به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق،
سال 1366، سال آغاز اولين دور از جنگهاى دريايى ميان قواى نظامى جمهوري
اسلامي ايران و ناوگان متجاوز خارجى بود؛ جنگی که در ادبيات سياسى با نام
«جنگ اول نفتكشها» شناخته میشود. مسؤوليت اصلى عملياتى در اين ميدان، بر
عهده نيروى دريايى سپاه پاسداران بود و روش عملياتى سپاه بر استفاده از
قايقهاى كوچك تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق » تكيه داشت.
نقطه اوج
اين جنگ، طرح ناكام حمله به بندر نفتى «رأس الخفجى» و عمليات موفق سرنگون
ساختن هلیكوپترهاى نيروى دريايى آمريكا بود كه توسط «ناو گروههاى قرارگاه
نوح نبى(ع)» به فرماندهى شهيد «نادر مهدوى» به اجرا درآمد.
تصویر فوق، یکی از احکام ماموریتی متعلق به شهید نادر مهدوی در شمال خلیج فارس است که نام شهد بیژن گُرد نیز در آن دیده می شود.
البته در جريان «عمليات شهادت طلبانه» عليه
هلیكوپترهاى آمريكايى که در تاریخ 16 مهر 1366 انجام شد، اكثر اعضاى اين
ناو گروه به شهادت رسيدند.
آن چه خواهيد خواند، روايتى است از
زبان عبدالکریم مظفری يكى از مجريان اين «عمليات استشهادى» كه به تقدير
الهى جان به در برد و به اسارت نيروهاى آمريكايى درآمد.
این روایت در قالب چند قسمت در گروه جهاد و مقاومت مشرق منتشر خواهد شد.
***
در جلسه خيلى محرمانه اي شركت كرديم. در آن جلسه اعلام
كردند كه میخواهيم به جايى [درعربستان] حمله كنيم و آن جا را بزنيم. [نام
محل مورد نظر بندر رأس الخفجى ]بود. قرار بود به سواحل آنجا حمله كنيم و
چاههاى نفتش را كلاً منهدم كنيم و به آتش بكشيم. [اين عمليات به تلافى
كشتار حاجيان ايرانى در عربستان سعودى و انهدام اسكله هاى نفتى ايران توسط
ناوگان آمريكا طراحى شده بود] علاوه بر ما، بچه هاى تيپ اميرالمؤمنين(ع)
براى اين مانور آمده بودند. جمعى از بسيجی هاى بوشهرى نيز بودند. هياهوى
عجيبى بر پا شده بود. به ما تذكر داده بودند كه اين عمليات بايد كاملاً
محرمانه باقى بماند.
بعد از دو ماه كار و فعاليت مداوم، روز موعود
فرا رسيد. بعد از ظهر بود كه از حوضچه زديم بيرون. بيش از سيصد فروند قايق
در اين عمليات شركت داشتند. همه شهادتين خود را گفته و با وضو حركت كرده
بوديم. شب قبل به ما گفته بودند كه بعيد است كسى از اين حمله جان سالم بدر
ببرد، به همين علت هم نام عمليات را «مانور شهادت» گذاشته بودند. عنوان «مانور» را به اين علت گذاشته بودند كه دشمن نداند ما قصد حمله عملى داريم.
ناوهاى
آمريكايى در سرتاسر منطقه حاضر بودند و همه حركات ما را زير نظر داشتند،
به همين علت، بازگشت امكان نداشت. هيجان عجيبى همه ما را گرفته بود و از
اين كه چند ساعت ديگر به شهادت می رسيم دل در دلمان نبود.
قرار بود
نيروها خود را به منابع و چاههاى نفتى رأس الخفجى برسانند، خيلى سريع مواد
منفجره را بگذارند و سپس قايقها، مواضع را زير آتش بگيرند. همگى تا «سكوى
سروش» رفتيم. قرار بود در آنجا ما را سازماندهى نهايى بكنند و به طرف مقصد
حركت كنيم. همه قايقها كنار هم پهلو گرفته بودند. يكى شام میخورد، ديگرى
نماز میخواند و ديگرى گريه و دعا میكرد، آن ديگرى با دوستانش وداع
میكرد. منظره عجيبى بود و همه حال غريبى داشتيم.
تصویری از موشک ضدبالگرد استینگر بر دوش یکی از رزمندگان سپاه/ در بخش های بعدی در مورد این سلاح و ماجراهایش بیشتر خواهیم گفت
هوا كم كم خراب شد و موج دريا، قايقها را به شدت تكان میداد. در اين هنگام اعلام كردند كه حمله لو رفته است.
در
اين ميان، چند قايق هم خراب شد. به ما گزارش دادند كه كل منطقه به محاصره
ناوهاى آمريكايى درآمده است. ناچار حمله لغو شد و ما از سكوى سروش به طرف
خارك كه نزديكترين مكان به ما بود، حركت كرديم. قايقهايى را هم كه خراب
شده بود، يدك كشيديم.
من و مهدوى و بيژن گرد با ناوچه اى از سكوى سروش عبور كرديم تا ببينيم جريان چيست.
گفتم: نادر! معلوم است حمله لو رفته و آمريكايی ها هم آن را لو دادهاند. نگاه كن ناوهاى آمريكايى دور تا دورمان حلقه زده اند.
نادر گفت: میدانم؛ اما میخواهم از نزديك ببينم!
گفتم: حالا كه اينطور است، هر جا كه تو رفتى، ما هم میآييم.
شب
بود. سه چهار كيلومتر از سكوى سروش دور شديم. رادار كشتى را خاموش كرده
بوديم؛ چون نيروهاى آمريكايى مستقر در خليج فارس ممكن بود از روى رادار پى
به هويت ما ببرند و شناسايی مان كنند. البته هر از چند گاهى رادار را روشن
میكرديم. رادار را كه روشن میكرديم، از آنچه میديديم، وحشت میكرديم.
صفحه رادار پر بود از ناوها و كشتى هاى آمريكايى كه در حالت آماده باش
كامل بودند. وضعيت چنان خراب بود كه نمى شد در منطقه ماند. از اينرو،
نادر مهدوى فرمان داد كه ما هم به عقبه نيروها بپيونديم. رفتيم به خارك و
تا صبح در جزيره استراحت كرديم.
همه حالت عجيبى داشتيم. از طرفى، از آن
همه برنامه ريزى، تداركات، زحمات و تلاشها كه چنين به هدر رفت، ناراحت
بوديم و از طرف ديگر، از اينكه در يك درگيرى از پيش لو رفته تار و مار و
نابود نشده بوديم، خوشحال بوديم. رضايت داديم به رضاى الهى.
فردا صبح، كل نيرو به بوشهر بازگشت.