویی کاری بکنم. یک راه حل این است که «به من چه ربطی دارد؟ اینها مسائل کلان فرهنگی است که حکومت باید آنها را حل کند». اما مگر حکومت کیست؟ مگر حاکمان غیر از کسانی اند که روزی جزو همین مردم بودند و الآن هم هستند؟ مگر حاکم شدن، باعث می شود انسان فکرش بیشتر کار کند؟ مگر این مشکل با دستور و امضا حل می شود؟ انسان باید یا جزو حاکمیت باشد یا حکومتی بیندیشد تا عمیقاً متوجه شود که چطور حکومت حداقل در شرایط فعلی نمی تواند از بالا این مشکل را حل کند.
راه حل دیگر این است که «اگر هر کسی خودش را اصلاح کند، جامعه اصلاح می شود» اما اولاً این با امر به معروف و نهی از منکر در تضاد است و ثانیاً بالکل جمله ای اشتباه است؛ زیرا «هیچگاه همه خودشان را اصلاح نمی کنند» و لذا هم قوه قهریه و هم تبلیغ نیاز است. خب، چه باید کرد؟ انسان باید سالها با این «چه باید کرد» درگیر باشد تا ارزش یک پاسخ، ولو با هزار غلط را درک کند.
برخی می گویند «چه نیازی به آیین فتوت و میراث گذشتگان است؟ مگر دین ما برای اینها راه حل ندارد؟» فهم پاسخ این سوال نیاز به کمی دقت دارد و کمی بی دقتی، انحراف بزرگی را بوجود می آورد. اگر دین ما را به معنی آنچه اکنون در رساله های عملیه و حتی در کتب روایی موجود است بگیریم، باید گفت «خیر؛ راه حلی برای اصلاح یک رذیله در ابعاد کلان در آن وجود ندارد». امر به معروف و نهی از منکر در ابعاد کلان، نیازمند طراحی ساختارهایی است که «بالقوه» در روایات ما موجود اند، نه «بالفعل» و این همان چیزی است که «علم دینی» یا «فقه حکومتی» نامیده می شود و می بایست تولید گردد.
خب، حال وقتی ما فقه حکومت و «ساختاری که از دین گرفته باشیم» نداریم، چه کنیم؟ یک راه این است که به علوم اجتماعی سکولار غربی مراجعه کنیم. اما راه دیگر (که گویا تنها راه است) رجوع به سنت دینی گذشته خودمان است و اینکه ببینیم در جامعه شیعی سابقاً چه راهکاری برای این معضل تولید شده است؟ اگر با تاریخ فرهنگی کشورمان آشنا باشیم، می دانیم که گروه های عیاران عموماً تحت اشراف و حتی ریاست علمای دینی فعالیت می کردند. لذا اگر بدنبال ساختار هستیم، نزدیک ترین چیز به ما «فعلاً» مدل گروه های فتوت و جوانمردی است.
اگر کسی با مسائل ذکر شده درگیر باشد، آنوقت است که این سریال را مو
به مو و با دقت دنبال می کند و روی هر قسمت و حتی دیالوگ های آن فکر می کند. این
سریال همانند بازسازی فرضی یک آزمایش جامعه شناختی کوچک است که اتفاقاً نویسنده به
خوبی از پس آن برآمده و هم آسیب ها و هم نقاط قوت را تقریباً دیده است و با مهارت،
زوایای آن را مورد واکاوی قرار داده. بررسی این سریال نیاز به جلسات تخصصی تر
و بحث روی هر قسمت آن دارد که در این مجال نمی توان به آن پرداخت.
در مورد انتقاداتی که به تشابه برخی سنت های این سریال به عرفان های کاذب نقل می شود، اولاً باید دانست که ما «عرفان اسلامی شیعی» بعنوان یک مکتب هنوز نداریم. ثانیاً عرفان هایی که کاذب نامیده می شوند، سراسر باطل نیستند و قطعاً نکات صحیحی در آنها وجود داشته که توانستند مشتری جذب نمایند. ثالثاً اگر به عرفان اسلامی مصطلح خودمان رجوع کنیم (چه عملی و چه نظری) قطعاً انحرافاتش کمتر از عرفان های کاذب فعلی نیست. لذا صرف یافتن اشتراک با یک مکتب عرفانی غربی یا شرقی، ولو این وجه اشتراک کاملاً متعلق به آن مکتب بوده و در عرفان اسلامی وجود نداشته باشد، هیچ دلیلی بر بطلان آن نمی باشد. اشکال ناقدین محترمی که از این زاویه بر سریال اشکال می کنند، این است که کمتر به «چه باید کرد» و «چگونه می توان جامعه را به سمت عرفان سوق داد» اندیشیده اند که اگر اینطور بود، قطعاً دریافته بودند که هر راه حلی، قطعاً با اشکالاتی مواجه است.
اما متأسفانه باید اذعان داشت که این اثر علی رغم نقاط اوج بی نظیر خود، اشکالاتی اساسی و تأسف آور دارد که می توانند تمام آن زحمات را بر باد دهند. بزرگترین اشکال، ضعفی در قسمت آخر است که با اندک اصلاحی توسط ناظر پخشی که گویا وجود خارجی ندارد، می توانست این قسمت را به یکی از بی نظیر ترین اپیزودهای سیما تبدیل کند و آن، «تجسد خداوند» است. قطعاً اینکار به دلیل جهل فیلمساز از حکم شرعی و تبعات هولناک این امر صورت گرفته، اما این اتفاق به قدری مهلک است که کمترین تاوان آن، برکناری ناظر پخش می باشد. چنانچه تجسد خداوند تنها به «صدا» محدود می شد، شاید همچنان راه اغماض و چشم پوشی باقی بود، اما متأسفانه شاهدیم بر اساس دیالوگی که به وکیل گفته می شود، خود خداوند (و نه نماینده او) در قالب یک مرد تجسد می یابد که عینکی هم هست و حتی در دیالوگی می گوید «ما که هنوز اسم شما رو نمی دونیم» که حتی اگر به شوخی هم باشد، مصداق دروغ بستن به خداوند است و هیچگونه اغماضی را پذیرا نیست. همانگونه که ذکر شد، دیالوگ های رد و بدل شده در این قسمت از محتوایی بسیار عالی برخوردار بود که اگر تنها به جای خود خدا، آن قاضی نماینده خداوند بود، مسأله کاملاً منتقی می گشت.
اشکال دوم که سابقاً نیز ذکر شد، الگوی غلط روابط دختر و پسر در این اثر بود که متأسفانه علی رغم آسیب شناسی های مختلف سریال از گروه همدلان، این مورد به هیچ وجه مورد نقد قرار نگرفت. به نظر می رسد نویسنده محترم کمتر درگیر مسأله «عفاف» در جامعه بوده اند و چنانچه فرصتی را صرف تأمل در فلسفه احکام سختگیرانه اسلام در ارتباط محرم و نامحرم می نمودند (بعنوان مثال، حرمت گفتگو با نامحرم در موارد غیر ضروری) می توانستند این نقیصه را مرتفع و اثری «اسلامی» به معنای تمام کلمه خلق کنند.
همانطور که ذکر شد، در مورد این سریال می بایست فارغ از بدبینی های سیاسی، جلسات متعدد کارشناسی برگزار نمود و به بررسی ابعاد مختلف آن پرداخت و امید داریم که در فصل دوم، شاهد اثری به مراتب متکامل تر از فصل اول باشیم.