به گزارش سرویس دین و آیین 598 شب گذشته مناظره چالشی با موضوع «انقلاب اسلامی، مولود فقه یا فلسفه؟» با حضور آقای مهدی نصیری، سردبیر فصلنامه سمات و نویسنده کتب «اسلام و تجدد» و «فلسفه از منظر قرآن و عترت» و حجت الاسلام احمد رهدار، ریاست مؤسسه فتوح اندیشه و نویسنده کتاب «تجربه غربشناسی علمای شیعه» در شبکه چهارم سیما، برنامه زاویه برگزار شد. مناظرات چالشی در باب نسبت فلسفه اسلامی و عرفان با دین که سابقاً در این برنامه با حضور آقایان نصیری و غرویان و نیز میلانی و اعتصامی برگزار شده بود، بعضاً مورد اعتراض طرفداران فلسفه اسلامی قرار گرفت. اما گویا اینبار صدا و سیما قصد دارد تعارفات و محافظه کاری را کنار گذاشته و باب این بحث تخصصی را مجدداً بگشاید.
به دلیل دقیق بودن بحث، از خوانندگان گرامی دعوت می شود در صورت امکان، حتماً فایل صوتی جلسه را استماع فرمایند.
حجت الاسلام رهدار بحث خود را با این ادعا آغاز نمود که فقه و فلسفه و عرفان در عالم اسلامی تفکیک ناپذیر بوده و نمی توان انقلاب اسلامی را مولود یک کدام از آنان دانست و به توضیح این دیدگاه پرداخت. وی منظومه معارف اسلامی را به پیاز سه لایه ای تشبیه نمود که بیرونی ترین لایه آن فقه، لایه میانی اش فلسفه و لایه درونی آن، عرفان می باشد. او رسالت عرفان را نشان دادن جهت، رسالت فلسفه ساخت جاده و راه و رسالت فقه را برنامه ریزی برای حرکت دانست.
بر این مبنا، وی مسیر حضرت امام را ابتدا خودسازی فردی (عرفان) سپس عالَم سازی (فلسفه) و نهایتاً جامعه سازی (فقه) دانست. وی افزود: فقه نمی تواند عالَم سازی کند و درون عالمی که کس دیگری آن را ساخته، منسک و برنامه عملی دهد.
در ادامه مهدی نصیری با تأکید بر اینکه بحث ما در باب انقلابی اسلامی است تصریح کرد: عرض ما این است که فلسفه و عرفان موجود، از دایره اسلام خارج اند. منظور ما از فلسفه، آن چیزی است که در زمان بنی امیه و بنی عباس از یونان وارد عالم اسلام شد و موسسین آن، امثال ارسطو و افلاطون هستند و سپس توسط فارابی و ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا بسط یافت. لذا فلسفه مورد نقد ما، غیر از مفاهیمی چون «عقلانیت»، «استدلال گروی» و «کلان نگری» است.
منظور از عرفان نیز آن جریانی است که از غرب و افلوطین وارد عالم اسلام شده و توسط صوفیان اولیه ای چون حسن بصری، بایزید بسطامی و ابن عربی بسط می یابد و در حکمت متعالیه با فلسفه پیوند می خورد. پس منظور ما، نفی معرفت حقیقی راجع به خدا و انسان و جهان نیست، بلکه فلسفه و عرفان مصطلح است.
وی با بیان اینکه برای بوقوع پیوستن یک انقلاب، لوازمی چون «اعتقاد به اختیار انسان» و عدم جبر سرنوشت و نیز «باور به مرزبندی بین حق و باطل و ایمان و کفر» و عدم باور به پلورالیسم و صلح کل باید متحقق باشد گفت: فلسفه و عرفان مصطلح دقیقاً به خلاف اینها معتقد است. اینها از سویی جبرگرا و از سویی پلورال هستند که نمونه هایی را ذکر خواهم کرد.
رهدار در ادامه افزود: فلسفه را به اعتبار موسسین آن می توان یونانی و به اعتبار «فاقد مرز بودن تفکر» می توان اسلامی دانست. ما برخلاف مستشرقین، معتقدیم فلسفه اسلامی اگرچه از یونان آمده، ولی در آن مسیر بسط نیافته و مسیر دیگری را پیموده. در فلسفه اسلامی هم به پرسش های فلاسفه یونان پاسخ های دیگری داده شده و هم پرسش های جدیدی طرح شده. کسی که این فلسفه را انتقال فلسفه یونان به غرب می داند، تکلیفش با این پرسش ها و پاسخ های جدید چیست؟
در مورد عرفان، من این پرسش را طرح می کنم که آیا این شریعت (فقه) روحی ندارد؟ در خود فقه هیچ حرفی راجع به ورای خودش و کسی که بخواهد ورای آن برود وجود ندارد. حال آیا شریعت روح و ورایی ندارد؟ اگر دارد و در خود فقه نیست، آیا من نمی توانم اسم آن را عرفان بگذارم و بعد هم نسبتش را با تاریخ و فقه معلوم کنم؟
نصیری با اشاره به اینکه منظور من از فقه، فقه اکبر است که یک شاخه اش همین فقه اصغر (فقه موجود) می باشد گفت: آن فقه اکبر، شامل تمام معارف اهل بیت و قرآن می باشد. بنده هم معتقدم شریعت روح دارد، اما که گفته این روح باید از امثال افلوطین گرفته شود؟ این روح و عرفان بصورت اتم و اکمل، در ادعیه و معارف قرآن و اهل بیت وجود دارد.
وی مدعی شد در فلسفه اسلامی هیچ دگردیسی اساسی نسبت به فلسفه یونان اتفاق نیفتاده و بلکه در بعضی جاها انحرافش غلیظ تر و آشکارتر هم شده. بعنوان مثال، حکمت متعالیه قائل به جبر است و معتقد است «غیر از خداوند، افعال همه ممکنات، بدون واسطه یا یک یا چند واسطه، فعل خداوند و معلول او می باشد. در جهان خارج هیچ فعلی نیست، مگر فعل خداوند سبحان» و این در بیان شبستری شدیدتر می شود که «هر آن کس را که مذهب غیر جبر است، نبی فرمود کو مانند گبر است» آیا موضع قرآن و اهل بیت این است؟
وی افزود: مولوی در مثنوی داستان دروغین و بی سندی را به امیرالمومنین نسبت می دهد که به ابن ملجم فرمودند من از تو کینه ای ندارم، چون قاتل من تو نبودی، خدا بود! تو آلت فعل حق بودی. نسبت این حرف ها با اسلام و معارف قرآن و اهل بیت چیست؟
در ادامه رهدار با تصریح بر اینکه من هم عرفانی که از افلوطین به ما رسیده را نه اسلامی و نه اصلاً عرفان می دانم افزود: من می گویم افرادی چون آقای بهاءالدینی و مرحوم بهجت، حالاتی داشتند. اصلاً شاید عرفان هم نخوانده بودند. شما اسم این را چه می خواهید بگذارید؟
در این میان مجری تذکر داد که آقای نصیری معتقدند این عرفان، عرفان اهل بیت است، نه عرفان مصطلح.
رهدار گفت: همین عرفان تبدیل به یک علم شده و در طول تاریخ و انقلاب اسلامی سهم داشته. او سپس در مقام پاسخ به اشکال نصیری در مورد جبر برآمد و افزود: اگر تمام عالم جمع شوند، نمی توانند کاری کند که فردا جمعه نباشد، که پیر نشوند و نمیرند. در معارف دینی ما خداوند فقط خالق عالم نیست، «رب» و پروردگار عالم است؛ یعنی کسی که او جهان را حرکت می دهد و جابجا می کند، حتی اختیارها را. رهدار عالم را به بازیگران تلویزیونی تشبیه کرد که هر قدر هم قدرت داشته باشند، نمی توانند از صفحه تلویزیون خارج شوند. یعنی اراده ها هستند، ولی در ذیل مشیت الهی. البته بزرگان فلسفه و عرفان، به این مسأله بطور دقیق پاسخ گفته اند.
نصیری در اینجا وارد بحث شد و با تصریح بر اینکه کجا اهل بیت گفته اند هرکس قائل به جبر نبود کافر است افزود: امام رضا فرمودند هر کس قائل به جبر باشد، کافر است و ما از او بری هستیم. فرض کنیم تفسیر شما درست، اما آیا این دلیل بر تبرئه ابن ملجم است؟ مسأله ما جبر تمام عیاری است که هم فلسفه و هم عرفان به آن قائلند.
رهدار پاسخ گفت: آیا واقعاً کسی مثل علامه طباطبائی جبرگراست و قائل است ابن ملجم بخشیده می شود؟ به نظرم کار آقای نصیری، یک رویکرد بُرشی و گزینشی به تاریخ علم است. تصریح فلاسفه معاصر ما مثل شهید مطهری بر عدم جبر است.
نصیری با تأکید بر اینکه عبارت «در جهان خارج، چیزی نیست جز فعل خداوند و افعال اختیاری انسان، معلول خداوند می باشد» عبارت صریح علامه طباطبائی در نهایة الحکمه است افزود: شبستری که منظومه اش را اوج عرفان می دانند، می گوید «کدامین اختیار ای مرد جاهل؟ کسی را کو بود بالذات باطل؟» این جبر، معلول نظریه باطل «وحدت وجود» یا همان «وحدت خالق و مخلوق» است.
مخاطبین گرامی می توانند ادامه بحث را از طریق فایل صوتی جلسه پیگیری فرمایند.