به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، شهید «محمدعلی گنجیزاده» متولد 19 شهریور 1341 در شهر زواره استان اصفهان است؛ وی در 5 سالگی به دبستان رفت و پس از گذراندن دوران تحصیل، با رتبه خوبی در رشته برق و الکترونیک دانشگاه اصفهان پذیرفته شد.
شهید گنجیزاده با آغاز انقلاب فرهنگی در دانشگاهها به استان کردستان عزیمت کرد و به مدت 6 ماه در نهاد جهاد سازندگی به فعالیت پرداخت؛ وی با آغاز جنگ تحمیلی در لباس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهههای حق علیه باطل رفت؛ این شهید پس از پایان دوره آموزشی تحت عنوان مربی تخریب به فعالیت مشغول شد و پس از شهادت سردار «ناصر کاظمی» مسئولیت فرماندهی تیپ شهدا را بر عهده گرفت.
شهید گنجیزاده سرانجام در تاریخ بیست و نهم شهریورماه سال 1361 هجری شمسی در هنگام پاکسازی جاده پیرانشهر - سردشت در سن 20 سالگی به جمع شهدا پیوست.
آنچه خواهیم خواند، گفتوگوی فارس با «محمدرضا فاضلیدوست» بیسیمچی و تنها شاهد لحظه شهادت این فرمانده گمنام خطه کردستان است.
* یک عملیات با شهادت دو فرمانده در غرب کشور
بنده در نیمه تیرماه 1361 در 14 سالگی همراه شهید «علی قمی» که همسر خواهرم بود، به جبهههای غرب رفتم؛ شهید گنجیزاده هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمیکرد اما نسبت به سردار گنجیزاده عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بیسیمچی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند.
شهید گنجیزاده در سمت راست شهید بروجردی در این تصویر دیده میشود؛ فاضلیدوست نوجوانی که به تنهایی ایستاده
با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت از لوث ضدانقلاب، جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و نیروهای کلاه کج برگزار شد؛ در ابتدای جلسه، ناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسهای گذاشتند؛ در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام میشوید؛ چون عده کم است.
از طرفی شهیدان بروجردی، ناصر کاظمی، کاوه، قمی و گنجیزاده اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید کاوه بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان میدانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید.
جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچهها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «ناصر کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله خورد و شهید شد.
* فرماندهی شهید گنجیزاده در تیپ ویژه شهدا
بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید گنجیزاده فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت؛ لذا دوره فرماندهی 23 روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.
در دوره فرماندهی شهید گنجیزاده عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگآباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بیسیمچی شهید بروجردی بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد.
* برادر گنجی! عقبتر حرکت کنید
صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگلهای آلواتان و منطقه تک درخت، عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید گنجیزاده از محور میانی، بچههای شهید کاوه از کف دره و عدهای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی میکردیم؛ ستون مکانیزه هم که میگویم ما یک توپ 106، دو قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند.
من بیسیمچی شهید قمی و گنجیزاده بودم؛ شهید قمی 20 متر جلوتر از ما حرکت میکرد؛ شهید گنجیزاده قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت میکرد. در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجهاش شود.
ـ برادر گنجیزاده! شما عقبتر بیایید ما هستیم.
ـ مگر چه میشود؟
ـ شاید تیر بخورید!
ـ خب بشوم، مثل ناصر کاظمی، مقدم یا ملکیان.
ـ شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچهها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید.
شهید گنجیزاده لبخند معنا داری زد که طوری نمیشود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن.
شهید کاوه، شهید گنجیزاده و شهید علی قمی
* مجروحیت شهید گنجیزاده در حمله ضدانقلاب
یک ربع بعد از این حرفها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبهرو به طرف ما تیراندازی میکرد؛ در ابتدا تیراندازیها سبک بود که لحظه به لحظه سنگینتر میشد. از سر پیچ عبور کردیم؛ 50 متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبهرو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم؛ خط ارتباطی ما هم با داخل دره قطع بود؛ دستورات شروع شد؛ من هم درگیریها را با بیسیم به شهید کاوه اعلام میکردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛ شهید گنجیزاده هم از جلوی من حرکت میکرد؛ من سرگرم کارم بودم که ناگهان صدای آه ضعیفی شنیدم؛ بعد دیدم گنجیزاده آرام به طرفم خم شد؛ سعی کردم او را بگیرم و سریع چند نفری نیز به کمکم آمدند؛ سر شهید روی زانوی من قرار گرفت؛ او چهرهای سفید و موهای بوری داشت که در آن شرایط آب و هوایی چهرهاش به قرمزی میزد؛ اما رفته رفته این قرمزی تبدیل به زردی شد و فهمیدیم که خونریزی دارد.
* لحظه شهادت نزدیکترین دوست شهید قمی
شهید قمی 20 متر جلوتر از ما بود؛ وقتی متوجه مجروحیت شهید گنجیزاده شد، به طرف ما دوید و گفت: «گنجی جان! گنجی جان! چی شده؟» اما شهید گنجیزاده حرفی نمیزد؛ لحظه به لحظه بر وخامت حالش افزوده شد؛ طوری که چهرهاش کاملاً به سفیدی زد و از آنجایی که سرش روی زانوهایم قرار داشت احساس کردم که بدن و دستش سرد میشود.
شهید قمی با دیدن وضعیت شهید گنجیزاده در ابتدا به بچهها دستور داد که پراکنده شوند و سنگر بگیرند. همین طور که «علی» بالای سر شهید گنجیزاده بود، نگاهش در نگاه من گره خورد و گفت: «رضا! میتوانی بروی و آمبولانس بیاوری؟» شاید این اولین درخواست «علی» از من بود؛ بیسیم را به یکی از بچهها سپردم؛ کلاشینکفی را که از شهید مقدم به من رسیده بود را روی دوشم گذاشتم و به سمت آمبولانسی که پشت پیچ مانده بود، حرکت کردم.
* رفتن به سراغ آمبولانس و اولین مجروحیتم
جاده تیرباران میشد؛ به نفس نفس افتاده بودم؛ از پشت کوه هم به طرف تویوتای ما شلیک میکردند؛ 4 ـ 5 نفر با لباس کُردی، همین طور محل را زیر آتش گرفته بودند؛ به نظرم رسید که خط آتشی درست کنیم؛ در همین حین دو گلوله نیز به من اصابت کرد اما قبل از اینکه از حال بروم، با جیغ و داد کردن توانستم به بچهها بگویم که آمبولانس را بفرستند جلو، گنجیزاده مجروح شده است. مأموریتم را انجام دادم و بیهوش شدم؛ بعدها شنیدم که شهید گنجیزاده در حال انتقال به بیمارستان به شهادت رسیده است.
* دیدار با پدر پیر شهید گنجیزاده
بعد از عملیات پاکسازی، فرماندهان دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتند؛ بعد از این دیدار «علی قمی» آمد و به من گفت: «میآیی برویم زواره؟» گفتم: :«برای چی؟» او گفت: «برویم منزل شهید گنجیزاده!» بغضم ترکید و گفتم: «حتماً میآیم».
راهی منزل شهید گنجیزاده شدیم؛ خانه شهید گنجیزاده کاهگلی و با ستونهای بلند بود؛ پدر شهید لباس محلی به تن داشت؛ او کم حرف میزد و با این حال در 30 سال پیش گفت: «کسی احوال ما را نمیپرسد!».
* شهدایی که واقعاً مظلومند
شهید گنجیزاده انسانی وارسته و بسیار کم حرف و فرماندهی شجاع بود؛ در عین داشتن چهرهای بشاش از صلابت خاصی برخوردار بود؛ این شهید و بسیاری از شهدای کردستان در حالی که خیلی شجاع بودند، مظلوم و گمنام هستند.