از بازی رفت ایران و استرالیا شروع کنیم. چقدر در تیم حاشیه داشتیم؟
من خیلی نزدیک نبودم به تیم. ما همه جا همراه بچهها بودیم؛ اما خیلی به اردو نزدیک نمیشدیم. اطلاعاتمان از گپهایی بود که گاها با بچهها میزدیم. من حتی در استرالیا هم با تیم نبودم. اصلا من جدا از اردو بودم. من بازی رفت را داشتم گزارش میکردم که بین دو نیمه از سازمان با من تماس گرفتند و گفتند پاسپورتت را صبح روز بعدش تحویل بده تا بروی استرالیا. ما همه کارمان جدا از تیم بود. من حتی 3 روز هم دیرتر از آنها برگشتم تهران.
یعنی سر تمرین تیم هم نمیرفتید؟
چرا میرفتم و به بچهها هم سر میزدم. کلی هم با آنها حرف میزدم؛ ولی فقط در همین حد بود.
پس یعنی خبری از باندبازی در تیم نبود؟
نه، تقریبا برای آن بازی بچهها دیگر همدل بودند. آنها مربی قبلی را برکنار کرده بودند و دیگر مشکلی نبود.
ویرا چه نقشی در تیم داشت؟
اصلا هیچی! او هیچ کاری نکرد. فقط قبل از بازی برگشت با استرالیا برای بچهها آش پخت که احمد کاری با آش کرد که هیچ کس نتواند یک قاشق آن را هم بخورد! او هیچکاره بود. تیم ما با خلاقیت فردی بچهها صعود کرد.
شما گفتید بعد از رفتن مایلی دعواها خوابید؛ اما فکر کنم بعد از آن هم هنوز مشکلات وجود داشت. مثلا مجیدی با تیم به استرالیا نرفت و در آذر بهانه کرد که امتحان کنکور دارم.
این دعوای دایی با مجیدی هنوز هم وجود دارد. یکی از بازیکنهایی که در فوتبال ما سوخت همین فرهاد مجیدی بود. او فدای همین اختلافها شد.