به گزارش
وبلاگستان 598،
فروزنده در وبلاگ تا....؟ نوشت:
«پیشرفت همه جانبه، یا تمدنسازی نوین اسلامی، 2 بخش دارد: یک بخش ابزاری که همان ارزشهایی است که معمولا بعنوان پیشرفت برمی شماریم
(اختراع و علم و صنعت و اقتصاد و اقتدار سیاسی و نظامی و تاثیرگذاری بین المللی و...)
[دقت داریم؟تماااااام اینها "ابزار"ند تازه]
و یک بخش حقیقی یا اصلی یا متنی، که همان چیزیست که ما میخواهیم به دنیا عرضه کنیم و آن عبارت است از آنچه متن زندگی ما را تشکیل میدهد.
سبک ازدواج،
نوع مسکن،
نوع خوراک،
نوع لباس،
نوع تفریحات،
خط،
زبان،
کسب و کار،
سفر،
رفتار ما با اطرافیانمان، با همکارمان، با والدینمان، با همسرمان، با فرزندمان، با پلیس، با رئیسمان، با مرئوسمان، با رفیق، با بیگانه، بادشمن، و...
این بخش "نرم افزار"های تمدن است و بخش اول سخت افزار.»
به همین سادگی! به همین پیچیدگی!
امروز بعد از 4،5 سال رهبر به بحثهای کلانِ «تمدنسازی نوین اسلامی» و «نهضت نرم افزاری» برگشتند!
این بحث را رهبر برای بار اول بطور"عمومی" روز اولِ فروردین 85 در حرم مطهر رضوی باز کردند. آن هم خیلی مبهم و فقط با لفظ "تولید علم" و یادم هست که با همین یکی دو جمله ِ« امروز توليد علم، توليد كار، توليد ابتكار، توليد كالا، كالاى مورد نياز مردم، توليد انسان كارآمد، توليد فرصت و توليد عزت، هر كدام از اينها يك جهاد است. مجاهد فى سبيلاللَّه توليد كننده است؛ بايد هم علم را بياموزيم و هم علم را توليد كنيم. »چقدر ذوق کردیم و انرژی گرفتیم و سرفصل «نهضت نرم افزاری» را در سرفصل کارهایمان قرار دادیم! و منظورمان همان نهضت تولیدِ علمِ مفید برای اهداف عالی انقلاب بود. و یادم هست که چقدر همین یکی دو جمله را زیر و بالا کردیم و ذره بین انداختیم و سعی کردیم از عطفها و ربطهای جمله حالیمان شود که «منظور رهبر از تولید علم، چه جور علمی است؟» تا کم کم بحث برسد به انتقادات از سیستم آی اس آی بازی و نظام آموزشی حفظمحورِ خلاقیتکش و خلاصه هنوز موضوع برایمان در حوالی ارتباط صنعت و دانشگاه چرخ می زد، تا کم کم بحثهای فرهنگستانی افتاد بین جمعهای کوچک و نادری از دانشجوها و پای «علوم انسانی» بعنوان جایی که خیلی خیلی خیلی بیشتر و جدیتر از علوم مهندسی نیازمند تحول است، به میان آمد! (و موج تغییر رشته های آرمانخواهانه، که آن روز هنوز "موج" نبود و قطره قطره بود، از همانجاها کلید خورد) این حرف چه زمانیست؟ اگر در سیر دروس رهبر دنبالش بگردم، میشود حدودهای دیدار دانشجویی "سمنان-پاییز85" .
البته پیشتر از اینها رهبر اواخر دهه هفتاد در یکی دو جمع خیلی خیلی خاص و نخبگانی مانند حوزه علمیه قم و یا انجمن قلم مطرح کردند و افراد و محافل خیلی خیلی خاصتر و نادرتری پی این حرف را گرفته بودند. مثل «فرهنگستان علوم اسلامی» که به نقلی، از اوایل انقلاب در این اندیشه ی تحول علوم بوده، ولی از حدود سالهای78 که رهبر باب این موضوع را باز کردند یکی از دو سه مرکز که برای تفسیر مقصود رهبر مورد رجوع و استناد علاقه مندان بود، همین فرهنگستان بود. و البته بحثی ندارم که آیا این آرأ دقیقا همان منظور رهبر بود یا نه، اما باب گفتگو از همانجاها باز شد.
کنار فرهنگستان، و شاید تیپِ دانشگاهی تر و غربی(!) ترِ همان نگاهِ فرهنگستان را طیف مشهور به نسبیگرا داشتند. طیفی که شروع کردند به معرفی «توماس کوهن»، فیلسوف علم، و بحث مشهور «انقلابهای علمی» او و اصطلاح مشهورتر «پارادایمها»ی او.
جریان دانشجویی مذهبی علاقه مند به انقلاب،البته جریانی به اندازه ی تک و توک جویهای باریکی، عمدتا با "شوک"ِ حرفهای فرهنگستانی وارد و مجذوبِ بحثِ انتقاد از علوم و تحول علوم میشد، اما بعدا با حرفهای تیپ کوهن رابطه ی بهتری برقرار می کردند و لذا در اندک زمانی مفاهیم گفتمان و پارادایم و پیشفرضهای علم و پارادایمهای رقیب و دوران گذار و... به اصطلاحات رایجی دربخش قابل تئجهی از دانشجویان تبدیل شده بود!(تا همین امروز)
کنار این دو قرائتِ پرطرفدار از مبحث «نهضت نرم افزاری و تولیدعلم»، قرائت افراطی تیپ مهدی نصیری و سنتگراهای شدید را هم البته باید قرار داد که ذات علم و تکنولوژی غربی را کفرآمیز میشمارند. این نگاه هم البته طرفداران خیلی خیلی پرشماری میان دانشجویان یافت (تا حدود سال 87)
رهبر در آغاز سال 85 در فضای عمومی اشاره ای به مقوله ی «تولید علم» کردند و خیلی خیلی به اجمال. و گذشتند. تا 6ماه بعد در دیدار دانشجویی سمنان، پاییز85. در این دیدار رهبر کل سخنرانی را به مفهوم «تحول» اختصاص دادند. مغالطه ها را درمورد این مقوله برشمردند و توضیح دادند. که مرز تحول با رکود کجاست، مرز تحول با هرج و مرج و آنارشیسم کجاست؟ و... و آنجا هدف جمهوری اسلامی را یک تحول بزرگ عنوان کردند. تحولی که باید به دست جوانان رخ دهد. تحولی به سمت رشد بشریت. و در توضیح مولفه های این تحولِ مطلوب، لیستی از پرسشها ارائه دادند، شبیه به لیستِ امروز! و گفتند اینها موانع تحولند؛ و باید پروژه های علمی را به بررسی جوانب این تحول اختصاص داد:« در زمينه ى آموزشهاى مديريتى از پيشرفتهاى دنيا فرا بگيريم، آن را بين خودمان بر طبق نيازها و عرف و فرهنگ خودمان تحليل و فهم كنيم و با جامعه مان تطبيق كنيم؛ درباره ى مشكلات اجتماعى اى كه در كشور وجود دارد، تحقيق كنيم و راه ريشه كردن اينها را پيدا كنيم و به دنبال اين برويم كه راه مبارزه با اسراف چيست. اسراف يك بيمارى اجتماعى است. راه مبارزه با مصرف گرايى چيست؟ راه مبارزه با ترجيح كالاى خارجى بر كالاى ساخت داخل چيست؟ اينها تحقيق مى خواهد. در دانشگاهها پروژه هاى تحقيقى بگيريد، استاد و دانشجو كار كنيد، نتيجه ى تحقيق را به مسئولان كشور بدهيد؛ به رسانه ها بدهيد تا سرريز شود و فرهنگ سازى شود. اين، مى شود پيشرفت. »
اینجا رهبر استارت بحث را زدند، ذهنها از گیردادنِ صرف به علوم پایه و مهندسی کم کم به سمت علوم انسانی و مشکلات اساسیتر آن حوزه گرایش میافت؛ یا اگر نه مشکلات، دست کم به پتانسیلِ علوم انسانس برای حل مشکلات کشور!
مرحله ی بعد در بهار 86 که مبانی نظری پیشرفت از نگاه اسلام را در دانشگاه فردوسی مشهد باز کردند. از انسان ازنگاه اسلام گفتند و ابعاد مختلف وجودیِ او و...
دیدار بعدی که به این موضوع اختصاص یافت، دیدار دانشجویی دانشگاه شیراط بود که «ربط انقلاب اسلامی با نهضت نرم افزاری» را باز می کرد: ما اساسا انقلاب نکردیم تا وضع رفاهی و اقتصادی و ...ی جامعه مان بهتر شود یا کشوری باشیم میان کشورها. ما انقلاب کردیم تا «یک الگوی اسلامی جلوی چشم ملتهای دنیا قرار دهیم. و این الگو شدن نیاز به نرم افزارهای لازم، یعنی علوم لازم برای اداره ی جامعه دارد.» این مرحله ی بعدی از تفهیم منظور نهضت نرم افزاری به دانشجوها بود. یعنی به کسانی که بزعم رهبر قرار بود این نهضت و تحول بدست آنان انجام شود. اینجا بزعم حقیر حتی تکلیف اصلیِ جریان دانشجویی درعرصه ی بین الملل هم به همین نهضت تولید علم معرفی شد! چون مهمترین خدمت ما به بشریت و به دین ارائه ی الگوی ایده آل اسلامیست. ارائه ی "عملی". و این الگو نیازمند مطالعه ها و آسیبشناسیهای دقیق از جامعه ی انسانهاست و این تحقیقات یعنی تولید علم! تولید نرم افزار!
بعد از این مراحل و مقدمات نوبت «رفع اشکال» بود! در دیدار نخبگان دانشجویی با رهبر در رمضان 87 که کسی از نخبگان که پشت میکروفن قرار گرفت، شروع کرد به ارائه ی بحثهای افراطی نصیری که چون هم هیجان انگیز بود و هم سهل الفهم و هم ظاهر مرتبت با دغدغه های رهبری داشت، (شاید هم به علل دیگری!) بشدت درمیان دانشجویان رواج یافته بود و ملت را از رشته های فنی و مهندسی و پایه دلزده میکرد.
آنجا رهبر خیلی شدید برخورد کردند و چندبار با تاسف و شگفتی تاکید کردند که انتظار نداشتم نخبه های ما اینطور مغلوط فکر کنند! و توضیح دادند که تکنولوژی که میگویید قالبی دارد و محتوایی و اساسا علم و برتری علمی میان تمدنها و ملتها دست به دست شده و ما اگر با تمدن غربی مشکل داریم به فلان دلیل است و به فلان دلیل نیست و...(اگر کسی هنوز فکرمیکند تکنولوژی و هرآنچه از غرب رسیده یکسره نجس و کفرآمیز است، توصیه میکنم حتما سری به آن صحبتهای ایشان بزند. )
گذشت، کم کم مطالبات رهبر از دانشجویان رنگ سیاسی تری به خود گرفت. یا بهتر بگویم «برداشتهای سیاسی»از همان مطالبات رهبر شد. دردیدار دانشجویی بعدی رهبر از دانشجویان خواستند که چهارچوب حرکتِ نهضت اسلامیمان را به خوبی بشناسند و مراقب باشند که سردمداران کشور از این کانال، از این چارچوب ِ حرکت خارج نشوند و به بیراهه هایی که عمر یک نسل را هدر میدهد نیفتند.
اما، اتفاقی که افتاد آن بود که درفضای نزدیک به انتخابات، آن چارچوب حرکت نهضت اسلامی را معادل فلان خط سیاسیِ تابلودار برداشت کردند و آن بیراهه هایی که نسل ها را هدر میکند هم شدند جریان انحرافی و موج سبز و مشایی و مدرک کردان و...
دیدار بعدی دانشجوها با رهبر دانشگاه علم و صنعت بود و بعدتر هم که انتخابات و فتنه و افسرجوان! و عمار و برداشتهای سطحی سیاسی و...
دیگر حرفهای کلان ِ تمدنگرا از رهبر نشنیدیم، یا کمتر شنیدیم، در یکی دو نشست اندیشه های راهبردی، و در یکی دو دیدار طلاب. آنهم نه با غلظت قبل.
همزمان سال 88، اسم سال هم از عناوین خیلی خیلی کلگرایانه مثل اتحاد ملی و انسجام اسلامی (که خود الفاظ اتحاد و انسجام و جابجا نیامدنشان و... کلی حرف داشت) و یا «نوآوری و شکوفایی» و... به یک باره شد «اصلاح الگوی مصرف» !!! خدای من! یعنی واقعا الان اولویت ما فقط همین است؟؟؟ نه ساختن دنیا؟ نه ترکاندن سقف فلک؟؟؟ فقط الگوی مصرفمان را اصلاح کنیم؟؟؟ همینقدر جزئی؟ همینقدر شخصی؟ همینقدر روزمره؟!...
گویی رهبر تمرکز کردند روی یک مصداق خیلی خاص و جزئی از پیشرفت. انگار کم کم خبری از آن آرمانهای بلند جهانی و عمیق انسانی نبود. :جهاد اقتصادی..حمایت از تولید ملی.. و از این دست.
و البته نوروز 88 برای اولین بار میدیدیم که درمحافل «مردم» در مهمانی و دیدو بازدیدهای عید، درفضای خانوادگی، در اتوبوس و تاکسی و .مدرسه و.. . مردم درمورد حرفهای رهبر با هم صحبت می کنند! یعنی بیانات رهبر برای اولینبار مورد دغدغه ی عموم قرار گرفت؛ یا دست کم مورد سوالِ عموم! چون انتقاداتی که رهبر از الگوی مصرف مردم داشتند شامل حال همه میشد! حتی امتِ به اصطلاح حزب الله! (این توجه عمومی به بیانات رهبر، بعدا در جریان انتخابات 88 بیشتر شد. البته خب هرکسی با برداشتهای شخصی خودش!
و گویی فضای دانشجویی هم چسبید صرفا به تجمعات و بیانیه های سیاسی و زنده باد و مرده باد درمورد اشخاص خاص و بی اهمیت...دیگر خبری از آن دانشجوهای تحول آفرین نیست. رهبر هم انگار بیشترین تلاششان درمورد دانشجوها معطوف به همین فضای سیاسی زده است.برای کاهشِ آسیبهای این سیاست زدگی: تاکیدهای مداوم بر کلان نگری، تاریخ خوانی، تامل، شتاب زدگی، تقوای سیاسی و ترک توهین و تهمت و...
حتا ایده ی بزرگ "کرسیهای آزاداندیشی"هم رنگ سیاسی به خود میگیرد. حتا صحبتهای رهبر دردانشگاه کرمانشاه در تبیین ساختار نظام ایران (بعنوان الگو برای جهان) و اصول و فروعش، مورد تفاسیر سیاسی قرار میگیرد!
دیگر نبود، تا سال 88 که رهبر در دیدار با اساتید مبحث علوم انسانی اسلامی را باز کردند! راستش آن روز شخصا خیلی نگران و شگفتزده شدم! چرا رهبر اینطور صریح وارد میشوند؟! آشوب میشود! بحث ذبح میشود!!! قبل از اینکه کسی فرصت گفتن حرف حساب پیدا کند، آنقدر برسرش هو خواهند زد که جایی برای حرف حساب نماند!!! از یکطرف فحش سکولارها و پوزیتیویستها را میخوریم و از یک طرف کج اندیشی و ناقصفهمیِ برخی مدیرانِ سطحینگرِ متحجر...
اینطور هم شد البته! هم فحشهای بسیار خوردیم از حضرات پوزیتیویست. هم مدیران نافهمیهای بسیار کردند. اما این باعث نشد مطلب ذبح شود!بلکه اتفاقا انگیزه ی حرف زدن داد به آنها که حرف حساب داشتند! و این دقیقا تفاوت فضای علمی با فضای عمومی ست! فضای علمی در تضارب آراء است که رشد میکند. ولو اینکه تضارب آراء چندان هم پاستوریزه و اتوکشیده و مودب نباشد!
راستش، در آن سالهای اوایل دهه هشتاد، که امثال ماها در گوشه و کنار دانشگاههای مملکت میخواستیم تحول بزرگ ایجاد کنیم و «تمدن باشکوه اسلامی بسازیم!» و در این راستا نشت نشا میخواندیم و نظام آموزشی مملکت را به نقد میبستیم و برای سیستم آموزش و پژوهش دانشگاه خودمان طرح مینوشتیم! و دائم از نقشه جامع علمی میپرسیدیم و درمورد سند چشم انداز20 ساله ادعا میکردیم و... یک جریانهایی هم بودند که قرائت دیگری از همان فرمایشات رهبر داشت. و متهم میشد به حجتیه بودن! و انزواگرایی . درواقع هرچه ماها سر به بیرون داشتیم و دنبال اصلاح از بالا به پایین، و در تلاش برای دسترسی به بالاییها و تفهیم کردن بهشان! و متقاعدکردنشان! ، ایشان نظر به درون داشتند و اصلاح از پایین. معتقد بودند آدمی که از پسِ مدیریت خودش برنیاید از پس مدیریت جامعه و کشور هم برنخواهد آمد. معتقد بودند شما نهضت نرم افزاری را اول در زندگی شخصی خودتان جابیندازید! اول سعی کنید زندگی خودتان را «بطور اسلامی مدیریت کنید» بعد اگر این را یاد گرفتید، فردا، یا همین امروز، هرمسئولیت و مدیریت اجتماعی هم که داشتید، درونا بلدید چطور اسلامی از پسِ آن بربیایید. میگفتند شما سوالات زندگیِ خودتان را از دین بپرسید (البته از دین، نه از هر آدم عمامه داری) ، وقتی روش کنکاش دینی را درمسائل خودتان تجربه کردید، در هر تحقیق علمی ای خودبخود بلدید چطور از دین سوال کنید. و...
خلاصه این وضع بود و بود و بود و رهبر دیگر اسمی از تمدن باشکوه اسلامی نمی آورد و جریان دانشجویی به بازیهای دیگری به عنوان «وظیفه» چسبیده بود؛ تا امروز!
نمیدانم. تاکتیک رهبر در این مسکوت گذاشتنِ چندساله چه بوده. شاید منتظر جاافتادن درسهای قبلی بودند. شاید هم تکاپوی سیاسی، دستگرمی ای بوده برای از رخوت و بیتفاوتی درآوردنِ دانشجوها. و اعتمادبنفس یافتنشان. تا وقتی مسئولیت بزرگ تحول به دوششان گذارده میشود، مثل سالهای قبل گیج نزنند!
شاید هم این زمان لازم بود تا رهبر با زبانِ قاطبه ی دانشجویان آشناتر شوند! و میزان دقت و دغدغه و موشکافیِ محافل دانشجویی ، دستشان بیاید! و بدانند که کمترکسی به بیانات و درسهای رهبر به چشمِ «سرنخ»ی که باید دنبال شود نگاه میکند. جریان دانشجویی متاسفانه از سطح و الفاظِ کلام رهبر (و هرکلام دیگری) آنطرفتر نمیرود. خب با این چنین مخاطبی چطور باید سخن گفت؟!
برای چنین مخاطبانی باید خود الفاظ به اندازه ی کافی باز و تشریح شده و دقیق و جزئی و به اصطلاح «لقمه ی جویده» باشند! (درطی سالهای 87و88 رسما چندبار نماینده های دانشجویی جلوی آقا آمدند پشت تریبون و آنقدر درمورد بدیهیات گفتند شمابگید ما چکار کنیم؟! که رهبر هم گفتند همه چیز را که قرار نیست من بگویم! خودتان تحلیل کنید،خودتان تشخیص دهید.پیدا کنید.)
البته همزمان در یک لایه زیرِ جریان سیاسی دانشجویی، آن روندِ رواج یافتن (و نه رواج دادن! چون بشدت یک پدیده ی خودبخودی بود این رواج) ِ بحثهای کوهنی و علم بومی یعنی چه و علم دینی کدام است و... نیز با شدت روز افزونی درجریان بود! و شاید همین جریان زیرین مدنظر مخاطب آقا بوده! الله اعلم!
حالا امروز رهبر بازگشتند بر سر وظیفه ی اصلی دانشجویان (و حوزویان و ...): «برقراری تمدن باشکوه اسلامی» خب این وظیفه ی همه است.
این بار رهبر به طور صریح و دقیق کارویژه ی اهل علم و دانشجویان را تعریف کردند: مطالعه و پژوهش برای برقراری چنین تمدنی (و نه مثلا چانه زنی با فلان مسئول و...).
رهبر امروز حتی سرفصلهای این پژوهشها را هم برشمردند! دیگر لقمه از این جویده تر؟؟؟ میتوان هریکی را برداشت و در رشته های مختلف موضوع پایاننامه کرد! این یعنی تولید علم!!! یعنی تولید نرم افزار!!!یعنی علمِ بومی که از «سوالات بومی» شروع میشه (و البته میتونه از روشها و منابع بومی هم استفاده کنه.)
بشخصه امشب و امروز را فراموش نمیکنم. روز تنفیذ حکمم ازطرف رهبر! امروز بعد از مدتها باز هم احساس کردم رهبر دقیقا دارد جواب سوالهای مرا میدهند! یعنی فروزنده! اگر یک مقدار از بحثهای سیاست داخله و خارجه(!) فاصله گرفتی و اگر ذره بین انداختی به زندگی روزمره ی خودت و مردم، اگر از یک خرید ساده تا تصمیمات بزرگتر زندگی، برایت پروژه های مبسوط فلسفی می سازد و زن بمثابه یک بازار و کشت نهال در زمین اجاره ای و تربیتی برای بزرگ نشدن، و مختارنامه و تناقضات نسل سوم و حماسه های روزمره ی زن، و تفلسف درحاشیه ی پی آ کی و... ازش درمی آید، نه تنها از میدان جنگ فرار نکرده ای، بلکه دقیقا از حاشیه به وسط گود آمده ای!
واقعیت هم همین است: باید ازینجا شروع کرد. محمدبروجردی ها، وقتی توانستند در کردستان آنطور معجزه کنند، که سالها قبل بعنوان یک کارگر، یادگرفته بود با صاحبکار یهودی اش و همکارهای بیخبر و فسادزده اش چطوری رفتار کند . بچه های امام، آنها که سال 42 توی گهواره بودند، اول از «رساله ی عملیه» ی امام شروع کردند، از همین حلال است، حرام است های شخصی فردی. بعد رسیدند به «جهاد اکبرِ امام». آنوقت بود که هرکدامشان قله ای باشکوه شدند که دامنه شان، معجزات دفاع مقدس و جهادسازندگی و ...را میساخت! نه ماها که...
ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافتا علی نفسنا و ثبت اقدامنا... و تبت اقدامنا... و ثبت اقدامنا...
چندتانکته:
یک. امروز رهبر دقیقا تشریح کردند که تقلید چرا نه؟ که مشکل ما با تمدن غربی کجاست؟ (نه در کفرآمیزبودن، بل در مهاجم بودنِ آن فرهنگ. و در مبانیش.) این مشکل هم با تحلیلهای عجیب فلسفی درنیامده! با استناد به «تاریخ» در آمده! به اظهارات مستند!
دو. تا حالا ندیده بودم کسی از بزرگان دینی به این جسارت و صراحت درمورد "مجهول بودن الگوی مطلوب زن" صحبت کنه! همه همیشه طوری وانمود می کردند که انگار همه چی واضح و روشنه و تو اگر نمیفهمی یا تناقضی میبینی حتما «فمنیست»تشریف داری! اما رهبر بعنوان یک :"سوال" مهم فرمودند «چه کنیم تا زن مجبور نباشه بین کرامت و حقوق و نقش اجتماعی و وظایفش در منزل یکی را انتخاب کند؟»!
سه. خاصیت سبک زندگی اینه که «بیماریهاش نامحسوس ه»! بعنوان یک مثال که خودم شخصا تجربه کرده م: آقا از پدیده ی «خانه های مجردی» در برخی شهرهای بزرگ بعنوان یک «بیماری غربی» یاد میکنند و می پرسند چطور شد که چنین بیماری ای در جامعه ما رسوخ کرد؟
در اینکه پدیده ی خانه ی مجردی آسیبهای روحی و روانی و اجتماعی زیادی دارد و با فرهنگ خانواده محور دینی ما هم مغایر است شکی نیست. اما دقت که میکنیم میبینیم چقدر با یکسری گزاره که برای ما «بدیهی»ست ، جامعه ی ما دچار این بیماری شده: من بعنوان یک نوجوان در این کشور، بدیهیست که باید خوب و خوب و خیییییلیییی خوب درس بخوانم. وقتی درس خواندم بدیهیست که باید در بهترین دانشگاههای کشور پذیرفته شده و مشغول به تحصیل شوم. و بدیهیستکه چنین دانشگاهی درشهر من نیست و باید خوابگاه... و فرداروزی که بدلیلی خوابگاه بهم تعلق نگرفت یا فارغ التحصیل شدم و برای تخصص ویژه ی من فقط درهمان شهر محل دانشگاه شغل هست، باز هم بدیهیست که رو بیاورم به خانه مجردی! چنان که میبینیم من درهیچ لحظه ای از این فرایند «قصد نداشتم شبیه غربیها شوم» اما مجموعه ی تصمیمهای "بدیهی"ِ من منجر به این موضوع شده است. این یک تلاش عجله ای بود برای لبیکی به دعوتِ »کنکاش مسائل زندگی»...