در روابط بینالملل، شاید عبارتی به اندازه «دیپلماسی» کاربرد نداشته باشد. دیپلماسی به عنوان مجموعهای از روشهای مسالمتآمیز شناخته میشود که کشورها از طریق آنها به دنبال کسب و ارتقای منافع ملی در خارج از مرزهای خود میروند. مذاکره به عنوان یکی از اصلیترین شیوههای دیپلماتیک شناخته میشود که برای حصول نتیجه مدنظر از آن، باید دارای شرایطی منطقی و قابل اعتماد باشد.
برخی از اصولی که میتوانند در یک مذاکره موفق رعایت شوند عبارتند از احترام متقابل، شرایط برابر، حسن نیت و تعهد به نتایج مذاکره.
در شرایط فعلی، بحث مذاکره بر سر برنامه هستهای ایران بار دیگر در حال طرح شدن است و برخی منابع پیشبینی میکنند که در آیندهای نهچندان دور، دور دیگری از مذاکرات بین ایران و شش کشور موسوم به 1+5، متشکل از 5 عضو دایم شورای امنیت سازمان ملل متحد به علاوه آلمان آغاز شود.
مذاکرات مسبوق به سابقه ایران و 1+5، تاکنون چندین دور برگزار شده و هر بار مشخص شده است که این مذاکرات در واقع چالش منافع نظام هژمونیک غرب با مواضع اصولی ایران است. رهبری نظام هژمونیک سرمایهداری از جنگ سرد به این سو با ایالات متحده بوده است و چالش منافع غرب با مواضع ایران را نیز همچنان همین کشور راهبری میکند.
اکنون جای آن دارد به این واقعیت پرداخته شود که ایالات متحده در چارچوب اصول مذاکرات بینالمللی، تا چه اندازه به یک گفتگوی سازنده و رو به جلو با ایران متعهد است؟ به عبارت دیگر، رویکرد کنونی ایالات متحده در خصوص ایران آیا اساسا میتواند به مذاکراتی مثمرثمر بیانجامد یا ماهیت آن منجر به بنبست میشود؟
* حذف حداقل زمینه مشترک برای مذاکره
ایالات متحده آمریکا بیش از هرکشوری در جهان میداند که حصول نتیجه در یک روند دیپلماتیک مستلزم وجود یک زمینه مشترک پذیرفته شده از سوی دو طرف است.
در مذاکرات هستهای، این زمینه مشترک میتواند در دو چیز تجلی یابد: اول، شناسایی حقوق هستهای ایران بر طبق مندرجات NPT و دوم، نفی هرگونه دسترسی کشورها به تسلیحات کشتار جمعی. این دو مورد از سوی جمهوری اسلامی ایران کاملا مورد استقبال قرار میگیرد اما موضع ایالات متحده چیزی غیر از این است.
ایالات متحده از یکسو حاضر نیست به صراحت اذعان کند که ایران نیز به عنوان عضو NPT دارای حق غنیسازی اورانیوم برای مصارف صلحآمیز است و از سوی دیگر نهتنها خود دارای 5113 کلاهک هستهای است، بلکه حاضر نیست از رژیم صهیونیستی نیز بخواهد که بین 200 تا 400 کلاهک هستهای خود را از بین ببرد و به خاورمیانه بدون سلاحهای کشتار جمعی تن دردهد.
تنها کشوری که ابزار لازم برای اعمال فشار بر تلآویو را دارد، ایالات متحده است اما این رژیم از یکسو به دلیل اتحاد استراتژیکی که از دوران جنگ سرد با اسرائیل پیدا کرده است و هم به دلیل نفوذ لابیهای یهودی در آمریکا، حاضر نیست هیچ فشاری را بر رژیم اسرائیل وارد آورد.
با این وصف، واشنگتن حداقل زمینه مشترک برای مذاکره با ایران را نمیپذیرد و در چنین شرایطی، شکست مذاکرات پیشین نتیجهای کاملا طبیعی بوده است. اگر ایالات متحده حقوق هستهای ایران را بپذیرد، آنگاه میتوان در خصوص نگرانیهای غرب از شیوه اعمال این حق توسط ایران، گفتگو به عمل آورد و به یک مکانیسم قابل قبول برای طرفین در راستای حل اختلافات دست یافت. اما وقتی حداقلی به نام «حق ایران برای غنیسازی اورانیوم جهت مصارف صلحآمیز» پذیرفته نمیشود، چگونه میتوان انتظار داشت که توافقی حاصل شود؟
* نیت بازیگران غربی در مذاکرات هستهای
بازیگران غربی در مذاکرات هستهای با ایران، بیش از هرچیز یک هدف را دنبال میکنند که آن صرفنظر کردن ایران از اصل غنیسازی اورانیوم است. غرب میخواهد ایران قابلیتی را در اختیار نداشته باشد که بهزعم طرف غربی، ممکن است روزی به تولید سلاح هستهای منجر شود.
دیدگاه غرب در این خصوص، دیدگاه خاص نورئالیستهای تهاجمی است که تحت عنوان « اصل عدم قطعیت» عنوان میشود و بر این باور است که اقوال کشورها قابل اعتماد نیست! و جالب آنجاست که انتظار دارند ایران به آنها اعتماد کرده و با کنار گذاشتن غنیسازی اورانیوم، زمام اختیار دسترسی خود به سوخت هستهای را به کشورهای غربی واگذار کند!
از سوی دیگر، نیت ایران در این مذاکرات رسیدن به مکانیسمی است که بر اساس آن بتواند از حقوق هستهای خود بر حسب آنچه در پیمان منع اشاعه تسلیحات هستهای مندرج است، دست پیدا کند.
بنابراین، ایران با هدف احقاق حق خود و غرب با هدف ممانعت از تحقق این حق به مذاکرات وارد میشوند. بدیهی است که طرف ایرانی در این مذاکرات بههیچ وجه نمیتواند به حسن نیت غرب در مذاکرات اعتمادی داشته باشد.
این سوءنیت بیش از هرچیز از جانب ایالات متحده و از همه بیشتر «کنگره این کشور» قابل مشاهده است. رویکرد کنگره آمریکا که بیش از سایر دستگاهها در این کشور دارای روابط حسنه با لابی صهیونیستی است، تندروی بیشتری را در قبال ایران تجویز میکند و در این فقره خاص، دموکراتها و جمهوریخواهان هر دو همنظر به نظر میرسند.
* مذاکره از موضع برابر
یکی از شرایط یک گفتگوی دیپلماتیک سازنده، گفتگو از موضع سیاسی برابر است. هرمذاکرهای که از موضع برابر برگزار نشود، ممکن است در نهایت به نوعی تحمیل موضع از جانب طرف قویتر بینجامد.
تحریم در شرایط مذاکره به عنوان «تغییردهنده بازی» (Game Changer) شناخته میشود. غرب از یازده تیر ماه به این سو تلاش کرده است تا با استفاده از عامل تحریم، بازی را در میز مذاکرات به نفع خود تغییر دهد. تحریمهایی که از یازده تیر ماه به بعد از سوی ایالات متحده و اتحادیه اروپا علیه ایران اعمال گردیدند، به واقع فاز جدیدی از اعمال فشار محسوب میشدند که در شرایط وابستگی متقابل اقتصادی در جامعه بینالمللی علیه جمهوری اسلامی ایران اعمال شدند.
بیش از هر چیز، این تحریمها با هدف امتیاز گرفتن از ایران اعمال شدهاند. تصور طراحان تحریمها این بوده که فشار سخت اقتصادی بر ایران میتواند منجر به کوتاه آمدن این کشور از مواضع اصولی خود در خصوص حقوق هستهایش شود.
این در حالی است که تصمیمگیری در خصوص مواضع اصولی در ایران با در نظر گرفتن منافع بلندمدت کشور و اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی انجام میشود و ایرانیان شیوه مقاومت در برابر فشارها را مدتهاست که آموختهاند. اگر منافع بلندمدت ایران داشتن چرخه سوخت هستهای را اقتضا کند، ایران این چرخه را به خاطر فشارهای موقت اقتصادی کنار نخواهد گذاشت.
علیایحال، روشن است که غرب میخواهد مذاکره با ایران، مذاکره از موضع برابر نباشد و تلاش میکند با تبلیغات رسانهای گسترده نشان دهد که ایران در موضع ضعف قرار گرفته و چارهای جز تن دادن به خواستهای نظام هژمونیک ندارد.
به این ترتیب، ایالات متحده و همپیمانانش یکی دیگر از شروط مذاکره مثمرثمر را نقض میکنند، چون مذاکره تنها در شرایط برابر است که به نتایجی قابل اعتماد و دیرپا میانجامد و مذاکرات تحت فشار یا اصولا ره به جایی نمیبرند یا اگر هم به نتیجهای منجر شوند، این نتیجه موقتی خواهد بود.
«استفان والت»، نظریهپرداز شهیر آمریکایی اخیرا در یادداشتی در «فارین پالیسی» به ایالات متحده هشدار داده بود که توافقی که تحت فشار بهدست بیاید، تنها تحت فشار باقی خواهد ماند و به محض رفع فشار از ایران، چنین توافقی فاقد ارزش خواهد بود.
* اسرائیل، عضو نامرئی تیم مذاکرهکننده غربی
همانطور که پیشتر ذکر شد لابیهای صهیونیستی در ایالات متحده نفوذی چشمگیر دارند و بالاخص میتوان گفت که کاملا بر تصمیمات کنگره آمریکا اثر میگذارند. اما باید توجه داشت که بحث اتحاد استراتژیک ایالات متحده و اسرائیل تنها محدود به نفوذ لابیهای صهیونیستی نیست.
رقابت سخت ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی با یکدیگر در منطقه خاورمیانه در دوران جنگ سرد منجر به حمایت شوروی از برخی کشورهای عربی در مواجهه با اسرائیل شده بود و همین امر، حمایت از اسرائیل را به یک عنصر حیاتی برای حفظ نفوذ ایالات متحده در خاورمیانه تبدیل کرده بود.
جنگ 1967 یا همان جنگ شش روزه، اوج این نبرد بود. اتحاد شوروی هرچه میتوانست در حمایت از اعراب به کار بست و ایالات متحده نیز تا توان داشت در خدمت اسرائیل قرار گرفت. پایان این نبرد، در واقع کاهش شدید نفوذ شوروی را در خاورمیانه در پی داشت. پیروزی اسرائیل در این جنگ، نه تنها پیروزی بر اعراب که پیروزی ایالات متحده بر رقیب سرسختش تلقی شد. جنگ 1967 را بسیاری پایان «ناصریسم» میدانند که حامی اتحاد جماهیر شوروی و اندیشههای سوسیالیستی بود.
این اتحاد استراتژیک تا امروز هم ادامه یافته و احساس خطر شدید اسرائیل از برنامه هستهای ایران که از سوی این رژیم، به عنوان گامی بلند به سوی تثبیت هژمونی منطقهای ایران شناخته میشود، منجر شده است تا اسرائیل با استفاده از نفوذ خود در ایالات متحده عملا به عضو نامرئی تیم مذاکرهکننده هستهای غرب تبدیل شود و منافع این رژیم کاملا از سوی متحدین غربیش، بالاخص ایالات متحده در این مذاکرات لحاظ گردد.
بیتردید، اسرائیل یکی از علل اصلی عدم به رسمیت شناختن حق ایران از سوی ایالات متحده است. اگر اسرائیل از این بازی کنار گذاشته شود، ایالات متحده هیچ دلیل منطقی برای احساس نگرانی از برنامه هستهای ایران ندارد، مگر آنکه به توصیه امثال «جان مرشایمر» نورئالیست، به فکر محدودسازی هژمونی منطقهای ایران باشد.
* ایرانیان و مذاکرات هستهای
همانگونه که سازهانگاران باور دارند، رفتار و منافع کشورها ناشی از هویتی است که با توجه به انتظار از نقش در عرصه بینالمللی تعریف میشود. آنچه بیش از هرچیز هویت ایران را شکل میدهد، تاریخ و فرهنگی دیرپا و درخشان است که عرصه انواع مقاومتها به هر نحو ممکن بوده است.
ایران، سرزمینی که از نظر ژئوپلتیک دارای این ویژگی است که همواره محل توجه و طمع بوده است، لاجرم به مردمان خود آموخته است که باید در برابر فشارهای خارجی مقاومت کنند تا هویت ملی و فرهنگی آنان محفوظ ماند. اینکه ایران در میان این قرون و اعصار با هر سختی توانست بقای خود را حفظ کند، ناشی از روحیه ایرانیان است.
حتی غربیها هم میدانند که منابع نفت جهان در حال محدود شدن است و در درازمدت نمیتوان از نفت ایران چشم پوشید. از سوی دیگر اقتصادهای نوظهور آنقدر نیاز به انرژی دارند که نتوانند از نفت ایران غفلت کنند. به این ترتیب فرصتهایی در اختیار ملت ایران است که میتواند در آینده از آنها بهره برده و با استفاده از آنها فشار تحریم را کاهش دهد.
بر این اساس، مذاکرهکنندگان نمیتوانند انتظار چشمپوشی ایران از منافعش را داشته باشند. مقاومت در هویت تاریخی ایرانیان شکل گرفته است و بنابراین، به این راحتیها سر فرود نمیآورند.
به این ترتیب، به نفع جامعه بینالمللی است که 1+5، حقوق هستهای ایران را به رسمیت بشناسد و سپس در چارچوب NPT، به دنبال رفع نگرانیهای خود باشد. به این ترتیب هر دو طرف مذاکره به منافعی دست خواهند یافت حال آنکه سیاست فشار، منفعتی را برای هیچکس در پیش ندارد.
آنچه تاکنون از مذاکره برآمده آن است که ایالات متحده عزمی جدی برای حصول نتیجه از مذاکرات ندارد اما باید دید در دوره دوم ریاستجمهوری اوباما آیا این روند تغییر میکند یا خیر؟