ایسنا نوشت:
اوایل جنگ بود، مردم هنوز زیاد به صدای تانک و توپ عادت نکرده بودند. تازه حدود دو ماه بود که جنگ شروع شده بود و همان وقت بود که قرعه آوارگی به نام اهالی سوسنگرد افتاد. شهر باید ویران میشد و مردمانش خانه را ترک میکردند.
ولی در فکر مردم این جملهها تکرار میشد: مگر اجازه میدهیم این خواسته دشمن به آسانی محقق شود؟ دلهایمان را چه کنیم؟ با عشقمان به خاک خود چه کنیم؟ میمانیم! یا کشته میشویم یا خاکمان را پس میگیریم.
شلیک توپ و خمپاره روی سر شهر ادامه داشت و بر سر مردم میریخت! ولی مردم به بهانههای گوناگون و با هدف کمک به رزمندگان حاضر به ترک شهر نمیشدند... باید دستوری داده میشد، باید مردم را مجبور میکردند که شهر را ترک کنند، وگرنه هم دست و پای رزمندگان را میگیرند و هم خودشان شهید میشوند.
به گزارش ایسنا منطقه خوزستان، آبان ماه 1359 تنها یک ماه از شروع جنگ گذشته بود که رژیم بعث طبق اطلاعات و محاسبات خود سوسنگرد را منطقهای استراتژیک به شمار آورد که با تصرف و استقرار در آن میتواند بر شهرهای اطراف تسلط یابد و به اهواز که مرکز خوزستان است، نزدیک شود، زیرا این شهر تنها 50 کیلومتر با اهواز فاصله دارد و صدام با گرفتن آن به خیال خام خود هفت روز بعد اهواز را هم گرفته و در یکی از میدانهای اهواز سخنرانی خواهد کرد؛ تنها میماند دعوت از خبرنگاران و اصحاب رسانه دنیا که میخواست از یک روز قبل آنها را خبر کند!
رژیم بعث عراق تمام هدف و تلاش خود را برای گرفتن سوسنگرد به خرج میدهد. همه نیروها و تجهیزات را به کار میگیرد. اطلاعات کافی، جامع و دقیقی از موقعیت شهر و روستاهای اطراف دارد، میداند که اینجا تعداد رزمندگان هنوز زیاد نیست و تجهیزاتشان نیز اندک است. مردم را نیز به خیال خود پیش از این با حقههایی از قبیل رهایی عربها از دست ایران و دست یافتن به زندگی آسوده فریفته است. خود را برنده قطعی این مبارزه میپندارد و با اقتدار و غرور وارد میشود. هر کسی را که مقاومت کند از بین میبرد، تنها برای به چنگ آوردن این گوشه از سرزمین ایران.
عراقیها پیش از 23 آبان دو بار سوسنگرد را محاصره کرده بودند ولی موفق به تصرف آن نشدند. بار سوم عراق از چهار سو به سوسنگرد کوچک و مظلوم لشکرکشی میکند که این بار مردم به اجبار رزمندگان و فرماندهان جنگ، شهر را ترک میکنند؛ ولی نه همه آنها. در همه شهر تنها 300 نفر باقی مانده بود که بسیاری از آنها از وجود همدیگر اطلاعی نداشتند. رزمندگان در مسجد جامع بودند و اهالی در خانههای خود زیر شلیکهای هوایی و زمینی. مسجد جامع، پناه رزمندگان بود، از دشمن به خانه خدا پناه برده بودند زیرا واقعا دیگر جایی غیر از آنجا نداشتند.
سوسنگرد شده بود کورهی آتش. روزها فقط دود از شهر بلند میشد و شبها در سکوت و نور آتش میگذشت.
هیچ جنبدهای در شهر تکان نمیخورد و مجروحان جنگی در جای خود درد میکشیدند. نه بیمارستانی برای درمان بود و نه پرستاری برای مراقبت؛ بیمارستان با تخلیه شهر تخلیه شد و بیماران به اهواز منتقل شدند. رزمندگان آرام و با خوف، سینهخیز تا خانههای اطراف میروند، ملافه تمیز میآورند و مجروحان را پانسمان میکنند، امید دارند و میدانند وضعیت به این منوال نمیماند. حتما کمک خواهد رسید. در قلب تک تک آنها غیرت و شهامتی وجود داشت که ارتش بعث با آن بیگانه بود و همه این حرکات و مقاومتها برایش غیرقابل درک بود.
ارتش عراق برای تصرف شهر از یک سو به تپههای اللهاکبر هجوم آورده بود، این تپهها حدود پنج کیلومتر با سوسنگرد فاصله داشت و مشرف به شهر بود. گروه شناسایی رزمندگان ایرانی تشخیص دادند که پیش از صبح باید مسیر آنها را مینگذاری کرد و برای این کار شبانه هشت نفر از گروه شناسایی داوطلب شدند.
فرحان شیخالکوت یکی از این دلاوران بود. مردی درشتاندام و از اهالی سوسنگرد که سه دختر داشت که دوتای آنها معلول بودند. کارش خرید و فروش احشام بود و با شروع جنگ به رزمندگان ملحق شد.
شبانه هر یک از رزمندگان 2 مین به دست میگیرند و به سمت تپههای اللهاکبر حرکت میکنند. مسیر آنها هم سیم خاردار کشیده شده و هم آبگیر بر سر راهشان است. در سرمای شبهای اواخر آبان ماه مجبورند لباسهای خود را از تن درآورند تا با حرکت در آب صدایی ایجاد نشود. شش نفر جلو حرکت میکنند و دو نفر دیگر در پشت سر آنها هستند که ناصر ربیعه یکی از آنها بود. او اکنون جانباز است و هنوز ساکن سوسنگرد است. همه راه میافتند ولی غافل از اینکه عراقیها پیش از این آنها را میپاییدند. دشمن پیش از این در این مسیر تله مین ضدتانک گذاشته بود. مینها با هر قدم رزمندگان ایرانی منفجر میشود...
ناصر ربیعه میگوید: "دیگر تشخیص دست این رزمنده از پای آن یکی امکان نداشت و تنهای مظلوم بچهها سوخته و تکهتکه شده بود. چهار نفر از هشت نفر در دم شهید شدند و فرحان و یکی دیگر از رزمندگان به شدت زخمی شدند که امکان رساندن آنها به بیمارستان اندک بود.
هر دو به بیمارستان ابوذر اهواز منتقل شدند ولی فرحان تا به بیمارستان رسید شهید شد. او تا آخرین لحظه اسم دخترانش را تکرار میکرد و با آنها حرف میزد. رزمنده زخمی دیگر هم از شدت جراحات شهید شد."
ارتش عراق از مردم سوسنگرد انتظار داشت از او حمایت کنند و وقتی مقاومت مردم را میدید عصبانی میشد و بیشتر آنها را زیر شلیک و توپ قرار میداد. عراقیها به دلیل همین مقاومت و کینهای که از مردم سوسنگرد به دل گرفتتند، "شهید سبحانی" را به آتش کشیدند تا عبرتی برای همشهریانش شود. این سرباز که در زمان مرخصی خدمت به سر میبرد، وقتی شنید دشمن به خاک کشورمان تجاوز کرده است به همراه تعدادی از اقوامش وارد صحنه دفاع شد و پس از خلق حماسههای زیاد شهید شد و امروز "سرباز نمونه ملی" کشور است.
سوسنگرد از 23 آبان تا 25 آبان زیر آتش عراقیها رنج کشید. 25 آبان آتش و خون شهر را گرفته بود و اندوه و درد در کوچهها بیداد میکرد. ولی سوسنگرد بیش از سه روز در حصر نماند و امید رزمندگان گیرافتاده در شهر ناامید نشد.
شامگاه 25 آبانماه عملیات شکست حصر سوسنگرد آغاز میشود و روز بعد شهر از لوث وجود دشمنان پاکسازی میشود. پیروزی غیرمنتظره لذت بسیاری دارد و هیجانی غیرقابل وصف. اهالی با یزله و هوسه وارد شهر میشوند و خاک خود را باز میگیرند.
سوسنگرد پس از آن "شهر عاشقان شهادت" نامگذاری شد. حماسه مقاومت و شکست حصر سوسنگرد هیچگاه از ذهن مردمانش پاک نمیشود. آخر خاک وطن چیزی نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت و بیخیال آن شد.
گزارش از خدیجه نیسی