مشرق - کشورهای
خاورمیانه ویژگیهای منحصر به فردی دارند. این بخش از جهان با اینکه دارای
ویژگیهای همسان با سایر نقاط دنیاست، از جهاتی دارای تمایز نیز هست. حضور
بازیگران بلوک غرب به رهبری آمریکا را شاید بتوان مهمترین ویژگی موجود در
این منطقه برشمرد. شرایط کنونی خاورمیانه عربی و وجود خیزشها و بیداری
اسلامی ایجاد شده که با رفتن بن علی از تونس و سپس مبارک در مصر آغاز و تا
کنون تا سقوط قذافی در لیبی و عبدالله صالح در یمن ادامه یافته و قیام مردم
مسلمان بحرین را در پی داشته است، سبب گردیده قدرت های سلطه طلب در نظام
بین الملل نیاز به حضور و فعالیت گسترده تری در این منطقه احساس کنند.
امروزه
ایالات متحده آمریکا میزان قابل توجهی از ظرفیت های خود را در زمینه های
نظامی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی برای افزایش نفوذ و حضور در این نقطه از
جهان به کار گرفته است. از منظر این کشور جهان عرب کلیتی فرهنگی و سیاسی
است که ویژگیهای خاص آن از جمله وجود ذخایر فراوان نفت و گاز و معادن مختلف
طبیعی موجب شده تا ایالات متحده رویکردی فعالانه و تلاشی دوچندان برای نقش
آفرینی انحصاری داشته باشد.
این رویکرد دارای
زمینه ای تاریخی است که عمدتا از زمان جنگ جهانی دوم و با پایان دوران
انزواگرایی ایالات متحده آغاز شده و با توجه به دیدگاه غالب کنونی در
آمریکا مبنی بر استوار ساختن نظم نوین جهانی کاملا قابل درک است؛ رویکردی
که تا چندی پیش اساس آن حمایت از دولتهای مستبد موجود بود اما با رشد
اطلاعات و آگاهی مردم و عدم تحمل استبداد که نمود آن خیزشهای کنونی است، به
سمت حمایت از دموکراسیهای وابسته و تا حد امکان لیبرال و یا سکولار تغییر
کرده است تا جایگزین نظامهای فروپاشیده یا پوسیده در حال فروپاشی گردند. در
این پرتو بهترین روش برای مطالعه چشم اندازها و محدودیت های استراتژی ویژه
ترویج دموکراسی، بازبینی تلاش های ایالات متحده در طول تاریخ بویژه آن
دسته از فعالیتهایی است که در جهت کشور سازی انجام شده است.
سیر
رفتارهای ایالات متحده در خاورمیانه نشان داده است که اولا: علاقه مند به
استفاده از ابزار تحریم علیه دیگر کشورهاست. ثانیا: در زمان اجرای تحریم،
آنچه اهمیت می یابد منافع آمریکاست و به هیچ وجه آرمان دموکراسی مدنظر
نبوده و نخواهد بود. و ثالثا: تحریمهای ایالات متحده علیه کشورهای دارای
نهاد دموکراتیک درخاورمیانه بیش از تحریمهای این کشور علیه کشورهای دارای
نظام مستبدانه است و چون هدف اصلی تحریمها منافع ملی آمریکاست، حتی در
غالب موارد این کشور ظهور و نفوذ کشورهای دموکراتیک را مخالف منافع خود
قلمداد کرده و بدنبال تضعیف آن کشورها است. بعنوان نمونه می توان به طرح
این کشور برای مهار ایران اشاره نمود.
درگیریهای
ایدئولوژیک در زمان جنگ سرد باعث شد ایالات متحده آمریکا با طراحی برنامه
جلوگیری از ایجاد رژیمهای توتالیتر متمایل به چپ به اقدامات نظامی در
هائیتی، مکزیک، جمهوری دومینیکن، نیکاراگوئه و فیلیپین و نیز مداخله نظامی
در برزیل، گواتمالا و شیلی متوسل شود. این دموکراسیها نوخاسته و کم توان
بودند و تازه می کوشیدند که ریشه بدوانند که مورد هجوم آمریکا قرار گرفتند.
مثلاَ در طول حکومتهای "ارنستو سمپتر" در سالهای ۱۹۹۸- ۱۹۹۴ در کلمبیا و
هوگو چاوز در بین سالهای ۲۰۰۶- ۱۹۹۸ در ونزوئلا، دولتهای انتخاب شده
بوسیله مردم با چالشهای سیاسی زیادی از سوی آمریکا مواجه شدند. نمود این
گرایشهای ستیزه جویانه را میتوان از حمایت آمریکا از گروههای مخالف نظامی و
سیاسی حکومت چاوز از طریق تأمین مالی و آموزش نظامی و حمایت از کودتا نام
برد. می توان گفت عملیات پنهانی غرب به رهبری آمریکا و همراهی انگلستان،
فرانسه و آلمان علیه دموکراسیهای نوخاسته ای چون گواتمالا، شیلی، ایران
(دوره کوتاه دولت مصدق و پس از آن جمهوری اسلامی) را نشانۀ آشکاری از دشمنی
ایالات متحده با دموکراسیها است.
سیاست کنونی
آمریکا در خاورمیانه به شکل وسیعی بیانگر این است که به دنبال سقوط
کمونیسم، رهبران آمریکا پیش فرض تز پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما را
پذیرفته و آن را در ملاحظات خود گنجانده اند؛ به هر حال مفاهیمی که در این
نظریه وجود دارد دلیل دیگری برای رویکرد آمریکا در خاورمیانه محسوب می شود
اما بدین لحاظ که بقای آمریکا به عنوان یک قدرت هژمون در گرو پا گرفتن و
اشاعه نوعی از دموکراسی تصنعی است که مورد پسند این کشور است، بنابراین
توجه به این مسئله لازم است که جنگ علیه تروریسم فقط بهانه ای است برای
گسترش کنترل آمریکا در جهان و منافع ملی ایالات متحده حکم می کند که کمترین
هزینه ها برای رسیدن به نیازهای ملی در سطح جهانی تقبل گردد.
در
چارچوب این منظومه فکری است که رهبران آمریکا معتقدند صلح همیشگی و مذموم
دانستن تروریسم در خاورمیانه تنها هنگامی نضج می یابد که زبان واحد و
مجموعه لغات یکسان با تعاریف مشابه از واقعیتها بکار گرفته شود؛ بنابراین
دموکراتیزه کردن خاورمیانه عربی که به محور سیاست آمریکا در آغاز هزاره سوم
تبدیل شده است، چیزی جز عملیاتی کردن اولویت ضرورت بقای بین المللی با حذف
تهدید امنیتی موجود نیست. در این بستر است که عملکرد غرب به رهبری ایالات
متحده آمریکا در نحوه برخورد با تحولات مصر، یمن و لیبی ار یکسو و برخورد
با تحولات بحرین، اعتراضات مردمی در عربستان سعودی و حمایت از گروههای
تروریست در سوریه به خوبی قابل درک است. اینکه بعضا گفته می شود سرکوب قیام
مردم بحرین و جلوگیری از سقوط حکومت آل خلیفه به علت وجود پایگاه نیروی
دریایی آمریکا در این کشور است، هرچند در جای خود صحیح است اما به هیچ وجه
علت اصلی آن نبوده و یا حمایت از اسقاط نظام اسد و در همان حال پشتیبانی از
رژیم آل سعود و فروش اسلحه بدان کشور در پرتو این سیاست کلی آمریکا قابل
بررسی است و نه صرفا برخی اهداف مقطعی و زودگذر.
با
توجه به این نکته که آمریکا مسؤولیت دفاع از از نظم لیبرال حاکم بر جهان
را بر عهده گرفته و این وظیفه خود را برخاسته از جایگاه این کشور میداند،
چنین احساس مسئولیتی! مداخله آمریکا را در امور خاورمیانه و کشورهای منطقه
اجتناب ناپذیر ساخته است. احساس مسئولیتی! که خود مبنای ایجاد بی ثباتی
سیاسی است. ملاحظات استراتژیک باعث شده که آمریکا سعی مستمر و پایان
ناپذیری را برای کنترل حوادث، منابع و کشورها در این جغرافیا دنبال کند.
غرب ارزش های حاکم بر این منطقه را که ماهیتی مبتنی بر اخلاق مذهبی دارد در
تعارض کامل با ارزش های خود که به شدت دور از مؤلفه های اخلاق مذهبی و
آکنده از ویژگی های اخلاق مدنی است می داند. آمریکا این سیاست را در پیش
گرفته که جابجایی اخلاقی را در این منطقه اجرا کند؛ به همین دلیل می کوشد
تا از ظرفیت های اخلاق پروتستان هم در نوع شکل دهی حاکمیت جهان عرب و هم در
میان توده مردم استفاده کند و به افزایش سطح مطالبات خود دسترسی یابد از
این رو نفوذ در ساختار قدرت از سوی آمریکا امری بدیهی به نظر می رسد.
تحلیل
تاریخی رفتارهای ایالات متحده در خاورمیانه در سده اخیر نشان می دهد که
موضع گیری این کشور در برابر حرکتهای آزادیخواهانه این منطقه برخلاف لفاظی
های حمایت از دموکراسی در خاورمیانه، همواره همراه با ستیزه با دموکراسیهای
نوپای منطقه بوده است. جلوه این ستیزه گری به شکل کودتا، تحریم، جنگ،
حمایت از رژیم سرکوبگر و یا دیپلماسی اجبار آمیز بوده است. نمونه هایی چون
مباشرت در کودتا علیه مصدق، سیاست های تهاجمی علیه انقلاب ایران، حمایت از
سرکوب جنبش مدنی الجزایر در اوایل دهه ١٩٩٠، تحریم دولت برآمده از دموکراسی
نوپای فلسطین(حماس) و در مقابل حمایت از رژیمهای اقتدارگرا و دیکتاتوری
چون بحرین، عربستان و اردن از این دست بشمار میرود. بدیهی است که قدرت گیری
مردم این کشورها در پرتو دموکراسی منجر به تغییر جهت گیری سیاسی این
کشورها به سود منافع ملی خود می شود که گاه با بازنگری ساختارها و کار ویژه
های موجود همراه است که به ضرر اهداف هژمونیک گرایانه آمریکا خواهد بود.
در چنین شرایطی هرچه دموکراسی در این کشورها گسترده تر شود، میزان کنشگری
این کشورها بر اساس آرمان های ملی خود و نه منافع آمریکا بیشتر خواهد شد که
این امر دقیقا در تقابل با اهداف آمریکاست. بنابراین می توان تصور نمود که
آمریکا به سبب ادعاهای هژمونیک گرایانه خود بیشترین آسیب را از دموکراسی
های خاورمیانه خواهد پذیرفت و بالطبع بیشترین ستیزه را با آنها نیز خواهد
داشت.
*کارشناس مسائل سیاسی