کد خبر: ۸۰۷۶۱
زمان انتشار: ۱۱:۲۱     ۰۳ مهر ۱۳۹۱
خاطره حجت الاسلام و المسلمین آقا تهرانی از روزهای زیبای دفاع مقدس:
در والفجر 8 بود که عمليات خيلي پيچيده شده بود. شهيد حسين کوهرنگي‌ها، مسئول طرح و عمليات تيپ قمر بني‌هاشم بود. بنا نبود که در حين عمليات، نماز جماعت خوانده شود؛ چون بچه‌ها جمع مي‌شدند و اگر يک مرتبه بمباران مي‌کردند، همه شهيد مي‌شدند. حسين با موتور آمد و گفت برويم يک‌جا که با شما کار دارم. من را عقب موتور نشاند و با سرعت به جايي برد که نمي‌دانستم کجا بود؛ ولي او همه جاي منطقه را به خوبي مي‌شناخت.
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، "در هر نهضت و انقلاب الهی و مردمی ،علمای اسلام اولین کسانی بوده اند که بر تارک جبینشان خون و شهادت نقش بسته است. کدام انقلاب مردمی اسلامی را سراغ داریم که در آن،حوزه و روحانیت پیشکسوتان شهادت نبوده اند و بالای دار نرفته اند واجساد مطهرشان بر سنگفرشهای حوادث خونین به شهادت نایستاده است ..."

متن فوق بخشی از کلام نورانی امام خمینی(ره) در تجلیل از مقام شامخ شهدای روحانی بود، حال پایگاه 598 در گفتگویی که چندی پیش با حجت الاسلام و المسلمین آقا تهرانی انجام داده است پای خاطرات این استاد حوزه از جبهه های نبرد حق علیه باطل نشسته است که در ادامه می آید:

بنده يکي از آن عزيزاني که خيلي خوب مي‌شناختم و از کودکي با هم بوديم، شهيد آقا مصطفي ردانی پور بود، چون درباره ايشان اطلاعاتي دارم، مي‌گويم. وقتي داستان کردستان پيش آمد، ايشان به غرب رفتند و سپس به جنوب آمدند. شهيد ردانی پور، شهيد خرازي و يک عده از بچه‌هاي اصفهان، همه از غرب به جنوب آمدند و يک عمليات را شروع کردند و بعد از آن ديگر در همان‌جا ماندند. خودش یک روحاني فعال به شمار می رفت و با شهيد عبدالله ميثمي و شهيد رحمت الله ميثمي ـ که برادر بودند ـ همراه بود.

مرحوم آقا عبدالله در قرارگاه خاتم و مصطفي هم فرماندهي لشکر امام حسين(ع) را بر عهده داشت و معمولا در قسمت‌هاي مختلف فعاليت مي‌کرد. يکي از کارهاي خيلي خوبي که آقا مصطفي راه انداخت، ارتباط بين حوزه و جبهه بود. يادم مي‌آيد آقا مصطفي پلي بين حوزه و جبهه زد. او فرماندهان جنگ را جمع مي‌کرد و به خدمت بزرگاني مثل آيات عظام مصباح، جوادي آملي، مشکيني، بهاءالديني و بهجت مي‌آورد. آقا مصطفي طلبه بود، هم او، اين علما را مي‌شناخت و هم آن‌ها ايشان را مي‌شناختند. اين کار باعث مي‌شد که همه طلبه‌ها به فرماندهان عالي‌رتبه علاقه‌مند شوند و هم فرماندهان به طلبه‌ها. در نتيجه معمولا موقع برگشت به جبهه با ماشين‌هايي که آورده بودند تعداد زيادي از طلبه‌ها را هم به جبهه مي‌بردند. علما هم بسيار به جبهه علاقه داشتند و احساس مسئوليت مي‌کردند، اين باعث مي‌شد که رفت و آمد بين علما و رزمندگان برقرار بشود.

شهيد ردانی پور معمولا هم دنبال اين بود که از عمليات بگويد و راهکارهاي اخلاقي بگيرد و از آقايان، استفاده‌هاي معنوي بکند. او مي‌گفت آن خبرهايي که ما از آن‌جا داريم به آقايان مي‌گويم تا دشمنان، مطالب را طور ديگري به محضر ايشان نرسانند، اطلاعات غلط ندهند و از داشته‌هاي آقايان هم استفاده معنوي مي‌کنيم. اين فکر ايشان، فوايد زيادي هم داشت. کار خيلي قشنگي بود. خيلي از اين فرماندهان جنگ را ما از آن موقع ديده بوديم و مي‌شناختيم؛ به ويژه بچه‌هايي که در اصفهان بودند. براي همين هم بنده بعد از جنگ، آماري را درباره شهداي روحاني گرفتم و ديدم که نسبت شهداي روحاني به جمعيت ما زياد است. طلبه‌ها درباره حضور در جبهه، شهادت و حمايت از ولايت فقيه و حضرت امام(ع) تلاش خوبي داشتند. البته توجه داشته باشيد که اين را براي فخرفروشي نمي‌گويم؛ چون ما خودمان را مديون نظام مي‌دانيم و هر کس هم هر کاري کرده باشد وظيفه‌اش بوده است؛ حتي ما طلبه‌ها هر چقدر هم دويده باشيم باز هم کاري نکرده‌ايم و در مقايسه با کاري که بايد مي‌کرديم، اين‌ها قطره‌اي بيش نيست.



در والفجر 8 بود که عمليات خيلي پيچيده شده بود. شهيد حسين کوهرنگي‌ها، مسئول طرح و عمليات تيپ قمر بني‌هاشم بود. بنا نبود که در حين عمليات، نماز جماعت خوانده شود؛ چون بچه‌ها جمع مي‌شدند و اگر يک مرتبه بمباران مي‌کردند، همه شهيد مي‌شدند.

 حسين با موتور آمد و گفت برويم يک‌جا که با شما کار دارم. من را عقب موتور نشاند و با سرعت به جايي برد که نمي‌دانستم کجا بود؛ ولي او همه جاي منطقه را به خوبي مي‌شناخت. 10 دقيقه به اذان بود. گفت: نماز ظهر و عصر را بخوانيم. گفتم: حسين مگر علي (علي زاهدي‌فر، فرمانده لشکر) نگفته است نماز جماعت نخوانيم. گفت: نگفته که دو نفري نخوانيد. گفتم: حسين چه کار مي‌کني؟ گفت: من الان ديگر کارم تمام است. نماز را خوانديم و برگشتيم. باور کنيد 10 دقيقه نشد که او به خط مقدم رفت، بمباران کردند و حسين، تکه پاره برگشت. دستش خيلي مجروح شده بود. در ماشين امداد گفتم: حسين چي شد؟ گفت حاج آقا لياقت نداشتم دفعه بعد، دعا کنيد. حسين رفت اصفهان مداوا شد و برگشت. هنوز در فاو بود که شهيد شد. اين‌ها اين‌گونه بودند، مي‌فهميدند، راه را رفته بودند که امام مي‌فرمود: يک شبه راه صد ساله را طي کردند.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها