کد خبر: ۹۵۴۱۱
زمان انتشار: ۱۷:۵۴     ۰۳ آذر ۱۳۹۱
يكى از خصوصيّات عاطفى دنياى اسلام همين است؛ اشك‌ريختن در حوادث و پديده‌هاى عاطفى. شما در قضايا زياد مى‌بينيد كه حضرت گريه كرد. اين گريه، گريه جزع نيست؛ اين همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام اين عاطفه را در فرد رشد مى‌دهد. حضرت بنا كرد به گريه‌كردن. بعد اين جمله را فرمود كه همه شنيده‌ايد: «اللّهم اشهد»؛ خدايا خودت گواه باش. «فقد برز اليهم غلام»؛ جوانى به سمت اينها براى جنگ رفته است كه » اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولك».
598 به نقل از مشرق، يك منظره ديگر، منظره ميدان رفتن على اكبر عليه‌السّلام است كه يكى از آن مناظر بسيار پُرماجرا و عجيب است. واقعاً عجيب است؛ از همه طرف عجيب است. از جهت خود امام حسين، عجيب است؛ از جهت اين جوان - على اكبر - عجيب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زينب كبرى، عجيب است. راوى مى‌گويد اين جوان پيش پدر آمد. اوّلاً على اكبر را هجده ساله تا بيست و پنجساله نوشته‌اند؛ يعنى حداقل هجده سال و حداكثر بيست و پنج سال. مى‌گويد: «خرج على بن‌الحسين»؛ على بن‌الحسين براى جنگيدن، از خيمه‌گاه امام حسين خارج شد. باز در اين‌جا راوى مى‌گويد: «و كان من اشبه النّاس خلقاً»؛ اين جوان، جزو زيباترين جوانان عالم بود؛ زيبا، رشيد، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت كه برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسم‌بن الحسن»، حضرت اوّل اذن نمى‌داد، و بعد مقدارى التماس كرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «على‌بن‌الحسين» كه آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود كه برو. «ثمّ نظر اليه نظر يائس منه»؛ نگاه نوميدانه‌اى به اين جوان كرد كه به ميدان مى‌رود و ديگر برنخواهد گشت. «وارخى عليه‌السّلام عينه و بكى»؛ چشمش را رها كرد و بنا كرد به اشك ريختن.
يكى از خصوصيّات عاطفى دنياى اسلام همين است؛ اشك‌ريختن در حوادث و پديده‌هاى عاطفى. شما در قضايا زياد مى‌بينيد كه حضرت گريه كرد. اين گريه، گريه جزع نيست؛ اين همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام اين عاطفه را در فرد رشد مى‌دهد. حضرت بنا كرد به گريه‌كردن. بعد اين جمله را فرمود كه همه شنيده‌ايد: «اللّهم اشهد»؛ خدايا خودت گواه باش. «فقد برز اليهم غلام»؛ جوانى به سمت اينها براى جنگ رفته است كه » اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولك».
 
يك نكته در اين‌جا هست كه من به شما عرض كنم. ببينيد؛ امام حسين در دوران كودكى، محبوب پيامبر بود؛ خود او هم پيامبر را بى‌نهايت دوست مى‌داشت. حضرت شش، هفت ساله بود كه پيامبر از دنيا رفت. چهره پيامبر، به صورت خاطره بى‌زوالى در ذهن امام حسين مانده است و عشق به پيامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، على‌اكبر را به امام حسين مى‌دهد. وقتى اين جوان كمى بزرگ مى‌شود، يا به حدّ بلوغ مى‌رسد، حضرت مى‌بيند كه چهره، درست چهره پيامبر است؛ همان قيافه‌اى كه اين قدر به او علاقه داشت و اين قدر عاشق او بود، حالا اين به جدّ خودش شبيه شده است. حرف مى‌زند، صدا شبيه صداى پيامبر است. حرف زدن، شبيه حرف زدن پيامبر است. اخلاق، شبيه اخلاق پيامبر است؛ همان بزرگوارى، همان كرم و همان شرف.

بعد اين‌گونه مى‌فرمايد: «كنّا اذا اشتقنا الى نبيّك نظرنا اليه»؛ هر وقت كه دلمان براى پيامبر تنگ مى‌شد، به اين جوان نگاه مى‌كرديم؛ اما اين جوان هم به ميدان رفت. «فصاح و قال يابن سعد قطع اللَّه رحمك كما قطعت رحمى». بعد نقل مى‌كند كه حضرت به ميدان رفت و جنگ بسيار شجاعانه‌اى كرد و عدّه زيادى از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه‌ام. دوباره به طرف ميدان رفت. وقتى كه اظهار عطش كرد، حضرت به او فرمودند: عزيزم! يك مقدار ديگر بجنگ؛ طولى نخواهد كشيد كه از دست جدّت پيامبر سيراب خواهى شد. وقتى امام حسين اين جمله را به على‌اكبر فرمود، على‌اكبر در آن لحظه آخر، صدايش بلند شد و عرض كرد: «يا ابتا عليك السّلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدّى رسول‌اللَّه يقرئك السّلام»؛ اين جدم پيامبر است كه به تو سلام مى‌فرستد. «و يقول عجل القدوم علينا»؛ مى‌گويد بيا به سمت ما.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها