در خبرها آمده بود که ملک عبدالله، پادشاه عربستان، در جمع فرماندهان و مسئولان امنیتی این کشور گفت: «فتنه از همه طرف عربستان را احاطه کرده است و دشمنان عربستان در کمین نشستهاند تا امنیت کشور را برهم بزنند و وحدت موجود میان ملت عربستان را از بین ببرند و هیچ راهی برای مقابله با فتنه موجود جز رویارویی با آن وجود ندارد.» وی افزود: «دشمنان قصد دارند از تحولات منطقه سوءاستفاده کنند، اما باید در مقابل اینگونه اقدامات ایستاد»! آنچه پادشاه سعودی را به اعتراف دیرهنگام مبنی بر احاطه نارضایتیها(به گمان وی فتنه) واداشته، مسئلهای است که باید مورد موشکافی دقیق قرار گیرد و متن حاضر به اختصار به این مسئله میپردازد.
بیداری اسلامی و مواضع آلسعود
با وقوع تحولات موسوم به بیداری اسلامی در غرب آسیا(خاورمیانه) و شمال آفریقا، از همان ابتدا دو جبهه غرب و ارتجاع عرب که منافع خود را در خطر میدیدند، با همدستی یکدیگر، تمام تلاش خود را برای ناکام گذاشتن این انقلابها از طریق ایجاد انحراف در اهداف انقلابها و مهندسی هدفمند آن با استفاده از مهرهچینی نیروهای خود بهکار گرفتند. جبهه غرب و استعمار که ماهیت آن، قرنهاست برای آگاهان به مسائل سیاسی هویدا شده؛ اما ارتجاع عرب که گاه خود را در پس الفاظی چون امالقرا، خادمالحرمین و... پنهان کرده بودند، اکنون آشکارا به مقابله با این تحولات پرداختهاند تا مانع از سرایت بیداری اسلامی به کشورهای خود گردند ولی روند تحولات به گونهای بود که برخی تحلیلگران را بر آن داشت تا از احتمال سرایت این تحولات به کشورهای مرتجع نیز سخن به میان بیاورند که عربستان سعودی از جمله این کشورهاست.
با وقوع تحولات موسوم به بیداری اسلامی در غرب آسیا(خاورمیانه) و شمال آفریقا، از همان ابتدا دو جبهه غرب و ارتجاع عرب که منافع خود را در خطر میدیدند، با همدستی یکدیگر، تمام تلاش خود را برای ناکام گذاشتن این انقلابها از طریق ایجاد انحراف در اهداف انقلابها و مهندسی هدفمند آن با استفاده از مهرهچینی نیروهای خود بهکار گرفتند. |
اهم مواضع متناقض حکام آلسعود در تحولات بیداری اسلامی در محورهای زیر قابل احصا است:
1- پناه دادن به زینالعابدین بنعلی، دیکتاتور فراری تونس و لیلی طرابلسی، همسر بنعلی؛
2- پناه دادن به علی عبدالله صالح، دیکتاتور جنایتکار یمن و مداوای وی در عربستان؛
3- حمایت مالی از جریانهای مشکوک در تونس برای انحراف در انقلاب تونس؛
4- حمایت آشکار از حسنی مبارک، دیکتاتور مخلوع مصر؛
5- دخالت آشکار از جریانهای سلفی و خطدهی سیاسی به آنها برای بهدست آوردن رأی در انتخابات ریاستجمهوری مصر؛
6- سنگاندازی در روابط بین ایران و مصر، تونس و لیبی از طریق به میان کشیدن مباحث عربی – عجمی و شیعه – سنی کردن تحولات؛
7- بسیج تمام امکانات تبلیغاتی (رسانهای و صدور فتواهای دینی)، مالی و تسلیحاتی خود در حمایت از دیکتاتورهایی مثل مبارک، بنعلی، عبدالله صالح و آلخلیفه؛
8- لشکرکشی نظامی به بحرین و کشتار شیعیان مظلوم این کشور برای حفظ آلخلیفه بهعنوان یکی از متحدان راهبردی خود؛
9- ایجاد یک جبهه مصنوعی در سوریه بهعنوان یکی از محورهای مقاومت برای سرگرم کردن ایران و جبهه مقاومت و ارسال سلاح برای گروههای معارض دولت سوریه و شیعه و سنی کردن تحولات این کشور برای یارگیری.
آلسعود از چه میترسد؟
عربستان سعودی از جمله کشورهایی بود که با وزیدن نسیم بیداری اسلامی، احتمال سرایت تأثیرات این تحولات بر این کشور بهدلیل بسته بودن فضای سیاسی، متصور بود؛ اما این کشور به مدد دلارهای نفتی و چشمپوشی غرب از فساد سیاسی و اقتصادی خاندان آلسعود و حمایت بیقید و شرط غرب و دو شیوه تطمیع و خریدن وفاداری مردم، توانسته است تا حدودی سیر تحولات را به تأخیر بیندازد اما به عقیده ناظران، این کشور به دلایل زیر هرگز نخواهد توانست بر این مشکلات - که امروز ملک عبدالله از آن بهعنوان احاطه فتنهها یاد میکند - فائق آید:
1- به هم خوردن توازن قوا؛ بدون تردید یکی از پیامدهای آشکار بیداری اسلامی علاوه بر شعارها و نمادهای دینی مستتر در آن، روند ضد دیکتاتوری است که بیش از همه، تاج و تخت پادشاهان و سلاطین مادامالعمر عربی را هدف قرار داده است. با سقوط بنعلی، مبارک، قذافی، عبدالله صالح و تهدیدهای پیش روی آلخلیفه، عربستان متحدان منطقهای خود را از دست داده است و محور مصر - عربستان دیگر محلی از اعراب ندارد و این موضوع بیش از هر چیز، توازن قوا را در منطقه به ضرر جبهه ارتجاع عرب به سردمداری آلسعود تغییر داده است و سخنان اخیر ملک عبدالله در ابتدای مقاله، دال بر این موضوع است. حقیقت این است که روند بیداری اسلامی، تشکیل جبههای مردمی اسلامی علیه جبهه غربی - عربی را نشان میدهد و اگرچه کشورهای غربی سعی دارند مهندسی این تحولات را مدیریت کنند تا با موجسواری، روند حوادث را به نفع خود مصادره کنند؛ اما بهنظر میرسد نوع حوادث به وقوع پیوسته، چیز دیگری را نشان میدهد که همان تضعیف جبهه ضد مقاومت (غربی - عربی) است.
2- تعمیق اعتراضات و مطالبات عمومی؛ این اعتراضات که همزمان با اعتراضات در دیگر کشورهای دیکتاتور عرب آغاز شد، اکنون نهتنها مهار نشده، بلکه از منطقه شیعهنشین الشرقیه (قطیف، الاحساء و...) به دیگر مناطق مانند ریاض، عسیر، مدینه و شهرهای دیگر سرایت کرده و سرکوب شدید مطالبات مسالمتآمیز شهروندان ضمن اینکه تصویر شفافی از وحشیگری خاندان حاکم بر این کشور و بیتوجهیاش به قوانین بینالمللی و نقض آشکارحقوق بشر را به نمایش گذاشته، نتوانسته است معترضان را به عدم اعتراض متقاعد سازد و دستگیری علما و شهادت عده زیادی از شهروندان، به ادامه این روند شدت بخشیده است.
3- اختلافات داخلی خاندان آلسعود؛ خاندان قدرتطلب سعودی که از هیچ کوششی برای حفظ و توسعه قدرت دریغ نمیکنند، اکنون برای تقسیم قدرت دچار اختلافات عدیده داخلی شدهاند و تشدید تنشهای درون کاخها بهگونهای بوده که بهراحتی به بیرون درز کرده و دیگر گریزی از کتمان و پنهان کردن آنها نیست. این اختلافات در انتخاب نایف و سپس سلمان بنعبدالعزیز به ولیعهدی، بیشتر خودنمایی کرد.
4- پیر و فرتوت بودن سلاطین و امرا؛ پس از مرگ نایف و انتخاب سلمان به ولیعهدی اکنون دیگر فرزندان عبدالعزیز همه پیر و فرتوت شدهاند و از 36 پسر عبدالعزیز، اکنون 18 پسر آن زندهاند که همگی در سنین بالا و در نوبت مرگ هستند. از ملک عبدالله 88 ساله تا امرای استانها (محافظ) همگی با امراض مختلف جسمی دستوپنجه نرم میکنند و این موضوع میتواند بهعنوان یک تهدید تلقی شود چراکه علاوه بر تشدید اختلافات بر سر قدرت، بهدلیل عدم کادرسازی در سطوح بالا، میتواند کشور را با یک خلأ جدی مواجه کند و چهبسا کشور را به سوی هرج و مرج آشکار سوق دهد .
عربستان از همان روزهای نخست تحولات منطقه با موضعگیری دلسوزانه و در ظاهر با حمایت نیمبند از اعتراضات مردمی، مواضع و عملکرد متناقض و منافقانه خود را نیز پیگیری میکرد، بهطوریکه پادشاه این کشور در اسفند 90 مدعی شد حوادثی که در جهان عرب روی میدهد، اسلام و اعراب را هدف قرار داده است؛ |
حسن احمدی