ما براين عقيدهايم كه انقلاب اسلامى، واكنش مذهب و فلسفه تشيع در مقابل
اين حركت
روشنفكرى است كه به لطف خداوند توانسته است راه خود را در دنيا باز كند. چه
بخواهيم
و چه نخواهيم حركت انقلابى، روند تاريخ را تغيير داده و مذهب به عنوان يك
نيروى قوى
در موازنه عالم ظهور كرده است. اين مطلب، قابل كتمان نيست و آنقدر وضوح
دارد كه
سردمداران كفر را وادار به ابراز نگرانى درونى خود از وجود چنين حركت
مقدّسى كرده
است. سرّ تمامى اين حقايق را بايد در موفّقيّت كامل حركت سياسى انقلاب
اسلامى
جستجو كرد در صورتى كه به آن با مدلهاى كلان و توسعه و در سطح چنين
مقياسهايى
بنگريم )نه در قالب يك تحليل خُرد( يعنى با نگرش توسعهاى به انقلاب
مىبينيم كه
انقلاب اسلامى توانسته است روند موفّقى را در دنيا به نمايش بگذارد و بلوك
شرق را
كه يكى از پرچمداران مبارزه با مذهب در جهان بوده است صددرصد شكست داده و
منزوى
نمايد. اگر چه مىتوان عوامل شكست گروههاى چپ را به ضعف درونى و شرايط
بينالمللى
برگرداند ولى بدون ترديد متغيّر اساسى در افول سياسى كمونيسم چيزى جز
انقلاب اسلامى
در عالم نبود. اين مطلب شواهد گويايى دارد كه با انجام تحقيقات مىتوان
ثابت كرد كه
اين امر صرفاً يك ادعا نيست. در اينجا تنها به بيان يك نمونه عينى اكتفاء
مىكنيم:
در سال 1357 مىديديم هر نقطه در جهان كه پرچم مبارزهاى بلند شده است
مبارزين آنجا
دم از شعارهاى چپ و برپايى نظام كمونيسم در عالم زدهاند. اين واقعيت حتّى
شامل
مبارزين كشورهاى اسلامى نيز مىشد و بسيارى از گروههاى مسلح را وادار
مىكرد كه يا
به چپگرايش پيدا كنند و يا حداقل شعارهاى كمونيستى سر دهند هر چند اعتقاد
قبلى به
آن نيز نداشته باشند. مىديديم كه فقط كشور كوبا كه يك كشور دست دوّم
كمونيستى است
به تنهايى در 17 كشور آفريقايى نيروى نظامى داشت و از مبارزات كمونيستى
آفريقا
حمايت مىكرد. امّا در سال 1358 كه حدوداً يك سال از پيروزى انقلاب اسلامى
مىگذشت
تمام حركتهاى مسلحانه و انقلابى، صبغه مذهبى پيدا كرد. شايد تنها يك حركت
چپ آنهم
جنبش چپگراى ساندنيستها در نيكاراگوئه كماكان عرض اندام مىكرد كه پس از
چندى
نابود شد. آيا مىتوان گفت ضعف درونى كمونيستها در همين يكسال بروز كرده
است و قدرت
سرمايهدارى براى انزواى كمونيسم در اين مدّت اندك، مضاعف شده است؟! آيا
نمىتوان
ريشه اصلى اين تغيير اصولى حركتهاى انقلابى را در بروز يك حادثه مهم
بينالمللى كه
تولّد يك انقلاب مذهبى بوده است دانست؟ در اين زمان افراد مذهبى احساس
كردند كه
اعتقاد آنها مبنى بر دستيابى به پيروزى بر ظلم در سايه پشت كردن به مذهب،
توهمى بيش
نبوده است و واقعاً با گرايش به مذهب مىتوان احقاق حق كرد همچنانكه انقلاب
سياسى
در ايران نيز همين معنا را ثابت كرد.
ماركسيسم قدرت سياسى خود را از دست داد و همه حركتهاى انقلابى نيز زير پرچم
مذهب
قرار گرفتند. در يك تحليل واقع بينانه مىتوان بروز ضعف اقتصادى كمونيسم را
در اثر
بروز ضعف سياسى آن دانست. نتيجه چنين شد كه هم غائلههاى چپگرا در گوشه و
كنار
ايران اسلامى به فضل الهى با شكست روبرو شدند و هم دنياى غرب متوجّه شد كه
اين شكست
در مقابل گرايش مذهب بشر منحصر به شرق نبوده و چون خود نمىتواند با تمام
ابزارهاى
اداره كه در اختيار دارد به ساماندهى گرايش مذهبى بشر پرداخته و آنرا در
جهت اهداف
مادّى خود قرار دهد لذا در نهايت مجبور خواهد بود كه عجز خود را نسبت به
حركت
اختيارات بشرى و خواستههاى ملّتها اعلام نمايد. از همين روست كه ملاحظه
مىكنيم
تمام ساختارهايى كه در عالم توليد و سپس ترويج كردهاند، در واقع بتهايى
است كه
مجبورند دير يا زود آنها را براى رسيدن به اهداف بالاتر خود بشكنند.
بت دموكراسى كه به عنوان يك نظام سياسى به خورد بشريت داده شده است و
همواره از آن
به عنوان يك حربه سياسى در جهان و عليه ملل آزاديخواه استفاده مىكنند و با
صد زبان
و قلم درصدد اشراب دلها از عشق به چنين بتى در عالم هستند خوشبختانه بدست
همين بت
تراشان مدرن در كشورهائى همچون بوسنى، الجزاير و شكسته شد. هر چند ايشان
كماكان
درصدد توجيه اين حركت متناقض خود هستند ولى همين واقعيت نشان مىدهد كه اين
بت توان
فريفتن مردم را ندارد و ساختارهاى موجود نمىتواند ساختار مناسبى براى
ساماندهى
اختيارات بشرى باشد. توجّه به همين نكته كه چرا غرب، دغدغه خاطر پيدا كرده
است دليل
محكمى براى شكست آتى نظام غربى است. به راستى اگر از عهده مهار انگيزش
عمومى جوامع
برمىآيند پس دغدغه خاطر و ابراز آن چرا؟ گاهى يك مدير احساس عجز مىكند و
گاهى اين
احساس به حدى مىرسد كه مجبور به ابراز آن نيز مىشود. علاوه براين كه چنين
امرى
حاكى از ضعف درونى اوست حربهاى براى او بشمار مىرود تا بتواند از اين
طريق
همكاران خود را در دنيا بسيج و هماهنگ كند.
- مذهبزدايى تحت عنوان هماهنگسازى اعتقادات متافيزيكى بشر، حربه جديد
استعمار
اين واقعيتى است كه امروز در دنيا واقع شده است و واقعاً 20 سال قبل چنين
دغدغه
خاطر بزرگى وجود نداشت تا جايى كه مجبور شوند بعد از انقلاب اسلامى نظام
كلى اداره
جهان را برهم زده و به طرح شعار »نظم نوين جهانى« بپردازند. معناى اين سخن
اين است
كه نظام قديم حاكم بر جهان، گنجايش اين منزلت از توسعه را ندارد. از اين رو
يكى از
اصول مورد نظر ايشان در نظم جديد، مذهبزدايى امّا تحت عنوان هماهنگسازى
اعتقادات
متافيزيكى بشر است. چون فهميدند بالاخره چيزى بنام مذهب در مقابل آنها وجود
دارد كه
موجب ايجاد بحران شده است و قدرتى دارد كه توانسته انگيزههاى بشرى را به
نفع خود
تحريك كند و آنرا تبديل به كانون بحران در مقابل قدرتهاى مادّى نمايد كه
اصولاً
قدرت مهار آنرا هم ندارند. به همين جهت است صريحاً اعلام مىكنند امروز
تنها حركتى
كه در مقابل ماست بنيادگرايى اسلامى مىباشد كه البته آن هم چيزى جز اسلام
ناب
محمّدىصلى الله عليه وآله نيست كه حضرتامامقدس سره مروج آن بودند، حركتى
كه تا
قرنها كسى به عنوان مروج قدرتمند آن نبوده است چون در روند تكامل تاريخ،
شرايط ظهور
آن مهيا نبوده تا بتواند ملّتها را حول آن بسيج كند.
- تقابل ذاتى انقلاب اسلامى با جريان سياسى و فكرى روشنفكرى منحرف
پس يك نظام قوى و ريشهدار پا به عرصه وجود گذارده است كه ملّتها را به سوى
خود فرا
مىخواند و سخن اصلى آن نيز مبارزه با خصيصه دوّم روشنفكرى يعنى سكولاريزه
كردن
جوامع و بطلان چنين نظريهاى مىباشد لذا خود را در تقابل كامل با تماميّت
جريان
روشنفكرى منحرف و نظام سياسى حاكم و حامى آن مىبيند. ملّتها نيز با تكيه
بر فطرت
الهى خود انگيزه پيدا كرده و وجدان مذهبى آنها به بلوغ خود نزديك مىشود.
چه بدانيم
و چه ندانيم؛ چه بخواهيم و چه نخواهيم اين حركت محقق شده است و غفلت ما
تنها موجب
ناسپاسى و نشناختن وظيفه و رسالت خود است. واقعيّت آن چيزى است كه وجود
دارد و روند
رشد در عالم، روند قابل مهارى نيست. ابزار سحر قدرتهاى مادّى نيز بيش از
اين توان
دعوت ملّتها را به دنيا ندارد چون بشر فهميده است كه تمام وعدههاى دروغ
سردمداران
كفر نتوانسته است مشكلات اساسى آنها را مرتفع سازد.
اگر با نگرش جامعه شناسانه مطرح كنيم كه چرا بشرى كه به او وعده رفاه
دادند،
تكنولوژى و ثمرات آنرا به او نشان داده و لذّت استفاده از محصولاتش را به
او
چشاندهاند باز به اين بت بزرگ پشت كرده و به طرف مذهب اقبال نموده است، جا
دارد.
چرا مديريت مديران تكنولوژى، ديگر مقبول عوام نيز نيست و چرا حكومت فن
سالاران را
بر دنيا نمىپسندند؟ چه خصوصيّتى در روح اين بشر پيدا شده است؟
مىتوان چنين برخوردى را عكسالعمل عمومى نسبت به احساس نياز بشرى در عين
ناتوانى
تكنولوژى از جوابگويى به اين نيازها دانست. اين احساس هر چند ناخودآگاه
باشد امّا
بالاخره وجود دارد. چون بلوغ فطرت و وجدان مذهبى بشر به منزلتى رسيده است
كه چنين
راهحلهايى را راهگشا نمىداند لذا نه تنها پشت به آنها كرده بلكه با تمام
قدرت در
عرصه جنگ با اين زراندوزان و زورمداران مزوّر وارده شده است. لذا مىبينيم
كه يك
جوان لبنانى شهادتطلب كه انواع تميّنات حيوانى را طى دهها سال براى او
فراهم آورده
و بهترين دانشگاههاى معتبر را به آن ديار برده و او را به انواع تلذذات
روحى، فكرى
و جسمى فرا مىخوانند با ناديده گرفتن تمامى اينها خود را به مقرّ نظاميان
فرانسوى،
آمريكايى و اسرائيلى مىزند و دهها نفر از ايشان را به خاك و خون مىكشد.
اگر اين
حركت تنها در يك نفر بود شايد جا داشت كه آنرا يك جنون ماليخوليايى و يا
نوعى
بيمارى روانى بدانيم. امّا آيا مىتوان يك ملّت بلكه ملّتهايى را كه يا جون
اين
جوان شهادتطلب هستند و يا حركتش را تأييد مىكنند و با شعار طرفدارى از
مذهب، به
جنگ هركسى كه با نظام ارزشى آنها از در جنگ و خصومت وارد مىشود مىآيند
نامتعادل و
داراى عقدههاى روانى دانست؟! برعكس اگر پاى عقدههاى محروميت در كار باشد
بايد تن
به همان نظامهايى بدهند كه به عنوان سوغات نامبارك غرب به آنها ارزانى شده
است و
انواع تلذذات حيوانى را در سايه آزادى و دموكراسى پيشكش آنها كردهاند.
وجدان بشرى امروز بر دو نكته مهم به خوبى واقف شده است:
اوّل اينكه جايگاه انسانى و كرامت معنوى خود را شناخته است لذا مىفهمد كه
به او
دروغ گفتهاند و به اسم آزادى، او را برده و ذليل خود ساختهاند؛ آن بردگى
كه حاصلى
جز توسعه اضطراب، نا امنى و دغدغه خاطر ثمرى ديگر براى او نداشته است؛ چه
اينكه اين
خاصيّت عشق به دنيا و هر امر فناپذير است كه ناامنى را در دل صاحب عشق
بروياند. هر
جلوهاى از محبت دنيا كه در قلب انسان ظاهر مىشود هزار دغدغه در كنار آن
مىرويد.
بشر امروز اين را به خوبى فهميده و با ادراكات وجدانى او عجين شده است گر
چه نتواند
آنرا با زبان منطق و استدلال بازگو كند.
دوّم اينكه بشر معاصر پىبرده است كه وعده آزادى انسان بدست انسان جز يك
فريب
دلپذير چيزى بيشتر نبوده است لذا اين حقيقت را پذيرفته است كه هيچكس جز
انبياءعليهم
السلام و اولياء الهى از اوّل خلقت تا امروز او را دعوت به اين دو امر
نكردهاند:
بزرگتر بودن و بزرگتر شدن او از همه دنيا و مظاهرش و ايثار نسبت به
دنيا. از
اين رو مىداند كه آزادى انسان از انسان جز در پرتو پيدايش كرامت و ايثار
ممكن
نيست. چون ايثار نسبت به دنيا عاملى مؤثر براى ايجاد تفاهم و تعاون اجتماعى
است كه
خودبخود استعمار و بهرهجويى از ديگران را در نزد اصحاب خود كريه نشان
مىدهد. و
كرامت انسان نسبت به دنيا عاملى است كه انسان از قيد دنيا برهد و بر دنيا و
مظاهرش
امارت كند نه اينكه تن به اسارت دهد. هيچكس جز انبياءعليهمالسّلام، بشريت
را به
بيش از دنيا دعوت نكردهاند در عين اينكه زهد منفى نسبت به آنرا هم توصيه
نفرموده و
امر به انزوا ننمودهاند. امّا گفتهاند دنيا براى تو اندك است و تو از
دنيا
بزرگترى؛ دنيا جاى بندگى و تجارت است در عين آنكه بايد تمدّن بسازى، توسعه
تحرك در
دنيا داشته باشى و از سستى و تنبلى بپرهيزى. انبياءعليهمالسّلام در قدم
اوّل، بشر
را به بزرگتر از دنيا دعوت كردند تا آنجا كه او چيزى جز قرب حق را نخواهد و
نهايتاً
شايسته چنين مقامى شود.
- آزادى انسان از انسان و طبيعت، ثمره مبارك انقلاب اسلامى
وجدان بشر اين را مىفهمد كه هيچ تفاوت جدّى در دعوت زورمداران قديم و
جديد، و
داعيه اهل دنيا در دوران انسانهاى ما قبل تاريخ، دوره جاهليت و بالاخره بشر
به
اصطلاح متمدّن امروز به وجود نيامده است و همگى در يك محدوده ضيق بنام دنيا
خلاصه
مىشود. آن يكى تا ديروز از آب بركه اشراب مىكرد و بدان راضى بود و اين
يكى با
انواع مشروبات دم خور است و روزگار مىگذراند؛ آن يكى در كوه و اين يكى در
كاخ. مهم
اين است كه جوهره دعوت بشر به دنيا عوض نشده است و بشر نيز به خوبى فهميده
است كه
اين جهتگيرى، او را اغناء نكرده و به ايثار و كرامت نمىرساند. انقلاب
اسلامى وعده
اين دو عطيه بزرگ را به بشريت داده است كه در سايه مذهب و تعاليم اسلام
عزيز
مىتوان هم به آزادى انسان از انسان و مآلاً قرب حق نائل شد و هم مىتوان
بر طبيعت
با تمام جلوات و مظاهر آن دست يافت. اين دعوت يك دعوت درويش مآبانه نيست
چون صحبت
از پىريزى تمدّن و حيات اجتماعى جديدى مىكند كه در درون خود از تمامى
ساختارها و
تناسبات ضرورى براى تأسيس تمدّن اسلامى كه بتوان استناد آنرا به شرع مقدّس
تمام كرد
برخوردار است.
- انقلاب فرهنگى، تداوم بخش انقلاب سياسى سال 57
انقلاب اسلامى اصل اوّل مورد قبول روشنفكران را مىپذيرد كه انديشههاى
بشرى ظرفيت
محدودى دارند و تنسك به آنها بىمعناست تا جايى كه انديشهها و معرفتهاى
دينى بشر
را هم در عين تقدس و احترام، در اين چارچوب تعريف مىكند. امّا در عين حال
با اصل
دوّم مورد قبول ايشان كه قائل به انفكاك دايره توسعه معرفت بشرى و توسعه
نياز و
ارضاى آن از محدوده اين و تعاليم انبياءعليهمالسّلام هستند بشدّت مخالف
است. لذا
مدّعى توسعه است و نه زندگى درويشى امّا توسعهاى كه براساس تعاليم
انبياءعليهمالسّلام قرار دارد. اين دعوت انقلاب اسلامى است. بحمداللّه
چنين دعوتى
در بُعد سياسى از پيشرفت كامل برخوردار بوده است و اكنون در مرحلهاى است
كه بايد
فرهنگ خود را به تمامى ارائه كند. انقلاب اسلامى در منزلتى است كه بايد
فرهنگ خود
را به »علم« بشرى ارائه دهد و پيداست كه تنها نمىتوان با كلى گويى از عهده
چنين
تكليفى برآمد چون بشر را به زندگى اجتماعى جديدى دعوت كرده است كه لاجرم
بايد
الگوهاى اداره خود را نيز به دنيا عرضه كند. هم اكنون سيل سؤالات متعدد و
عميق،
جمهورىاسلامىايران را به عنوان امالقراى جهان اسلام بلكه كانون مذهب در
عالم به
جوابگويى مىطلبد و بسيارى از اين سؤالات نيز درباره كيفيّت نظامهاى اسلامى
و
ساختارهاى متناسب با جامعه الهى است. اگر انقلاب نتواند در اين منزلت، پاسخ
صحيحى
ارائه دهد بدون ترديد گرايش سياسى به طرف انقلاب اسلامى در درازمدّت، سير
نزولى
خواهد پيمود.
از آنچه گذشت معلوم شد كه تنازع اساسى انقلاب اسلامى با جهان الحاد بر سر الگوى
توسعه است. چرا كه ديگران الگوى مزبور را در قالب توسعه نياز مادّى و
تكامل
غيرالهى تعريف مىكنند و از راهبردهايى نظير طبقهبندى نيازها و
اولويتگذارى آنها،
انجام تحقيقات، ارائه روش آمارى براى اثبات و نقض تئوريها و بالاخره ارائه
الگوى
مناسب براى زندگى فردى و اجتماعى بشر مدد مىجويند. اصل اين توسعه توسعه
انسانى است
كه مورد نزاع ايمان و الحاد است لذا در سرپرستى انسان تنازع دارند كه انسان
كيست؟
نياز او چيست؟ حقوق او كدام است؟ تكامل جوامع انسانى به چه معناست؟
ساختارهايى كه
اين تكامل را تعريف مىكنند چگونه است؟ متأسّفانه آنچه تاكنون عمل شده است
در واقع
استفاده از راهبردها و الگوهاى غير بوده است كه از فلسفه تاريخ و تعريف
آنها از
انسان گرفته تا روش اجرايى تكامل اجتماعى آنان را شامل مىشود. از اينرو
همواره
بنابر سعى در تطبيق چنين الگوهايى با جامعه خود بوده است و اگر جايى هم
فاصلهاى
ديده شده است درصدد كم كردن اين فاصله برمىآمديم. آمارى در روزنامه همشهرى
و از
سازمانملل چاپ شده و در آن گفته شده بود شاخصه رشد نيروى انسانى در ايران
به شاخصه
بينالمللى نزديك شده است. اين روزنامه نيز آنرا به عنوان يك سند افتخار
نظام مقدّس
اسلامى به چاپ رسانده بود! امّا معناى اين سخن چيست؟ مفهوم اين كلام اين
است كه
انسانهاى ايرانى نيز دارند به انسانهاى بينالمللى به لحاظ تفكّر، فرهنگ،
روحيه،
ديانت، اعتقاد، اخلاق و منش و رفتار نزديك مىشوند. به بيان بهتر خطر
انقلاب اسلامى
رو به كم شدن است چون بتدريج با استحاله روحى و فكرى اين انسانها نمىتوان
خطرى را
از ناحيه ايشان متوجّه نظام الحادى غرب ديد. به تعبير ديگر عشق به دنيا در
حال رشد
و نهادينه شدن است چون نزديك شدن الگوى توسعه انسانى به شاخصههاى
بينالمللى يعنى
نزديكى افراد جامعه به اخلاق مادّى مورد پذيرش آنها كه قصد سكولاريزه كردن
جامعه و
باطل شمردن شاخصههاى مذهبى را در جامعه دارند. آيا رعايت حقوق افراد جامعه
و
خصوصاً بانوان آن اگر برمبناى ماديّت صورت گيرد جاى افتخار دارد؟
هر چند تمسك به الگوى غير در حالت اضطرار علمى و اضطرار در روش جايز
است امّا
چنين حركتى نمىتواند تا ابد ادامه يابد چون داعيه اين انقلاب، ارائه تمدّن
و فرهنگ
جديدى است كه ريشه در اعماق وحى الهى دارد. مىپذيريم كه احساس احتياج به انقلاب
فرهنگى واقعى نبايد زودتر از اين زمان صورت بگيرد چون احساس نياز به اين
انقلاب
همواره بعد از نهادينه شدن انقلاب سياسى مىباشد. لذا وقتى كه انقلاب سياسى
توانست
اقتدار لازم را در نظام بينالملل پيدا كند و امكان اداره اجتماعى در مقياس
وسيع
براى آن فراهم شد آنگاه ضرورت انقلاب فرهنگى نيز خودبخود اذهان عموم را
متوجّه
مىسازد، لذا در عين آنكه استفاده از الگوى ديگران در حالت اضطرار جايز است
امّا
بايد متوجّه تبعات منفى چنين استفادهاى نيز بود و خود را مهياى تحقق
انقلاب فرهنگى
و ايجاد زمينه لازم براى آن نمود.
پس مىبينيم كه نزاع انقلاب اسلامى با دنياى الحاد بر سر مسائل انسانى و
الگوهاى
توسعه اقشار و حقوق آنهاست. آيا اگر آنها به ما بگويند كه شما حق خلبان شدن
را به
بانوان نمىدهيد و ما بگوييم كه خير بانوان نيز چنين حقى دارند واقعاً به
اين قشر
وسيع از جامعه خدمت كردهايم يا خيانت؟ اگر در ديگر مسائل مشابه نيز حرف
آنها را
بزنيم آيا فردا حق ندارند كه بر ما خرده بگيرند كه پس دعواى چندين ساله شما
با ما
بر سر كسب قدرت بود و نه چيز ديگر؟ اگر چنين شود آيا صحيح نيست كه آنها ما
را مورد
خطاب قرار دهند كه چون ما قدرتمندتريم و نزاع اصلى نيز بر سر كسب قدرت است
لذا
سيادت جهانى بايد از آن ما باشد؟
اگر نزاع اصلى بر سر مكتب است پس آيا صحيح نيست مورد خطاب جهانى قرار گيريم
كه براى
اثبات ادعاى خود چه راهبرد جديدى آورده و چه تعريف جديدى از حقوق بشر
داريم؟
مىدانيم كه منشور سازمان ملل را پس از جنگ جهانى دوّم همين قدرتهاى مسلّط
امروز
نوشتند و دنيا را آن چنان كه مىخواستند بين خودشان تقسيم كردند و براى خود
نيز حق
وتو قائل شدند. زمانى نيز كه مىخواهند ساختار جديدى براى عالم ارائه دهند
نظم نوين
را مطرح مىكنند و به خود حق مىدهند كه ساختار سياسى، فرهنگى و اقتصادى
جهان را
بنابر ميل خود بر هم بزنند. آيا مىتوان پذيرفت كه آنان ديگران را نيز به
عنوان
افراد صاحب رأى بپذيرند؟ شعار دفاع از حقوق اقشار، فريبى بيش نيست چون
اصولاً آنها،
انسان را جز يك حيوان پيچيدهتر نسبت به ساير حيوانات نمىدانند و اين
تعريف هم
ربطى به مرد و زن ندارد. لذا پذيرفتهاند كه انسان صرفاً به عنوان ابزار
توليد است.
همانگونه كه مىگويند اگر بخواهيم ببينيم چقدر بايد گاو توليد كنيم بايد
ببينيم
چقدر علف داريم و چقدر به شير و گوشت و احتياج داريم، همانگونه زمانى كه
مىخواهيم
صحبت از ميزان جمعيّت انسانى يك جامعه و كنترل جمعيّت كنيم بايد با استفاده
از همين
شاخصههاى كمّى مادّى به اين جمعبندى رسيد كه بالاخره در حدّ رشد جمعيّت
بايد
باشد؟ مثلاً بايد ديد چقدر مدرسه داريم و ساير امكانات جامعه به چه ميزان
است تا
بتوان گفت چقدر انسان مىتواند توليد شود! به تعبير ديگر بايد براى نياز
مادّى
انسان، يك سقف نياز تعريف كرد و چون بايد نياز انسانى مرتفع شود لذا همين
امر به
عنوان شاخص اصلى بشمار مىرود كه بقيه مسائل نيز با چنين شاقولى سنجيده
مىشود. پس
بايد امكانات نسبت به انسان، همواره اصل قرار گيرد.
حال وقتى كه نگاه آنها به انسان تنها در همين حدّ است آيا مىتوان شعار
ايشان را در
دفاع از حقوق اقشار و از جمله بانوان يك جامعه، شعارى از روى صدق و حقيقت
دانست؟!
بايد اين مطلب را براى خود قابل هضم كنيم كه اگر نزاع ما با دنيا بر سر
همين امور
است لذا بايد حرف جديدى را به جهانيان عرضه نمود و الاَّ حركت انفعالى در
مقابل
دشمن به هيچ امرى جز تضعيف مواضع نظام اسلامى در درازمدّت منجر نخواهد شد.
اسلام داراى يك نظام حقوقى منسجم در سه سطح است كه يكى از آنها سطح »حقوق
خُرد« است
كه چنين سطحى به نوع تعريف 5 دين از تكامل انسان بازگشت دارد. نقطه تنازع
ما نيز در
همين است كه مىگوييم تكامل انسانى آنگونه كه شما مىپنداريد نيست. وقتى كه
چنين
است چگونه مىتوان باور كرد كه در مسائل خُرد بتوانيم با آنها به تفاهم
برسيم؟! اگر
به راستى مىتوان با نظام كفر در تمامى زمينهها از در سازش درآمد و به
نحوى قائل
به آشتى حق و باطل شد آيا بهتر نيست كه مديريت امور را هم بدست ايشان
بسپاريم شايد
آن چنان كه ديگران مىپندارند وجهه نظام و اسلام نيز حفظ گردد؟!
از اينرو ما معتقديم به هر ميزان كه شاخصه توسعه انسانى در يك كشور به
شاخصههاى
مديريت كنونى جهانى كه مبتنى بر بينش سكولاريسم است نزديك باشد به همان
ميزان هم
اخلاق، فرهنگ رفتار آن جوامع، از انبياءعليهمالسّلام و تعاليم ايشان فاصله
گرفته و
به سوى مديريت مادّى گرايش پيدا مىكند. بنابراين انقلاب اسلامى بايد
بتواند در اين
مرحله آرمانهاى خود را تبديل به »برنامه عملى« كند و اين امر ميّسر نيست جز
با تحقق
انقلاب فرهنگى آنهم نه تنها در دانشگاهها بلكه در حوزهها هم. اين، رسالت
كسانى است
كه واقعاً براى توسعه كلمه توحيد در عالم و توسعه مذهب احساس مسئوليّت
مىكنند.
هرچند گرايش سياسى به مذهب در مقياس جهانى افزايش يافته است امّا مذهب بايد
بتواند
فرهنگ خود را در اداره جامعه به بشر معاصر عرضه كند. ما در حال مقابله
فرهنگى هستيم
و معناى فرمايش مقام معظم رهبرى )اَدام اللّه ظلّه عَلى رئوسِ المسلمين( كه
مكرر
مىفرمايند: ما اكنون در نبرد و جنگ فرهنگى هستيم، همين است.
ما بايد فرهنگ اداره بشر برمبناى مذهب را عرضه كنيم و اين با تعريف آنها از
توسعه و
نياز بشر سازگار نيست. اگر ما روش تحقيقاتى آنها براى حلّ معضلات و
شيوههاى آمارى
مورد پذيرش آن را براى تأيير فعّاليّتهاى تحقيقى بپذيريم و با همان روشها و
مبانى
شروع بكار كنيم و از اين طريق بخواهيم مسائل انقلاب اسلامى را حلّ كنيم
حتماً چنين
هدفى محقق نخواهد شد. بايد حركت جديدى شروع شود كه از مبانى تا روبناها و
محصولات
را در برگيرد. اين امرى است كه لازمه تداوم انقلاب است چون مرحله روزمرّگى
انقلاب
سپرى شده است.
امروز زمان بازسازى خصوصاً بازسازى فرهنگى است و مسلماً نمىتوان در اين
مرحله باز
به شيوههاى روزمرّگى گذشته پناه برد. بايد برنامه و الگو داشت و الگو هم
نبايد
براساس شاخصهها و مبانى غير باشد والاَّ نمىتوان سخن خود را در دنيا
بركرسى اثبات
نشاند. آنها تا زمانى كه از طريق عراق با ما در حال جنگ بودند پيامشان اين
بود كه
اصلاً نمىخواهيم جمهورىاسلامىايران وجود خارجى داشته باشد. امّا زمانى
كه از
تحقق اين توّهم خود نااميد شدند، به ناچار وجود نظام اسلامى را در جهان
پذيرا شدند
در واقع قبول كردند كه بايد اقتدار مذهب را در عالم به رسميّت بشناسند. ولى
اكنون
لبه تيز حمله خود را متوجّه اين مطلب كردهاند كه حرف اساسى شما چيست؟
جريانى را كه
چندى پيش در چين به منظور بررسى حقوق زنان به راه انداختند هدفى جز اين
معنا را
دنبال نمىكرد كه خواستند از اين طريق، مذهب را به محاكمه بكشند و ثابت
كنند كه
مذهب درباب حقوق بشر، حرفى براى گفتن ندارد. در اين صورت آيا صحيح است كه
ما هم
همان سخنان را به نحو ديگرى در جامعه منعكس كنيم و مدافع ايدههاى آنان
باشيم؟ اگر
آنها مىگويند »چادر نه« ما هم بگوييم نه، اگر مىخواهيم روسرىها را هم
برداريم!
- ضرورت ارائه ساختار اجتماعى مبتنى بر وحى به منظور رهايى از موضع انفعالى
اگر نگوئيم بزرگترين قدرت دنيا هستيم امّا به جرأت مىتوان ادعا كرد كه
يكى از
بزرگترينها مىباشيم چون آمريكا با تمام قدرت درصدد حذف ماست ولى
نمىتواند.
امروز آمريكا در موازنه قدرت، توان درگيرى با مذهب و قدرت كنترل كانونهاى
بحران را
ندارد. بدون ترديد ما اَبَرقدرت دنيا هستيم اگر خود را بشناسيم و بر مواضع
خود
بايستيم. امّا اگر از مواضع خود عدول كنيم و در يك موضوع خُرد مثل ورزش
بانوان )كه
مىتواند در يك شكل و قالب، متناسب با ارزشهاى جامعه باشد و در شكل ديگرش
ضد ارزش
قلمداد شود( از الگوى ديگران استفاده كنيم، ديگر نمىتوان مدعى تغييرساختارهاى اجتماعى براساس دين شد. حضور زنان در روابط اجتماعى بدون ترديد
مىتواند
در قالبهاى اسلامى مطرح شده و حتماً امرى مثبت بشمار مىرود امّا مهم اين
است كه
چنين قالبهايى كدام است و چگونه مىتوان روابط اجتماعى را براساس وحى تنظيم
نمود؟
اگر ما در مورد ساختار روابط اجتماعى و يا حقوق اقشار به صورت انفعالى
برخورد كنيم
فردا مجبوريم در مورد پوشش و حجاب بانوان نيز تا آنجا انعطاف نشان دهيم كه
ديگر
نشانى از حجاب واقعى در جامعه برجاى نماند. مسئولين فلان كشور براى انعقاد
قرارداد
اقتصادى به ايران مىآيند امّا براى اين امر، شروط فرهنگى مىگذارند و ما
را ملزم
به رعايت آنها مىكنند! اگر شيوه انفعالى را پيشه خود كنيم آيا مىتوان در
مقابل
چنين برخوردهايى مقاومت نمود؟ آيا مىتوان ارزشهاى خود را با آب و نان
معامله كرد؟
- ضرورت ارائه راهبردهاى جديد عملى توسط محققين به منظور حلّ معضلات عينى
جامعه
تذكر نكتهاى مهم ضرورى است و آن اينكه در اين ميان به هيچ وجه نمىتوان
مسئولين
اجرايى را محاكمه كرد. اگر متفكرين، محققين و تئوريسينهاى يك جامعه
نتوانند
راهبردهاى عملى و جديد كه از جامعيّت لازم نيز برخوردار باشد ارائه دهند تا
ابزار
دست مجريان يك كشور قرار گيرد حتماً نمىتوان تبعات منفى چنين خلايى را به
گردن
مسئولين اجرايى نظام گذاشت. در اين ميان مقصرين اصلى، مسئولين توليد فكر و
راهبردهاى عملى هستند. ظلم است اگر كسى مدعى شود در اين چند سال پس از
انقلاب،
متفكرين و محققين جامعه به وظيفه خود كاملاً عمل نمودهاند امّا اين
مسئولين اجرايى
نظام هستند كه در انجام وظايف خود قصور و تقصير داشتهاند!
انقلاب اسلامى امروز در منزلتى است كه يا بايد راهبردهاى عملى دنيا را به
رسميت
بشناسد كه معناى آن نداشتن سخن جديد در باب فرهنگ است كه به تبع بايد بر
تمامى
ارزشهاى خود خط بطلان بكشد، و يا اينكه چنين راهبردهايى را به رسميت نشناسد
و كمر
همّت به پىريزى نظام تحقيقاتى متناسب با نظام ارزشى خود و ارائه راهبردهاى
عملى
مبتنى بر وحى ببندد. اين مسؤوليّت سنگينى است كه متفكرين جامعه را همواره
مورد خطاب
قرار مىدهد امّا با اين تفاوت كه در جوامع ديگر اداره جامعه را صرفاً به
صورت علمى
و جداى از مذهب معنا مىكنند امّا در جامعه ما مدعاى اصلى، اداره علمى تحت
سرپرستى
مذهب است.
بنابر اين هماهنگى معرفتهاى علمى و دينى بر محور توسعه معرفت دينى بايد
مبناى
برنامهريزى در جامعه اسلامى قرار گيرد. ما نيازمند تسريع در تحقق انقلاب
فرهنگى
هستيم تا در پرتو آن بتوان بركات حاصل از انقلاب سياسى سال 1357 را در
سراسر جهان
تداوم بخشيد. امّا بايد متوجّه باشيم كه انقلاب فرهنگى، امرى دو سويه است
كه از يك
طرف به توسعه معرفت دينى امّا به صورت قاعدهمند و بر محور تعبد نسبت به
وحى توقف
دارد و از طرف ديگر به توسعه معرفت و توليد ديگر معرفتها امّا با محوريت
معرفت
دينى به منظور ارائه راهبردهاى عملى، معادلات كاربردى و برنامه نظام اجرايى
كشور.
اين، رسالت پژوهشگاههاى ماست كه متأسّفانه تا كنون يا از عهده برنيامدهاند
و يا از
آن غفلت نمودهاند. هر چند 17 سال از پيروزى انقلاب اسلامى مىگذرد امّا نه
نيازهاى
انقلاب اسلامى شناخته شده است و نه طبقهبندى و اولويتگذارى لازم نسبت به
آنها
صورت مىگيرد. بيان اين نكته ناديده گرفتن فعّاليّتهاى تحقيقى جارى در سطح
كشور
نيست امّا سخن در اين است كه اين فعّاليّتها عموماً متناسب با نيازهاى
انقلاب
اسلامى، هماهنگ با يكديگر و براساس اولويتهاى اصلى جامعه و انقلاب اسلامى
در شرايط
كنونى صورت نمىگيرد. ما معتقديم كه اصل نيازمنديها و اولويتها بايد از
انقلاب
اسلامى گرفته شود و سپس سازماندهى و تقسيم كار هماهنگى براى رفع اين
نيازمنديها
بايد موضوع اصلى پژوهشها قرار گيرد و همه اينها رسالت مغزهاى متفكر جامعه
اسلامى
است. كسانى كه مىخواهند راهبرد جديدى براى جامعه ارائه كنند نمىتوانند با
نيازهاى
جامعه بيگانه باشند چون در غير اين صورت طبيعى است راهبردهاى ارائه شده هم
با
نيازهاى جامعه بيگانه باشد و آنچه عرضه مىشود قطعاً پاسخ به چنين نيازهايى
نخواهد
بود.
والسّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته