سرویس نقد رسانه 598/ چه با سریال «راستش را بگو» موافق باشیم و چه مخالف، در این امر اشتراک نظر خواهیم داشت که «به هیچ وجه نمی توان از کنار آن بی تفاوت عبور کرد». درست است که معضل قدیمی و جدایی ناپذیر سینمای ایران، یعنی «مفهوم سازی خارج از فرم» همچنان دامنگیر جدی این سریال است، اما حتی اگر به آن به دید یک منبر هم بنگریم، منبری نیست که پایش نشست و ذهنیت ها دست نخورده باقی بمانند.
«راستش را بگو» حرف زیاد دارد و حرف متفاوت هم دارد. سریال با طرح و بسط نسبی یک آیین باستانی ایرانی، یعنی «آیین فتوت» به مانند تیری می ماند بر قلب مدرنیته. نگارنده چندی قبل با گروهی آشنا شده بود که نام خود را Lover گذاشته بودند و تنها حرفشان این بود که «همدیگر را دوست بداریم». اینها در خیابان ها ایستاده، به مردم گل می دادند و با لبخند، پلاکاردهایی بر روی دست بلند می کردند با مضامین دوست داشتن یکدیگر. این کار ایشان اگرچه در ابتدا با تعجب مردم مواجه شد، اما وقتی به باور می رسیدند که اینها واقعاً نیتی جز تبلیغ دوست داشتن یکدیگر در دنیای مدرن خودمحور ندارند، از آنها استقبال می کردند. لیکن در بسط اعتقادات خود قطعاً به انحرافاتی رسیده بودند، اما نفس این «گروه گرایی» آنها به بیان خودشان سبب شده بود تا دیگر ترس و هراسی از این ایستادگی نداشته باشند.
اما آیین فتوت، اولاً یک چیز «سنتی» است و بویی از مدرنیته در آن نیست، ثانیاً متولد شده در فرهنگ دینی ماست و لذا کمتر انحرافی از دین در آن احتمال وقوع دارد و ثالثاً یک تراث «ایرانی» است و مایه هویت بخشی به افراد جامعه ولذا پتانسیل بالایی برای فراگیر شدن دارد. در شرایطی که عرفان های کاذب روز به روز بسط بیشتری یافته و عرفان اسلامی نیز تاکنون یارای مقابله با آنها را نداشته، زنده کردن این آیین سنتی کاری قابل تقدیر می باشد. این سریال تجربه مهمی برای ناقدین مدرنیته و خصوصاً سنت گرایان درعبور از دنیای مدرن است.
نکته دیگری که شاید برای برخی بیشترین حساسیت را برانگیخته باشد، ورود کامل به درون سازمان امنیتی جمهوری اسلامی است. چنین ورودی به بطن یک پیگیری امنیتی و حتی گفتگوی شخصی و چالش نظری مسئولین اطلاعاتی، تاکنون بی سابقه و البته در این سریال جسورانه و قابل ستایش است. فیلمساز اینبار با وزارت اطلاعات از درون فیلم وارد دیالوگ می شود و دکترین های امنیتی را مورد بحث نسبتاً جدی قرار می دهد.
علی رغم انتقاداتی که درقالب برخوردهای تند و بعضاً بی ادبانه «رئیس» در سریال طرح می شود، آن را به هیچ وجه نمی توان سیاهنمایی دانست؛ چراکه شاخص سیاهنمایی، یک سویه رفتن و فقط بدیها را دیدن است و از همین روست که اخراجی ها1 با تمام جسارتش در نقد مسئولین، هیچگاه سیاهنمایی تلقی نشد. چراکه اگر حاجی گرینوف داشت، سید مرتضی و حاج آقا هم داشت. در این سریال هم اگر رئیس هست، وحید مشتاق و حتی آن مأمور مردد هست، توضیحات همان مأمور امنیتی هم هست.
اما در مورد حساسیت بالای ایشان بر این گروه، تا حدی که حتی مکالمات خصوصی ایشان و حتی وحید و دوستانش شنود می گردد، اولاً باید گفت که این امر واقعی نیست؛ چراکه تاکنون دهها و صدها مورد نظیر این گروه وجود داشته اند که از همان ابتدا بطور مستقیم از طرف بیگانگان ساپورت می شدند و اگر در نظام چنین کنترلی وجود داشت، اصلاً نباید بوجود می آمدند. ثانیاً هنوز برای قضاوت نهایی زود است و باید منتظر ماند و دید که نویسنده چه سرنوشتی برای این گروه در نظر گرفته و آن فرد پشت پرده واقعاً کیست. البته می توان این سوال را نیز طرح نمود که با وجود سانسور فراوانی که تا کنون از فعالیت های امنیتی وجود داشته، ارائه مستقیم این سطح از حقایق برای جامعه قابل هضم هست یا نه؟
اما این اثر از اشکالاتی جدی نیز برخوردار است. بدون آنکه بخواهیم بحث دینی روابط جنسی را پیش بکشیم تا با مخالفت فیلمساز مواجه شویم که «شما نگاه بسته ای دارید؛ چه اشکالی دارد یک عده جوان برای انجام کار خیر دور هم جمع شوند و جلسه بگذارند؟» باید گفت که روابط جنسی در این سریال «در نیامده است». ما قصد تقلید کورکورانه از جناب آقای فراستی را نداریم، بلکه «درنیامده» معنی دارد؛ فرض کنید مادر کسی فوت کند و او با وجود سابقه علاقه به وی، براحتی به روال سابق زندگی اش ادامه دهد. در این موقع باید گفت که فوت مادر در فیلم در نیامده؛ چراکه «منطبق با قواعد زندگی نیست» یعنی بطور طبیعی وقتی مادر کسی فوت کند، این اتفاق باید او را غصهدار نماید.
حال در این سریال جدای از اینکه الگوی رابطه دختر و پسر در آن دینی هست یا نه، اصلاً درنیامده و دروغ است. کجای سریال به من نشانه ای ارائه شده که باور کنم 7 جوان مجردِ در اوج شهوت، چنین قدرت خودداری جنسی دارند؟ که نشانه های عکسش ارائه شده؛ حمید که با پدر خود فیلم R می بیند و لاقید و قدرت طلب است، منطقاً باید عیاش هم باشد. مشکل فیلمسازان ما این است که با چشم باز زندگی نمی کنند و لذا انسان را نمی شناسند و مثلاً نمی دانند جاه طلبی و نتیجتاً تنهایی دختر (خاطره)، او را به بمب شهوتی تبدیل می کند که تنها لبخندی برای وا دادن نیاز دارد.
حتی در مورد شخصیت برجسته سریال یعنی علیرضا نیز من بیننده نمی فهمم چرا در مقابل ناز و نیاز مستقیم و غیر مستقیم خانم دکتر، اینقدر سرد است. هنوز قصد نداریم به اینکه نمایش اینگونه یک زن چادری موجه، چه اثراتی بر چادری های جامعه خواهد گذاشت بپردازیم. حتی اختلاف بر سر نگاه ما به جامعه نیست و حتی در اینجا بحث انسان شناسی پیشرفته هم مطرح نمی شود؛ سوال این است که کجای سریال به من نشانه ای از ایمان بالا نشان داده شد تا این خودداری را باور کنم؟ اصلاً من چرا باید این خودداری را باور کنم؟
چیز دیگری که در سریال درنیامده، اصل خانه همدلان است و از این طریق کل تئوری سریال با چالشی جدی روبرو می شود. مجدداً یادآور می شویم که اصولاً «فیلم» باید بازتابی از زندگی واقعی باشد و در زندگی واقعی، زندگی کردن نیاز به پول درآوردن دارد. اما من که صبح تا شب مشغول مشاوره رایگان دادن به مردم هستم، چگونه زندگی می کنم؟ مشکل 90 درصد مشاوره ها در عالم خارج همان است که وحید مشتاق می گوید؛ یعنی فرد مشاور، طرف خود را نمی تواند درک کند و لذاست که به آنها توصیه می کند مدتی به کار سخت و لباس مندرس تن دهند. اما این کار همچنان مشکل اصلی را حل نمی کند.
فیلمساز از سویی سعی دارد تمام مشکلات را به دروغ بازگرداند، ولی هنگامی که شروع به اثبات تئوری خود می کند و سراغ شنیدن حرف مردم می رود، بطور جالبی خودش تئوری خودش را می شکند و نشان می دهد که دروغگویی خود یک مشکل تبعی است از چیزهای دیگر. از بی ایمانی بگیرید تا مشکلات اقتصادی و اینجاست که پاشنه آشیل گروه همدلان بی دغدغه مالی آشکار می شود. آن لبخندها و گوشهای آزاد برای شنیدن تنها تا هنگامی پایدارند که کسی از آنها نپرسد «شما چطور خرج تان را تأمین می کنید؟» مشکل واقعی جوان جامعه من این است که نیاز به ازدواج دارد و کار نیست که الحمدلله گروه همدلان ما از هر دو بی نیازند! نه نیاز به ازدواج دارند و نه کار!!!
البته فیلمساز یک چیز را درمورد این گروه درست درآورده و آن روحیه ایست که برای اعضایش در نظر گرفته. خانه همدلان می توانند مشاوره دهند، چون هیچ یک (به غیر از یکی) انسان های متوسطی نیستند. اعضای این گروه همگی «ذاتاً مدیر» هستند و پتانسیل رهبری دارند. علیرضا آنچنان جذبه ای دارد که مأمورین امنیتی را به تحیر وا می دارد، خاطره رئیس زنان فمنیست دانشگاه و سخنران قوی همایش است، هانیه که خبرنگاری جسور است با آن سابقه کودکی، حمید رئیس انجمن صنفی است که قدرتی فرادانشگاهی برای خود دارد، دانیال بازیگر است، خانم دکتر که خود رهبر گروه است و البته عباس اینگونه نیست و لذاست که فیلمساز تاکنون نتوانسته مشاوره درستی از او را نشان بدهد.
خانه همدلان نسخه قابل ارائه ای برای جامعه نیست، چون اکثر انسانها «متوسط» هستند و نه تنها توانایی مشاوره و مدیریت فرد دیگر، که خود را نیز ندارند. خانه همدلان یک توهم است، چون اکثر انسان ها نه تنها بی نیازی مالی آنها، که فرصتشان را ندارند و حتی اگر فرصتشان را داشته باشند، انگیزه آنها را ندارند. بله، آنانی که دغدغه شهرت و برتری دارند (اعضای فعلی گروه) ممکن است این انگیزه شان را بر نیاز مالی ترجیح دهند، اما عموم جامعه اینگونه نیستند.
اشکال دیگر این گروه، به همان معضل «علوم انسانی سکولار» باز می گردد که اینبار در علم «روانشناسی» خود را بروز میدهد. عیب اصلی این سریال آن است که نویسنده تلاش نموده با استفاده از علوم مدرن، یک سنت قدیمی را بازتولید کند که در این راه، دقیقاً آن سنت را غربزده نموده است. او پس از حذف فرهنگ جنسی عیاران که نه تنها اختلاط جنسیتی در آن راه نداشت، که نوعی زهد از زن از اصول آن بود، روانکاوی فرویدی را که برگرفته از سنت به شدت انحرافی «اعتراف به گناه» مسیحیت تحریف شده است را وارد این گروه نموده.
حال آنکه باید دانست در دین اسلام نه تنها اعتراف گیری از دیگران در مورد گناهانشان یکی از بزرگترین معاصی است، که از آن بزرگتر، اعتراف کردن است و اینها نقاط تضاد علم غربی با دین اسلام می باشند. این کار (اعتراف گیری و اعتراف کردن) به حدی در دین ما قبیح است که بعضاً از خود گناه (حتی گناهانی نظیر زنا) نیز بدتر شمرده شده. اما بدلیل نقص اطلاعات دینی فیلمساز، براحتی بعنوان «کمک مخلصانه به هم نوع» مورد ستایش قرار می گیرد و همین پاشنه آشیل دوم خانه همدلان است. یک عده جوان که با چند کلمه حرف داغ شده اند، چطور امکان دارد صبح تا شب از معاصی مردم بشنوند و فاسد نشوند؟ چنانچه نویسنده مطالعه ای جزئی در تاریخ کلیسا داشت، می دانست که این اعترافات تا چه حد سبب انحراف کشیش های دینی شده است.
بحث دیگری که از قدیم الایام مطرح بوده و با وجود اینکه تقریباً تمام دعواهای سینمای ایران به آن باز می گردد، تاکنون بصورت جدی مورد مداقه و گفتگو قرار نگرفته، بحث «قبح ریزی» است که نمود عینی آن در این سوال تجلی می یابد که «آیا نشان دادن گناه، باعث ایجاد تنفر نسبت به آن می گردد یا عادی شدنش؟» در این سریال علی رغم تمام مباحث روانشناسی و جامعه شناسی که مورد گفتگو قرار می گیرند، در کمال تعجب، نویسنده موضعی کاملاً متسلبانه در مورد بحث قبح ریزی از گناه گرفته و با یدی باز، به نمایش دروغگویی می پردازد.
البته در مورد این اثر بحثهای فراوان دیگری نیز مطرح است که در نوبت آینده و پس از پایان فصل اول (قسمت 30) به آنها خواهیم پرداخت.