شبکه ایران: دو، سه روز بعد از استقرار حضرت امام در مدرسه رفاه، بعضی از مؤسسین و هیأت امنای این مدرسه مثل آقایان هاشمی، شهید باهنر، بادامچیان و آقای توکلی که در ضمن مسئولیت مدرسه علوی را هم به عهده داشتند، تشخیص دادند که مدرسه علوی از نظر مسائل امنیتی مطمئنتر است؛ چرا که اولاً مستقیم به خیابان ایران راه داشت و از تیررس دشمن دور بود و ثانیاً منازل عدهای از شخصیتهای انقلابی در اطراف مدرسه علوی بود که این خودش موجب اطمینان خاطر میگردید. از این رو حضرت امام به مدرسه علوی منتقل گردید.
با این حال مدرسه رفاه هم در اختیار انقلابیون بود و جلسات شورای انقلاب در آنجا برگزار میشد. اتفاقاً یک روز که جلسه شورای انقلاب برقرار بود و ما هم آنجا بودیم، خبر رسید که مأموران رژیم قصد دارند مدرسه را به محاصره درآورند و جلسه را برهم زده و افراد را دستگیر کنند.
با شنیدن این خبر، آقایان اعضای شورای انقلاب با هم مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که چون فعلاً اسلحهای در اختیار نداریم و امکان دفاع و مقابله وجود ندارد، بهتر است جلسه را تعطیل کرده هرچه زودتر مدرسه را ترک نمایند. این تصمیم خیلی سریع اجرا شد و یکی از دوستان قضیه را به حضرت امام اطلاع داد، اما خوشبختانه نیروهای دولتی بهرغم تصمیم اولیه خود مدرسه را محاصره نکردند. با این حال کم و بیش مزاحمت ایجاد میکردند و حتی در بسیاری از مواقع افرادی را که به طور دستهجمعی برای زیارت امام میآمدند، برمیگرداندند.
در مورد همافرهای نیروی هوایی هم همین وضعیت وجود داشت؛ منتهی آنها دقیقاً برنامهریزی کرده بودند که چگونه و چه ساعتی بیایند که مورد تعرض مزدوران رژیم قرار نگیرند و تا آنجا که من خبردار شدم، اینها هماهنگی لازم را برای جلوگیری از پیش آمدن هرگونه مسئلهای به عمل آورده بودند. ضمن این که برای وضعیت پیشبینی نشده و درگیری با مأموران هم آمادگی داشتند.
به هر حال این عزیزان آمدند و در آن روز تاریخی که ما هم پشت سر حضرت امام شاهد و ناظر بودیم، با سلام نظامی خود و اعلام وفاداری نسبت به امام، ضمن پدید آوردن صحنهای دلنشین و به یاد ماندنی، کمر رژیم را شکستند و نور امید را در دل همه طرفداران امام و انقلاب فروزانتر کرد. آن روزها مدرسه علوی، علما، مدرسین، افراد و شخصیتهای شناختهشده زیادی را که برای ملاقات میآمدند، به خود میدید.
جنبوجوش فراوانی در مدرسه حاکم بود و طلاب و روحانیون جوان و انقلابی تنها با قبا و عمامه و بدون عبا به این سو و آن سو میرفتند و از دل و جان گوش به فرمان امام و آماده خدمت بودند. در بیرون مدرسه هم جوانان انقلابی مراقب اوضاع و تحرکات مأموران مخفی رژیم و ساواکیها بودند و هرازگاهی یکی از اینها را گیر میانداختند. از کارهای جالب آن ایام سرکشی به محلات و مساجد مختلف تهران و دیدار و گفتوگو با مردم بود که هیأتی از آقایان به دستور حضرت امام انجام میدادند و خود بنده هم یکی دو بار به مأموریت رفتم.
انتخاب مهندس بازرگان به نخستوزیری
از وقایع مهم این روزها تعیین مهندس بازرگان به نخستوزیری بود. درباره علت و چرایی این انتخاب باید گفت که آن مقطع خیلی حساس و مهم بود و اگرچه حضرت امام نسبت به پیروزی انقلاب و شکست طاغوت اطمینان خاطر داشت ولی برخی نه تنها چنین اطمینانی نداشتند، بلکه شکست و به نتیجه نرسیدن انقلاب و مبارزه را محتمل میدانستند و میگفتند: هنوز همه قدرت نظامی و مادی در اختیار رژیم است و هر کاری از دستشان برمیآید؛ مثلاً میتوانند با بمباران محل تجمع رهبران و سران انقلاب، کار را یکسره کنند.
از این رو این آقایان معتقد بودند که باید با دولت بختیار مماشات کرد و از هر اقدامی که وی را برآشفته و احیاناً به اقدامات خشونتآمیز وادار میکند، خودداری نمود. درخصوص تعیین نخستوزیر هم میگفتند که باید فردی میانهرو و تا حدی مورد قبول دستگاه تعیین شود تا کار به جاهای باریک و قهرآمیز کشیده نشود. حضرت امام هم با این که شخصاً با انتخاب مهندس بازرگان مخالف بود و میتوانست شخصیتهای انقلابی، شایسته و توانمندی همچون شهید بهشتی و یا آقای هاشمی را به این سمت بگمارد، ولی مصلحتاندیشی اعضای شورای انقلاب و برخی از اطرافیان بخصوص آقای منتظری را که ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با بازرگان داشت، پذیرفت و مهندس بازرگان را به نخستوزیری منصوب نمود.
به هر حال، در آن مقطع تقریباً همگان این انتخاب را به مصلحت میدیدند. بختیار هم با بازرگان و کابینهاش مشکل چندانی نداشت و خیلی زود کوتاه آمد. شاید سازشی هم پشت پرده صورت گرفته بود که بختیار مثلاً در برابر حفظ جانش با دولت جدید راه بیاید و مشکلساز نشود که فرار بختیار از مرز بازرگان در حالی که در دسترس مقامات بود، این فرضیه را تأیید میکند. نشانه و مؤید دیگر این سازش حضور برخی از عناصر شناختهشده رژیم مثل تجلی در دولت موقت بود.