در سال 1970 ميلادي، هیچ درمانی برای کمخونی داسیشکل وجود نداشت و دانش چگونگی برخورد با آن بسیار ابتدایی بود. طول عمر مبتلایان به این بیماری حدود 20 سال بود. به گفته استاد دانشگاه ویرجینیا "رابرت بی. اسکات" در مجله تخصصی انجمن پزشکی آمریکا در اکتبر همان سال، تقریباً از هر 500 آمریکایی آفریقاییتبار، يک نفر با این بیماری متولد میشد. وی مینویسد: بودجهای که به این بیماری اختصاص یافته بود در مقایسه با بودجهای که به اختلالات با شیوع کمتر در نژادهای دیگر اختصاص مییافت به مراتب کمتر بود.
جیمز ای. بومن، پزشک، در آن زمان نخستین عضو آفریقاییتبار هیئت علمی پزشکی در دانشگاه شیکاگو و یکی از حامیان قدرتمند دانشمندان اقلیتی بود که هدفشان ورود به مشاغل آکادمیک پزشکی بود.
کلاریس دی. راید، پزشک و مدیر پیشین برنامه بیماری کمخونی در موسسه ملی قلب، ریه و خون همچنان "تأثیر عمیق سخنان وی" را به خاطر میآورد:
"جیم بیپرده سخن میگفت. موضوع فقط انجام کار درست نبود، بلکه انجام آن به شیوه درست بود. سیاست مبارزه با کمخونی بدون هیچگونه اطلاعرسانی عمومی آغاز شد. پس از جنبش حقوق شهروندی، جامعه سیاهپوست که همچنان دچار بیاعتمادی و درگیر ناآرامی بود؛ ناگهان با این بیماری رودر رو شدند. آشفتگی و سردرگمی گستردهای درمورد مبتلایان به کمخونی داسیشکل و ناقلان این بیماری ایجاد شده بود. و بدون توجه به تمام این مشکلات، سعی میکردیم یک برنامه ملی راهاندازی کنیم."
دکتر جیمز بومن در تاریخ 5 فوریه 1923 میلادی در واشنگتن به دنیا آمد. وی در مصاحبهای میگوید: "در آن زمان سیاست جداسازی نژادی به طور کامل اجرا میشد. ما فقط میتوانستیم به تئاتر، سینما و رستورانهای محله سیاه پوستها برویم."
در سال 1939 ميلادي مدرک کارشناسی خود را در رشته زیستشناسی از دانشگاه هاوارد دریافت کرد. با عضویت در دانشکده پزشکی ارتش آمریکا در دانشگاه هاوارد مدرک پزشکیاش را در سال 1946 ميلادي دریافت کرد. هدفش این بوده که افسر پزشکی ارتش شود، اما در آن زمان سیاست جداسازی نژادی مانع از دستیابی او به هدفش شد، بنابراین بومن تحصیلاتش را در رشته آسیبشناسی ادامه داد. دوران کارآموزی خود را در بیمارستان فریدمن در واشنگتن و دوران تخصصش را در رشته آسیبشناسی در بیمارستان سنتلوک در شیکاگو از سال 1947 تا 1952 ميلادي گذراند.
بومن نخستین دانشجوی دستیاری سیاهپوست بود و توانست تأثیر زیادی نیز بر اطرافیانش بگذارد. در یکی از مصاحبههایش به یاد میآورد زمانی که خبر پذیرشش را در دستیاری به یکی از دوستانش داد دوستش به او گفت: "ولی باید از در پشتی بروی. بهش گفتم این حرفها مزخرف است. اگر من دستیارم، از در جلویی میروم. روز اول از در جلویی رفتم. ناگهان تمام خدمه و آبدارچیهای سیاهپوست به من زل زدند و تا سالن دنبالم آمدند. روز بعد باز هم از در جلویی رفتم، جمعیت زیادی از خدمه و آبدارچیهای سیاهپوست جمع شده بودند و منتظر بودند که با من وارد بشوند. این جوری شد که در جلوی بیمارستان سنتلوک را به روی همه باز کردم!"
در این فاصله با "باربارا تیلور" آشنا شد و آن دو در سال 1950 ميلادي با یکدیگر ازدواج کردند. وی در زندگینامه شفاهی خود به خاطر میآورد، وقتی خدمتش در سال 1955 ميلادي پایان یافت، نه او و نه باربارا قادر به پذیرش "هر چیزی که رنگ و بوی سیاست جداسازی داشت" نبودند. "گفتیم چرا موقعیتی در آن سوی آبها پیدا نکنیم؟" از این رو به بیمارستان نمازی در شیراز، ایران، نقل مکان کردند و بومن رئیس بخش آسیبشناسی این بیمارستان شد. باربارا نیز به آموزش پیشدبستانی و ایراد سخنرانی در زمینه روانشناسی و مردمشناسی در دانشکده پزشکی وابسته به بیمارستان مشغول شد.
یک سال پس از نقل مکان به ایران دخترشان، والری، در شهر شیراز به دنیا میآید. والری بومن ژارت، اکنون مشاور ارشد باراک اوباما و رئیس شورای زنان و دختران کاخ سفید میگوید "این نقل مکان مسیر حرفهای او را به طور کامل دگرگون ساخت." بومن در این مکان جدید که کسی فکرش را هم نمیکرد به تنهایی خود را به صف نخست رشته نوظهور ژنتیک رسانید.
ماجراي رازگشايي ژنتيکي دکتر بومن با باقالي شيرازي
سرآغاز تمامی این تحولات ملاقات وی با دختربچهای به شدت بیمار بود.
این کودک به طرز معجزهآسایی پس از انتقال خون بهبود یافته بود. بومن در مصاحبهاي گفته بود که به یاد میآورد که او و همکارانش مات و مبهوت مانده بودند و نمیدانستند چه چیزی باعث این اتفاق شده بود. یک بار که وی به بازار رفته بود با دیدن باقالی این معما برایش حل شد. آن چه آنها با آن روبهرو بودند چیزی نبود جز فاویسم، نوعی اختلال ژنتیکی که با مصرف باقالی به نوعی واکنش کمخونی خطرناک منجر میشود.
بومن برای گردآوری نمونههای خون از اقوام مختلف ایران جهت درک میزان مستعد بودن به فاویسم در میان جمعیتهای گوناگون عازم سفر شد. این اقدام عملی تصویر جالبی از فرهنگهای گوناگون، ردپای ژنتیکی حرکتشان و دینامیک تکاملی شکلگیری ژنتیک در اختیارشان قرار داد.
بومن خود را غرق در متون تخصصی در این زمینه کرد. در زندگینامه شفاهیش میگوید: "خودم معلم خودم بودم. بخشی از مطالعاتم مربوط به ژنتیک بیوشیمیایی بود، بخشی مردمشناسی، بخشی تاریخ... فوقالعاده بود."
سپس شروع به مکاتبه با پژوهشگران از سرتاسر دنیا کرد، از جمله دکتر آلف آلوینگ، که در دانشگاه شیکاگو مشغول بود. در این دانشگاه پژوهشگران ارتباط میان جهش ژنتیکی در فاویسم و نوعی واکنش مرگبار به داروی پریماکین در درمان مالاریا را یافته بودند. آلوینک از بومن دعوت کرد که در صورت بازگشت به آمریکا به دیدار او برود.
به گفته ژارت، آن زمان از نظر فردی نیز دوران تأثیرگذاری برای بومن بود. "رابطه میان پدر و مادرم مستحکمتر شده بود، زیرا آن دو دور از وطن بودند و جز همدیگر کسی را نداشتند. آنها دوستان دیرینهای نیز پیدا کردند که برایشان عمیقاً ارزشمندند."
آنها در سال 1960 ميلادي ایران را ترک کردند و به دانشگاه لندن رفتند. بومن موفق به دریافت بورسیه مؤسسه گالتون شده بود؛ اکنون او میتوانست بالاخره "ژنتیک را که پیشتر درموردش مطالعه میکرد به طور تخصصی بیاموزد." مطالعات بومن در زمینه ژنتیکِ جمعیت او را راهی کشورهای گوناگونی از جمله مکزیک، غنا، نیجریه، اتیوپی و اوگاندا کرد.