کد خبر: ۸۲۶۴۱
زمان انتشار: ۰۰:۵۹     ۱۰ مهر ۱۳۹۱

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، «علی وهابی» یکی از آزادگان دفاع مقدس است که از 25 تا 35‌ سالگی‌اش را بر اسارت دربند بعثی‌ها استقامت کرد. وی که از رزمی‌کاران باشگاه استقلال (تاج سابق) در محله جنوب شهر تهران بوده، در طول سال‌های اسارت، ورزش را در اسارتگاه‌های تنگ و تاریک بعثی‌ها شروع کرد و مربیانی را هم تحت آموزش خود قرار داد. وی در گفت‌وگو با فارس به حضورش در جبهه‌های غرب، نحوه به اسارت درآمدن و روزگاری که در اسارتگاه‌‌های موصل عراق گذرانده، پرداخته است.

آزاده دفاع مقدس علی وهابی

* دیده‌بان خمپاره در غرب کشور بودم

پس از حمله رژیم بعث عراق به کشور، بنی‌صدر اعلام کرد نیروهای منقضی سال 54 ـ 56 باید به جبهه اعزام شوند. بنده هم که این شرط را داشتم، اوایل مهرماه از طریق پادگان عشرت‌آباد تهران به پادگان اصفهان اعزام شدم. در آنجا مجدداً دوره آموزشی دیدم، یک هفته هم به شیراز رفتم و دوره‌های تیراندازی و کار با اسلحه را گذراندم که بعد از این دوره‌ها به عنوان سرباز احتیاط در سومین هفته جنگ به کرمانشاه اعزام شدم.

علی وهابی در جبهه غرب کشور

ما را بعد از تقسیم‌بندی در اسلام‌آباد به ارتفاعات میمک فرستادند و به گردان 171 زرهی اسلام آباد پیوستیم. از اواخر مهر ماه تا اویل دی، عملیات‌های ایذایی اجرا شد؛ یعنی عراقی‌ها حملات کوچکی به منطقه می‌کردند و ما هم پاسخ می‌دادیم تا اینکه قرار شد، عملیات سراسری 19 دی 1359 از سراسر جبهه‌های غرب تا نزدیکی جبهه جنوب اجرا شود.

در این عملیات حدود 15 کیلومتر پیشروی کردیم و ارتفاعات میمک را از عراقی‌ها گرفتیم. بعد از آزادسازی میمک، از اول تا دهم بهمن به ما مرخصی دادند. یازدهم بهمن دوباره به جبهه اعزام شدیم که عراق در منطقه دو بار عملیات اجرا کرد.

من دیده‌بان خمپاره‌انداز بودم؛ دوستان دیگر دیده‌بان کاتیوشا، توپ 150 و بقیه هم به عنوان نگهبان دیده‌بان بودند. از جایی که ما دیده‌بان نفوذی بودیم، قبل از نیروها محاصره شدیم. حدود 5 ـ 6 نفر از همرزمان‌مان شهید شدند و 11 نفر از هم که بعضی سالم و بعضی هم زخمی بودیم، به اسارت بعثی‌ها درآمدیم.

به خاطر اینکه از نیروهای دیده‌بانی بودیم، برای عراقی‌ها مهم بود که بتوانند از ما اطلاعات بگیرند. بعد از اسارت حدود 72 ساعت ما را از پاسگاهی به پاسگاه دیگر منتقل می‌کردند و بازجویی‌ هر پاسگاه جای خود را داشت.

علی وهابی در غرب کشور

* از شدت آلودگی زندان بعثی‌ها تمام بدنمان پر از شپش شده بود

برای گرفتن اطلاعات از وضعیت نیروها و تجهیزات در ایران خیلی ما را شکنجه ‌کردند؛ بالاخره بعد از 2 ـ 3 روز به استخبارات بغداد منتقل شدیم.

اسرا را در استخبارات به اتاق‌هایی می‌بردند که خیلی کثیف بود. نمی‌توانستیم هر لحظه که نیاز بود از دستشویی استفاده کنیم. بعثی‌ها حتی اجازه نماز خواندن به ما نمی‌دادند. ما یازده نفر را به اتاق 20 متری با در و دیوار کثیف و خونی بردند و 3 ـ 4 تا پتو در اختیار ما گذاشتند. پتوهایی که خون‌آلود بود و بوی تعفن می‌داد. اما چاره‌ای نداشتیم چون هوا سرد بود و کف زمین سیمانی.

شب اول این پتوها را در زیر و روی‌مان انداختیم. صبح بعد از بیدار شدن از خواب، تمام بدنمان خارش گرفته بود. وقتی لباس‌مان را بالا زدیم، دیدیم که روی بدن هر کدام از ما چند هزار شپش چسبیده بود که به اجبار نشستیم به تمیز کردن بدن یکدیگر.

وقتی به هر شیوه‌ای مجبور می‌شدیم رفع حاجت کنیم، بعثی‌ها وارد اسارتگاه می‌شدند و بچه‌ها را به باد فحش و کتک می‌گرفتند.  ما هم که بلد نبودیم جوابشان را به عربی بدهیم. اما یکی از دوستانمان که بچه‌های شمال بود، کمی به عربی مسلط بود، چون قرآن و نهج‌البلاغه زیاد می‌خواند. با کلمات عربی به آنها می‌فهماند که مجبور به این کار شدیم، اما بعثی‌ها نمی‌فهمیدند و همین طور کتک می‌زدند.

* بعثی‌‌ها حتی حرف‌های راست‌مان را باور نمی‌کردند

معمولاً تمام اسرای ایرانی را به استخبارات عراق می‌بردند و بعد از بازجویی و تهدید، گاهی اطلاعات می‌گرفتند یا اینکه دست خالی می‌ماندند.

به عنوان مثال در بازجویی از ما می‌خواستند که در رابطه با تعداد واحد‌های عمل‌کننده، تعداد نفربرها، توپ، تدارکات و دیگر مسائل نظامی اطلاعات جامعی در اختیارشان بگذاریم. اطلاعاتی که آنها می‌خواستند، نداشتیم. وقتی هم که به آنها آمار درستی از نیروها و تجهیزات می‌دادیم، باور نمی‌کردند لذا در روزهای مختلف با شکنجه‌های متعدد ما را به اتاق بازجویی می‌بردند و بعد از شکنجه‌های طاقت‌فرسا دوباره ما را به اتاقمان می‌بردند.

حدود 10 ـ 11 روز در استخبارات عراق بودیم که ما را به اتاق بازجویی می‌بردند و تک‌تک یا دو سه نفر از ما بازجویی می‌کردند. تعدادی از کردها که به زبان فارسی مسلط بودند، حرف‌های ما را در آنجا ترجمه می‌کردند.

تا 22 بهمن در استخبارات بودیم. بعد از آن بعثی‌ها دست‌ و چشم و پاهای ما را بستند و ما به داخل ماشین هُل ‌دادند. حدود 7 ـ 8 ساعت در راه بودیم که ما را به پادگانی بردند که بعد فهمیدیم آنجا اسارتگاه است.

در آنجا هر روز برنامه شکنجه شدن را داشتیم. یکی دو ماه اول در اسارتگاه بیشتر حالت گیجی داشتم، چون اسارت در روحیه ما تأثیرات بدی گذاشته بود. مثلاً پیش خودم می‌گفتم چرا اینطوری شد؟ اگر این کار را انجام نمی‌دادم، اسیر نمی‌شدم. اصلاً کجای کار اشتباه بوده؟

* ورزش در حمام و دستشویی اسارتگاه‌

بنده حدود 6 سال قبل از رفتن به جبهه، در باشگاه استقلال (تاج سابق) در منطقه نازی‌آباد ورزش‌های رزمی انجام می‌دادم. در روزهایی که خودم را در اسارت می‌دیدیم، آرام آرام با شرایط کنار ‌آمدم.

چاره‌ای جز تسلیم به وضعیت موجود نبود. بعد از یکی دو ماه در گوشه‌هایی از اسارتگاه مانند زیر پله، دستشویی و حمام می‌رفتم و ورزش می‌کردم. به مرور سایر اسرا هم این کار را انجام می‌دادند و تعدادمان بیشتر شد. البته برای ورزش کردن آزاد نبودیم. تعدادی از اسرا نگهبانی می‌دادند و گاهی هم که عراقی‌ها متوجه می‌شدند، به شدت ما را تنبیه می‌کردند.

برای انجام ورزش‌های رزمی گاهی به همراه چند نفر از اسرا داخل حمام می‌رفتیم. حمام‌ها در فضای 16 متری بود که با دیوارهای بلوکی از هم جدا کرده بودند. داخل هر کدام از نمره‌ها یک نفر می‌ایستاد و باهم ورزش می‌کردیم.

* کتک خوردن به جرم ورزش

گاهی متوجه نمی‌شدیم و سرباز بعثی وارد حمام اسارتگاه می‌شد. در این صورت دستی روی در و دیوار می‌کشیدیم که انگار داریم دیوار را تمیز می‌کنیم.

دو سه مورد پیش آمد که بعثی‌ها متوجه ورزش ما شدند؛ ما را به گوشه‌ای از اسارتگاه بردند، پاهای‌مان را بستند و با شلاق به کف پایمان زدند. بعضی مواقع نیز دو سه نفر روی ما می‌ریختند و با مشت و لگد و کابل می‌زدند.

علی وهابی

* نظر حاج‌آقا ابوترابی در رابطه با ورزش رزمی در اسارت

با تمام سختی‌ها ورزش رزمی به صورت دسته‌جمعی باب شد. حاج‌آقا ابوترابی هم بعد از دیدن نحوه ورزش‌مان، ضمن تأکید بر انجام این کار برای تقویت روحیه اسرا، می‌گفت مواظب باشید ضربه‌ها کنترل شده باشد. چون ممکن است در صورت وارد شدن ضربه‌های شدید احتیاج به درمان باشد و اینجا محدودیت درمانی داریم.

* تربیت 36 مربی رزمی‌کار

لذا خودمان با بچه‌ها مبارزه می‌کردیم تا خوب یاد بگیرند و بعد از آموزش کامل، از آنهایی که قابلیت بالایی داشتند به عنوان مربی استفاده می‌کردیم. گاهی اوقات بعد از تمرینات آن قدر خسته می‌شدم که وقتی خودم را روی تخت می‌رساندم، خوابم می‌برد و فرصت درس خواندن و سایر برنامه‌های آموزشی را نداشتم.

در اسارتگاهی که 2 هزار اسیر داشتیم، گاهی پیرمرد 50 ـ 60 ساله وارد ورزش‌ رزمی می‌شد و ورزش، دیگر جزو برنامه‌های روزانه‌مان شده بود. در ابتدا آسایشگاه را که سه قسمت بود، تمیز می‌کردیم. پتوها را در یکی از قسمت‌ها پهن می‌کردیم. آنهایی که در کلاس‌های زبان انگلیسی و عربی و درسی شرکت می‌کردند، روی پتوها می‌نشستند و در قسمتی که پتویی پهن نبود، ورزش می‌کردیم.

ورزش رزمی تا پایان دوره اسارت‌مان از سوی بعثی‌ها ممنوع بود. منتهی با اعتراض مسئولان اردوگاه به صلیب سرخ، نرمش آزاد شد به شرط اینکه نرمش در جلوی دید افسران بعثی انجام شود.

در آنجا دوستان زیادی از جمله رضا بیادی، علیرضا ابراهیمی، اکبر شیخ‌الاسلام و رنگین‌کمان، نبی و حمدالله دکانی‌زاده ورزش‌های رزمی از جمله جودو، کونگفو، کاراته و بوکس را به دور از چشم بعثی‌ها به اسرا آموزش می‌دادند.

من بعد از ظهرها سه کلاس آموزش مربی داشتم. 36 مربی تربیت کردم که هر یک از آنها دو سه کلاس در اسارتگاه برگزار می‌کردند. این کلاس‌ها در ماه مبارک رمضان هم برگزار می‌شد، منتهی تمرینات‌مان کمی سبک‌تر بود.

* انتقال ورزش رزمی به سایر اسارتگاه‌ها

حدود یک سال و چندماه در اسارتگاه «موصل یک» بودم. درگیری بین نیروهای ما با بعثی‌ها صورت گرفت که از بین 1800 آزاده، تعدادی در این درگیری زخمی شدند. یکی دو نفر از افسرهای بعثی با دیدن این درگیری 500 نفر از ما را جدا کردند و به اسارتگاه «موصل 4» بردند.

علاوه بر این جابجایی، بعثی‌ها بعد از هر عملیاتی اسرا را از اسارتگاه‌ها جابجا می‌کردند که این کار باعث شده بود بچه‌هایی که دوره مربی‌گری را گذرانده بودند، ورزش رزمی را به سایر اسرا آموزش دهند.

علی وهابی در اسارت

* آزادی از اسارت

در اسارتگاه «موصل یک» قدیمی‌ترین اسرا حضور داشتند. آزادی گروه‌های اسرا هم از آنجا شروع شد و ما هم گروه دوم این اسارتگاه بودیم که روز بیست و هشتم مرداد 69 به سمت مرزهای ایران اسلامی حرکت کردیم.

از ماه دوم سوم ورودم به میهن، حاج آقا ابوترابی و جمشیدی که روحانیون مسئول اسارتگاه بودند، به من گفتند نباید از ورزش کم بگذاری و سعی کن آن را ادامه بدهی. بنده هم ورزش رزمی را در ایران ادامه دادم. سپس ازدواج کردم و اکنون یک دختر و یک پسر دارم.

برای ادامه تحصیل هم در رشته مهندسی دانشگاه امیرکبیر پذیرفته شدم اما در یادگیری ریاضی و فیزیک با مشکل مواجه بودم اما با توجه به آشنایی اولیه از زبان، در رشته زبان انگلیسی در دانشگاه علامه طباطبایی لیسانسم را گرفتم.

پس از قبولی کارشناسی ارشد زبان در اصفهان، با بی‌مهری‌ها مواجه شدم و مأموریت آموزشی به من ندادند لذا انصراف دادم. سپس برای ادامه تحصیل در دانشگاه علوم تحقیقات پذیرفته شدم و در 50 سالگی با مدرک فوق لیسانس مترجمی زبان از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم.

گفت‌وگو از عالم ملکی

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها