به گزارش البرز، کیستی سوالی است که همه ما از خودمان پرسیدیم. و
من .... هستم که نشان از هویت ما چون آبی است بر آتشی که این سوال
شعله ور کرده است و به راستی بحران هویت دردی است که بشر را به جنون می
کشاند هر گروهی شعار و نمادی دارد که هویتش را مشخص می کند : به عنوان
مثال شعار اسلام لا اله الا الله و هر گوینده این شعار نشان از مسلمانی این
شعار آنقدر اهمیت دارد که هرکس شهادتین را بر لب جاری کند مسلم می شود و
این شعار یقینا بر دل اثر می کند و به دنبال آن ایمان می آید و روانشناسی
نیز ثابت کرده است که ظاهر بر باطن و به عکس اثر گذار است امروزه نیز هر
گروهی این چنین است بگذریم شما حتما به نقشه جغرافیایی نگاه کرده اید که
گاه به جای اسم یک شهر نماد آن را می گذارند مثلا تهران را میدان آزادی و
پاریس را برج ایفل و ... که این نماد ها را عناصر هویت بخش می نامند که
مردم با نماد ها احساس هویت می کنند وهرغریبه ای که به شهر وارد می شود با
این نمادها ساکنان آن را می شناسد به همین دلیل است نام خیابان ها و
میادین و نماد ها اهمیت فراوانی دارند یا در مرحله بالاتر پرچم کشورها... و
وقتی در جامعه ای هویت اجتماعی درست تعریف شد سرمایه اجتماعی شکل می
گیرد. گاه می توان با استفاده از این نمادها تاریخ و کیستی افراد و جامعه
ای را از آنها گرفت چنان که گویی با مردمانی بی ریشه طرف هستی که با
نسیمی کنده می شوند چه رسد به طوفان ....
شبیخون یعنی: تاختن به شب هنگام بر دشمن، حمله
کردن به دشمن در شب
اما باور کنید من دقیق
یادم هست روز بود اصلا حرفی از حمله نبود شبی نبود، دشمنی نبود همه چیز
آرام مثل همیشه صف تاکسی شلوغ، بود، نه به اندازه ی صف نانوایی، پرتقال
پرتقال هم می گفتند
البته من صدایی جز صدای آن بولدوزر که کمی آنطرف تر
مشغول بود نمی شنیدم ، ناخواسته به بولدوزر خیره شدم، یادم نرفته این را
هم بگویم من از بولدوزر بدم میاید و وقتی آن را میبینم صحنه های تلخ اشغال
پاره ی تن اسلام فلسطین عزیز به خاطرم می نشیند و اشغال و اشغالگری در
ذهنم تداعی میشود. یادم رفت بگویم آن غول آهنی مشغول چه بود ،آنروز اگر این
مطلب را مینوشتم میگفتم که یک ستون سنگی که نامش میدان آزادی بود ٰ را
تخریب میکرد.
اما امروز که خوب فکر میکنم می بینم که چقدر ابله بودم که
ندیدم تخریب سند هویت شهرم را - ندیدم آن برج بلند دوران کودکی ام و آرم
پرچم عزیزم را که برای دیدنش از میان جمعیت راهپیمایی سرک میکشیدم، فرو می
ریخت – ندیدم آن دفتر خاطرات پدرانم را که پاره میشد – ندیدم آن ستون
انقلاب را که فقط بتنی نبود بلکه خونی هم بود خون لاله های این انقلاب٬
سرنگون میشد - ندیدم آن سنگ وستون ودیوار را که بوی اسفند جبهه رفته ها را
میداد خاک و سنگ میشد – ندیدم آن سنگ را که خارا وار سنگ صبور حرف های
دلمان شده بود در قالب شعار راهپیمایی ها
ندیدم ندیدم ندیدم آنچه که باید میدیدم ...
خجالت میکشم بگوییم که من تصویر میدان آزادی شهرم را
فراموش کرده ام همان میدانی که برای اولین بار روی موتور و در آغوش
پدرم از زیرش گذشتم و یادم نمی رود که ما هر لحظه که دورتر میشدیم من در
عظمت و هیبت اش غرق تر . و این هم یادم نمی رود که خاطرات کودکیم پر است از
شوق دیدن آن سرو سنگی با لاله ی
الله . من هیچ وقت در آن سالها سخنران راهپیمایی ها را
ندیدم از بس که غرق تماشای آن رعنای سنگی میشدم
اصلا بگذار با خود تو
درد دل کنیم ٰ میدان آزادی شهر من ،
اعتراف میکنم که ما به تو جفا
کردیم، از پدرم شنیدم که در دمادم
کوران انقلاب عزیز اسلامیمان(1357) ما دست در دست تو سینه ی تو را از کتیبه
های کوروش و داریوش که نشان از طاغوت و طاغوتیان بود و به خیال مستبدان
وطن فروش آن روز هویت مان بود پایین کشیدیم و آرم و لفظ
زیبا یالله
که پرچم ما را معنی بخشید را بر سرت تاج وار نهادیم
ما به تو
جفا کردیم به تو که پا به پای ما آمدی، شعار دادی، خون دل خوردی، در سرما و
گرما بدون حتی یک روز غیبت و حتی گاهی یک تنه ایستادی و با تندیس زیبای
لفظ جلاله ی الله که چون آفتابی بر قله ات می درخشید عشق
ساطع میکردی و پیام پیروزی خون
بر شمشیر میدادی دم به دم ، جفا کردیم و تو را حتی از خاطرمان هم کندیم و مهر باطل شد زدیم بر شناسنامه
هامان، بر سند هویت مان
راستی از آن تاج سرت و سرمان،
لفظ جلاله ، الله برایت بگویم که در کنار تندیس سرد و
سیاه یک شاعرک غریبه در انبار فتنه گران دپو شده کاش ابراهیم وار تبر حق را
بر گردن آن تندیس فتنه فرود آوری که بد قدم بود و بد یمن . بهتر است بدانی
آن بولدوزر که بر نعش تو و ما آنروز میکوبید و راه میرفت راننده اش همان
اتاق فکر کثیفی است که خون هویت ما میچکد از
چنگش اتفاقا" راننده ی آن شاعرک نیز همین نامرد ها هستند و راننده ی خیلی
ها در این شهر...(باراتیون)
دوست من تا اینجا بر دل
غیرتت زخم زدم حالا بنشین تا با خون دل نمک بپاشم تا که شاید :
از این خواب مستی شوی هوشیار و بر
غمز ه ی روبه صفتان آگه و بیدار و به تشییع خودت آماده
شوی، که خدایت را ربودند نشان به آن نشان که در روز روشن و با وقاحت تمام و
در مقابل دیدگان من و تو این مسئولین
خسته از فرط خواب، آرم و نقش زیبای تندیس مهجور آزادی مزین به نام الله را
پایین کشیدند و بیرق تجزیه طلبان کردستان افسانه ای را که نمود و نمادش بر
همگان اظهر و من الشمس است را جایگزین کردند با همان جزئییات وظرافت های
اصلی.
آنچه ما امروز در یکی از مهمترین میادین شهر می
بینیم و در واقع باید نمادی از هویت این خطه ی گلگون لاله های انقلاب و مهد تمدن آذربایجان عزیز
باشد. همان خورشید پرچم سه
رنگیست که سالهاست عده ای مزدور در چند کشور به امید وزیدنش در وطن خیالی
خود نشسته اند الحق که ننشسته اند ودر تکاپویی سختند ودائم مشغول عملیات
انتحاری .
در این تندیس سرد میدان آزادی بخوانید اسارت !!! ، شما
در کنار آن خورشید قلابی که دقیقا با شانزده پر بزرگ و پرهای کوچکتر داخلش
دقیقا بیست و یک پر میشوند مطابق با پرچم کردستان بزرگ!.، مجسمه ی پرنده ای
را میتوانید مشاهده کنید که از فاصله ی دور مشخصه ونمادی نیست اما با کمی
دقت (از پایین ) براحتی وبدون هیچ زحمتی میتوانید نماد آزادی این اشغالگران
نرم را ببینید وآن چیزی نیست جز عقاب سفید رنگ که حامل خورشید نفاق است
ودر این غفلت بازار
ما و مسئولین چه کالای ارزانیست هویت و چه خریداران حریصی هستند این روبه
صفتان که به سکه ی تزویر ومظلوم نمایی، خودمان که هیچ ، خدایمان را هم
خریدند حقیقتا" که این جنگ، جنگ نرم نیست اتفاقا بسیار سفت وسخت است ماییم
که مدهوش و مست شراب غفلتیم و زیر این ضربات بی امان فتنه گران بی دردو غم .
که کمر بسته اند به نابودی هویت ما با قرار دادن شعار گروهک پژاک در سایت
رسمی شورای شهر و تحریف تاریخ تکاب در همان سایت و طراحی آن مجسمه کذایی
شاعرک بی هویت که ذکر آن رفته است
و ترسم از آن روز است که مستی غفلت از سرمان بپرد اما نه به
هوشیاری بل با مرگ هویت
و برگشتن این آب رفته به جو ی هرگز!
ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
راستی سوخت بولدزر اشغالگران فلسطین و شهر من جنس و ترکیب
مشترکی دارد "غفلت"
من از بولدزر متنفرم
آری شبیخون یعنی : تاختن به شب هنگام بر دشمن ،
حمله کردن به دشمن در شب
منبع:تکاب آنلاین