فارس، نورستان ولایتی در شمال شرق افغانستان است. این ولایت از جمله سرسبزترین ولایات افغانستان محسوب میشود. «ژیجوت نورستانی» یک خبرنگار افغان است که همراه با «تمیم نورستانی» والی این ولایت از کابل به مقصد این ولایت سفر میکند و سفرنامه خود را به رشته تحریر در آورده است.
سفرنامه خواندنی این خبرنگار افغان به شرح زیر است:
برای سفر به این ولایت، 2 راه متفاوت وجود دارد: نخست استفاده از بالگردهای نظامی ناتو و دیگری سفر زمینی از راه «پنجشیر» و «بدخشان» به نورستان است. مسیر «کنر» که راه اصلی رسیدن به نورستان و کوتاهترین راه است، در منطقه «گوسلک» توسط طالبان مسدود شده است.
سفر با مقامات در برخی مواقع لذتبخش نیست، تهدیدات امنیتی را نباید نادیده گرفت، پیش از سفر حدس میزدم که این سفر برای من جذاب و دیدنی باشد، اما هرگز تصور نمیکردم که حاشیههای این سفر، شیرینتر و جالبتر از متن آن باشد.
حدود 3 هفته در «کابل» منتظر پرواز بالگردهای نظامی ناتو بودیم. در نهایت راه زمینی را انتخاب کردیم چرا که استفاده از امکانات هوایی ناتو آنقدرها هم کار سادهای نیست.
همراهان والی به من نمیگویند که چرا سفر با بالگردهای ناتو برای والی ولایت نورستان میسر نمیشود که وی به ناچار از خیر آن میگذرد و راه زمینی و سختیهای آن را انتحاب میکند.
والی که از تماسهای مکرر خسته شده و تلفنهای او با ناتو در خصوص سفر هوایی به نورستان بیجواب میماند، تصمیم گرفت راه زمینی را انتخاب کند.
همراهان والی به من گفتند فردا صبح باید از مسیر زمینی به سمت نورستان حرکت کنیم راهی که حداقل 3 روز طول میکشد.
صبح آن روز، قبل از طلوع آفتاب راه افتادیم و سفر خود را با 3 خودرو آغاز کردیم که یک خودرو پلیس مسئول تأمین امنیت ما بود.
سفر ما تا آخرین روستای پنجشیر هیچ دردسری نداشت، ناهار را که تکههایی از گوشت گوسفند و نان مخصوص نورستان بود (نانی ضخیم مخلوط با تکههای نازک گوشت) در کنار یکی از رودخانههای پنجشیر خوردیم. پس از خوردن ناهار، بلافاصله با فریاد والی، از جا برخواستیم و وقتی برای استراحت پیدا نکردیم.
آغاز درد سرها
با رسیدن به منطقه بدخشان، نخستین دردسر ما شروع شد و یکی از خودروها هنگام گذشتن از رودخانه با سنگهای بزرگ کف رودخانه برخورد کرده و متوقف شد.
همه در حال تلاش برای رهایی آن بودیم و همه هر طرحی به ذهنشان رسید پیاده کردند، از راهنمایی رانندهها گرفته تا دستورات والی و دیگر مسئولان ولایتی، اما خودرو همچنان در وسط آب حرکتی نمیکرد.
طبیعت زیبای بدخشان، کوههای سر به فلک کشیده و قلههای نوک تیز و بلند، در دل درههای پرپیچ و خم خود، ما را زمینگیر کرده بودند.
هنوز یک سؤال در ذهنم بیپاسخ باقی مانده و آن هم این است که چرا والی نورستان از خیر بالگردهای ناتو گذشته و تن به این سفر پر خطر و پر درد داده است.
چند نفر مأمور شدند به نزدیک ترین روستا رفته و کمک بیاورند و در نهایت یک کامیون «کاماز» روسی برای کمک آمد و خودرو ما را از وسط آب نجات داد.
دیرهنگام به یک روستا در ولایت بدخشان رسیدیم، والی به راننده خودرو دستور داد به خانه کدخدا برود. کدخدا به گرمی از ما استقبال کرد و ما وارد اتاق بزرگ خانه او شدیم. کدخدا با نان و «شیر روغن» از ما پذیرایی کرد. همراهان والی به من گفتند بارها از این روستا گذشتهاند و شهروندان روستا، تمیم نورستانی را به خوبی میشناسند.
صبح روز بعد به راه افتادیم. مناظر طبیعی بدخشان و هوای تازه آن، روح و روان آدمی را نوازش میدهد. تمام طول روز در حرکت بودیم و با فرارسیدن غروب آفتاب، به آخرین روستای بدخشان رسیدیم، مردم روستا از رسیدن ما مطلع شده بودند و خوشحالی، لبخند و هلهله در چهرههای چین خورده و آفتاب سوخته شهروندان دور افتادهترین روستای بدخشان موج میزد.
برخی ها با استفاده از روشنی باقی مانده، هنوز هم با گاوهای قوی خرمن کوبی میکردند. موجی از خاک برخاسته از شاخههای گندم که از زیر سم گاوها و خرمنها به هوا بر میخاست در نور کمرنگ غروب، منظره خاصی ایجاد کرده بود.
مردی که نامش را نمیدانم سرانجام با اصرار زیاد موفق به میزبانی از والی شد. گلهای رنگارنگ و پرندگانی که روی پرده خانه خود نمایی میکرد، نشان از صنایع دستی زنان منطقه داشت.
ژنراتور کوچک و پر سروصدایی، نوری ضعیف را برای اهالی خانهای که ما در آن مستقر بودیم فراهم میکرد.
پس از صرف شام، خانه به محل گفتمان بزرگان و ریشسفیدان روستا تبدیل شد. برخی به دلیل نبود جایی برای نشستن، ایستاده بودند و از در و پنجرهها نظارهگر این گفتمان بودند. والی از وضعیت نورستان و مشکلات و پروژههای بازسازی با آنان صحبت کرد.
سفر با اسب
صبح روز بعد، 12 اسب و کاروانی که از نورستان آمده بودند، در کنار خانه انتظار ما را میکشیدند. هر کدام از ما یک اسب گرفتیم و قرار بود با هر اسب، یک فرد مسلح ما را تا نورستان همراهی کند.
در نورستان شنیدم که کرایه هر اسب 15 هزار افغانی (معادل 300 دلار) بوده است. چند نفر باید پیاده میآمدند، تا رسیدن به نخستین روستای نورستان بیش از 16 ساعت راه سخت و کوهستانی بود.
فردی که افسار اسب من را در دست داشت، گفت: کار آنان انتقال مسافران از بدخشان به نورستان با اسب است.
تصور نمیکردم که در افغانستان، پس از 10 سال حضور جامعه جهانی هنوز هم مانند دوران گذشته با اسب سوارانی که شغل آنان مسافر کشی است، آنهم با عالیرتبهترین مقام ولایت نورستان به این ولایت سفر کنم.
از او پرسیدم چرا سلاح حمل میکند وی در جواب گفت: به دلیل اینکه این راه چندان امن نیست.
به نظر میرسد که ترس از حضور شبه نظامیان و دزدان، آنان را واداشته تا همواره مسلح باشند. او با یک دست افسار اسبم را گرفت بود و با نگاه کنجکاوش تمامی منطقه را زیر نظر داشت.
راه سختی بود، سنگزار، گاهی تنگ و گاهی به حدی بلندی داشت که سقوط از آن مرگی حتمی را به دنبال داشت.
ظهر به محل زندگی عشایر رسیدیم و آنها نان داغ، شیر، دوغ و گوشت گوسفند بریان آماده کردند که تمام خستگی ما را بر طرف کرد.
عشایر منطقه، فرش خاصی را که از پشم حیوانات با دست بافته شده بود، پهن کردند و هر بار با گفتن جمله «والی صاحب» خوش آمدید، از ما پذیرایی کردند.
وضعیت منطقه و حضور شبه نظامیان، نخستین پرسشهای والی از میزبان بود که به گفته آنان هیچ مشکل امنیتی در منطقه وجود نداشت.
محمد تمیم نورستانی گفت: راهی که میرویم «عبدالرحمان خان» ساخته است و به گفته وی، عبدالرحمان در سال 1895 با ساخت این راه به نورستان دست پیدا کرد و توانست مردم نورستان را به دین اسلام مشرف کند.
عبدالرحمان خان، امیر آهنین افغانستان لقب گرفت که با قتل و کشتار انسانهای بیشمار، توانست اقتدار خود را در تمامی نقاط افغانستان مستحکم کند.
به گفته نورستانی، نظامیان عبدالرحمان خان، توپ و جنگ افزارهای سنگین خود را از همین راه به نورستان منتقل میکردند.
در مسیر راه وی سنگهایی را به من نشان داد که دستورات نظامی عبدالرحمان در آن حک شده بود.
سرزمین جهاد و مقاومت
نورستانیها، تا اواخر قرن نوزدهم میلادی، اسلام نیاورده و به مذهب اجداد هند - اروپایی خود پایبند بودند و به همین سبب نزد دیگر اقوام افغانستان به کافر معروف بودند و سرزمین آنها نیز کافرستان نامیده میشد.
اعتقادات و رسم و رسوم قدیمی نورستانیها هنوز هم در برخی از سنتهای آنان مشاهده میشود اما به طور کلی این قوم، مسلمانان متعصبی هستند و اولین مردمی بودند که علیه حکومت کمونیستی افغانستان قیام کرده و جریان جهاد را پایهریزی کردند.
والی نورستان به من گفت که او در زمان جهاد، از این راه به مجاهدین سمت شمال، جنگ افزار منتقل میکرد.
در میانه راه کمی مانده به اولین روستای نورستان، مسئولان امنیتی امواج مخابراتی را دریافت کردند که در آن از آمدن والی و تعداد کاروانیان صحبت میشد.
ترس از حمله شبه نظامیان، یک لحظه ضربان قلبم را تندتر کرد. مسئول مخابرات هشدار توقف و شناسایی افراد ناشناس را هر لحظه تکرار میکرد.
پس از چند دقیقه گفتگوی رادیویی، مشخص شد که تعدادی از افراد مسلح از «پارون» مرکز آن ولایت، برای تأمین امنیت والی و کاروانیان آمده بودند.
در طول راه ترجیح میدادیم بخشی از مسیر را به سبب دردهای عضلانی ناشی از اسب سواری پیاده برویم. کاروانیان میگفتند که سختترین مرحله سفر، گذشتن از کوه برفی بلندی است که در نزدیک نورستان قرار دارد. حداقل 3 ساعت طول کشید تا از این کوه برفی گذشتیم. سختترین وضعیت سفر، پایین آمدن از این کوه بود. هوا داشت تاریک میشد و من، تمام نیرو و توانم را از دست داده بودم.
فردی که افسار اسبم در دست او بود، به من نوشیدنی «دیوو» تعارف کرد و با درک خستگیام، تأکید داشت که به زودی به مقصد میرسیم، اما من زیاد حرفهای او باور نمیکردم.
از دور سوسوهای نور کمرنگی را میدیدم که نوید بخش زندگی و روستایی در نزدیکی بود. مرتب با خود میگفتم کی به آنجا میرسیم؟
مردم روستا خوشحال بودند و هوای تازه و پذیرایی گرم شهروندان روستا، روح و روانم را نوازش میداد. این بار باور کردم که به نورستان رسیدهایم. کدخدای روستا غذای مخصوص نورستانی «جوش» پخته بود.
والی به من گفت، خسته نباشی! بخور که قوت بگیری، اینجا نورستان است، آخر دنیا، از ماشین «کروزین» و گارد امنیتی خبری نیست.
من به چهره خسته، اما مصمم او خیره شده بودم و باز در ذهنم سؤالی نقش بست که چرا والی نورستان، چنین راه پر خطری را برای رسیدن به ولایت خود انتخاب کرده است.