يکي از سؤالات اساسي که جاي طرح دارد اين است که اصولاً موضع ما در برابر انديشههاي غربي چيست؟ اين سؤال مشابه اين است که پرسيده شود با کفار چگونه بايد برخورد کرد؟ در پاسخ به اين نوع سؤالات ميتوان چنين گفت که علوم غرب را نبايد به مذهب رايج در آن ديار وابسته دانست چرا که متفکرين مادي، از دوران رنسانس تاکنون فرض استقلال و اسغناي از وحي را اساس علوم قرار دادهاند. البته چيستي رابطه علوم با دين مسئلهاي است که بايد در جاي خود مورد دقت قرار گيرد اما آنچه اجمالاً ميتوان در اين مقام بيان کرد اين است که راه پيموده شده غرب در علوم، راهي است که ما نميتوانيم خود را با آن سازگار ببينيم. بله فعلاً ميتوان به صورت اضطرار از فنون و ابزار آنها و نيز از معادلات تجربي و رياضيشان متناسب با الگوي خود گزينش کرد ولي قطعا در پايان بايد فنون و ابزاري کاملتر و البته منطبق با مباني ارزشي خود را تأسيس و يا ابداع کرد.
1ـ نسبت جهتگيري انديشه غربي با انديشه اسلامي، تبلور نسبت ميان حکومت الهي و الحادي
بنابراين جهتگيري ما با غرب و با علوم و انديشههاي غربي، يک جهتگيري متناقض است؛ يعني اگر مباني ما نشر داده شود، طبعا بايد مبناي آنها شکسته شود چون ايندو در کنار هم قرار نميگيرند. اين دو موضع، چنين نيست که در مورد آنها بتوان قائل به صحت هر دو شد گرچه قائل شويم اگر در کنار يکديگر نيز قرار گيرند باز سرسازش ندارند! اين دو موضع، چيزي جز دو حکومت که يا حکومت خداست يا حکومت هوي، نميباشد؛ يا نمايندگي از طرف ابليس است و يا نمايندگي از طرف حضرت ولي عصر(عج) و فرض سومي هم ندارد. توسعه اسلام، محدوديت کفر را به دنبال دارد و توسعه کفر، محدوديت اسلام را. معادلات اسلامي، شکننده عمليات کفار است و معادلات کفر، دست مسلمين را خواهد بست.
2ـ بيان «جهتدار» بودن علوم موجود از طريق طرح سه پيشفرض کلي
اين ادعا ممکن است براي بسياري از افراد، کلامي نامعقول بنظر برسد و سريعا عکسالعمل نشان داده و بگويند اصولاً خيلي از علوم کاري به دين ندارند! حال آنکه ما قائليم که از علوم تجربي همچون فيزيک گرفته تا علوم انساني و نظري حتما در مقابل دين ميتوانند قرار بگيرند. در اين رابطه ضروري است سه پيشفرض را مطرح کنيم تا به وضوح ادعاي ما کمک کند:
1ـ ميتوان قائل شد که اصلاً ارتباطي ميان فلسفه و ارزش با علوم نيست.
2ـ ميتوان مدعي شد ارتباط وجود دارد اما به صورت ربط يک جانبه پيشفرضهاي
علوم که همواره از فلسفه گرفته ميشود؛ لذا ارتباط فلسفه با علوم قطع ميباشد. يعني اگر در فلسفه تغييري پيدا شود آثار آن در تعاريف و پيشفرضهاي علوم ديده ميشود ولي اگر در عملکرد علوم تغييري حاصل گردد صرفا ضروري است که پيشفرضها را عوض نموده و پيشفرضهاي ديگري را از همان فلسفه اخذ نمائيم. چنانچه پيداست در اين نظريه، خود فلسفه تحت تأثير قرار نميگيرد.
3ـ فرض سوم اين است که اصولاً فلسفه و علوم در يک نظام فکري، به يکديگر متقوم هستند بگونهاي که علوم ميتوانند شاهدي براي درستي يا نادرستي يک فلسفه باشند و حدود اوليه آن هم نسبت به کارآمدي علوم ميتوانند توسعه پيدا کرده و يا ضيق شوند.
1/2ـ تفاوت قدرت عملکرد عيني سه ديدگاه مزبور
حال از مقايسه اين سه ديدگاه ميتوان بخوبي دريافت که قائلين نظريه اول، قدرت مقابله با کفار را ندارند چرا که در عمل عيني اگر بخواهد توليد کننده علوم باشند مجبورند پيشفرضهايي را انتخاب کنند که محصول آن متناسب با ارزشها و آرمانهاي ديني باشد. اما چون پذيرفته است که اين علوم با فلسفه و ارزش ربط منطقي ندارد لذا بايد اين را هم بپذيرد که پيشفرضها را از شرايط و محدوديتها انتخاب کند؛ حال اين شرائط، شرايط مفهومي و نظري آن باشد و يا شرايط عينياش. در عوض، آن کسي که قائل به وجود ربط بين اين عرصهها است چون ميتواند ربط منطقي آنها را معين کند لذا همواره چند گام جلوتر از قائلين نظريه اول است تا جائي که ميتواند ايشان را در تنگناي جدي قرار دهد. و بالاخره کسي که اين ربط را به صورت «تقومي» ميبيند حتي از کسي که فقط به ربط منطقي صرف قائل است بيشتر ميتواند حضور داشته باشد چون نظام تعاريف خود را ميتواند توسعه داده و تکامل فکري پيدا کند و به تبع آن، شرائط عيني را آنطور که ميخواهد بسازد. چه اينکه در مبنايي که فلسفه را از عينيت جدا ميداند، برهان صرفا به مفاهيم نظري که از بديهيات عقلي گرفته شده است منحصر ميگردد. بنابراين در اين ديدگاه، ايجاد شرايط خاص براي پيدايش حالت خاص، اصلاً نميتواند برهاني باشد! و حال آنکه قائلين نظريه سوم قادر به ايجاد شرايط و به انفعال کشاندن دو گروه اول و دوم ميباشند. لذا ايشان همواره محدث حادثه خواهند بود چون ميتوانند نظام حوادث را به يکديگر پيوسته ببينند و آن را نسبت به يک روند کنترل کنند.
2/2ـ عجز ديدگاه اول (جدائي عرصه علوم از عرصه فلسفه و ارزش) از تحليل فلسفه تاريخ و نظام قدرت
اگر بنا شود که قائلين نظريه اول، سخن از ضرورت فلسفه تاريخ و چيستي آن کنند بناچار بايد چنين بگويند که اولاً: تعبير فلسفه براي هستيشناسي است و تعبير علم براي چگونگي و چيستي است و مرز ايندو هم از يکديگر جدا ميباشد. ثانيا: نميتوان علت تغييرات گذشته را از مشاهداتي که الآن موجود است بيان کرد. ثالثا: آنچه که نسبت به الآن وجود دارد (چون عقل به جميع جوانب شيء احاطه ندارد) لذا نميتواند براي تعبير نسبتها علتي را کشف کند. بله صرفا ميتواند بگويد اگر امور را اينگونه تنظيم کنيم آنگونه خواهد شد اما ديگر نميتواند بيان کند که علت اينگونه شدن امور، آنگونه تنظيم کردن است. از اينرو وقتي که صاحبان اين ديدگاه خود را در محدوديت قرار ميدهند عملاً در شرايطي قرار ميگيرند که خود را در محاصره فلسفهاي که شرايط را بر اساس يک نظام فلسفي تنظيم ميکند ميبينند. چون اختيار در عينيت جز بر پايه مقدورات نميتواند عمل کند. لذا آن نظريهاي که ميتواند نظام قدرت را تمام کند نظريه سوم است و نه نظريه اول. اين بحث را ميتوان بطور مبسوط در جاي خود بررسي نمود.
3ـ اقامه «حکومت»، شرط لازم براي تدوين علوم الهي و ايجاد ساختار جامعه اسلامي
ديدگاهي که «فلسفه و ارزش و علم» را به يکديگر متقوم ديده و علم را فرزند ارزش و فلسفه ميداند اين نکته را هم براحتي ميپذيرد که اولاً: در باب علم نيز موضعگيري خاصي وجود دارد و ثانيا: اين موضعگيري از آن فلسفه و ارزش جدا نيست. از اينرو ما که مدعي ديدگاه سوم هستيم قائليم انديشههاي غربي، از تئوري تا معادلات آنها و نيز از فلسفه تا علوم و ارزششان، باطل است. البته در حالت اضطرار مجبور به بهرهوري از اين انديشهها هستيم ولي بايد دانست که در چنين موضعي، در حال اکل ميته و شرب خمر ميباشيم. لذا تنها به قدري که مهلت براي تصرف در شرايط پيدا شود امکان چنين بهرهوري نيز وجود خواهد داشت. با اندکي تأمل در وضعيت گذشته و حال خود ميبينيم که قبلاً در زهد فردي بسر ميبرديم و بخاطر نداشتن حکومت، مبسوط اليد نبوديم اما اکنون که داراي قدرت اجتماعي هستيم باز متأسفانه به ابزارهاي لازم اعم از فلسفه حکومت، فلسفه تاريخ، اصول استنباط احکام حکومتي، پايگاه فلسفي نظام ولايت و بالاخره علوم مورد احتياج جامعه اسلامي دست نيافتهايم. البته در يک رتبه اشکالي بر ما وارد نيست چون تا اين قدرت را به دست نميآورديم نميتوانستيم از عهده تدوين علوم و فلسفه الهي برآئيم. تحقيق ميداني در باره علوم انساني بدون داشتن حکومت معنا ندارد. آيا صحيح است که بگوئيم در زماني که حکومت نيست ميتوان به نشر اسکناس و يا اصلاح نظام اداري پرداخت و حال آنکه هيچگونه آزموني بر روي آنها انجام نداده و هيچگونه امکاني براي تحقيقات ميداني آن در اختيار نداشتهايم؟! الآن اصولاً تحقيقات به صورت اجتماعي انجام ميگيرد و نه به صورت فردي. به عبارت ديگر تکامل اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي ايجاب ميکند که نتوان نظريات حکومتي را بدون داشتن حکومت توليد کرد. چون توليد آن به صورت تئوري محض نبوده و بايد با کنترل آن در عينيت هماهنگ باشد و اين کنترل هم جز با بدست آوردن حکومت امکانپذير نيست. لذا براي توليد معادله (و نه اجراي عمومي آن) اصولاً زمينهاي پيدا نميشود.
بنابراين در زماني که قدرت نداشتيم نميتوانستيم جوانب نظام ولايت الهي و معادلاتي که نيازمنديهاي اين نظام را برطرف ميسازد بدست آوريم. ولي هنوز هم دير نشده است. وقتي در انقلاب کبير فرانسه دقت ميکنيم ميبينيم که از زمان بوجود آمدن آن تا زمان پيدا شدن معادلات اداره آن نظام، چند سال به طول انجاميده است. به عبارت ديگر از زمان تعريف حکومتهاي غير سلطنتي در قالب جمهوري و دمکراتيک در فرانسه و شروع بکار اين حکومتها تا زمان بدست آوردن معادلاتي که مجاري عيني تعاريف را در توزيع عدالت و ثروت و اطلاع و قدرت ارائه ميدهد زماني در حدود 50 سال بوده است و حال آنکه انقلاب ما هنوز در دهه دوم از عمر خود بسر ميبرد.
4ـ علوم موجود غربي، مصداق بارز افکار ضالّه
متأسفانه آنچه تاکنون در باره انديشههاي غربي گفته و يا نوشته شده نوعا از ديد زهد فردي، فلسفه فردي و ارزش فردي بوده است که بالطبع تا به حال به اين امر مهم با اهمال برخورد ميشده است. بنظر ما (که در جاي خود امکان اثبات اين ادعا نيز وجود دارد) خطر علوم انساني غرب قابل قياس با کتب ضلالي همچون «ايقان» بهاييها نيست. در مثل اين کتاب ميبينيم همه آقايان مراجع و متدينين نظر ميدهند که اين کتاب از کتب ضلال است و خريد و فروش و تدريس آن جز براي رد آنها حرام ميباشد. اما آيا کتب و معادلات مطروحه از جانب فردي چون «کينز» به لحاظ قدرت عملکرد واقعي نظام پولي قابل مقايسه با کتب ضلال است؟
1/4ـ عجز «فقه فردي» از تفسير صحيح علوم و ساختار اجتماعي غرب
بله با فقه فردي ميتوان معادله کينز را قبول کرد و قائل شد اساسا تعريف پول و قرض و ربا بر «نظام بهره و زمان» آقاي کينز صادق نيست. لذا ميتوان آن معادلات را اصلاح کرد و وجه شرعي به آن داد ولي مسلم است که اين معادلات، با نظام ارزشي حکومتي که کارآمدي بهره را در توسعه اجتماعي پيگيري ميکند سازگاري ندارد چون با اندک تأمل ميتوان دريافت که بهره پول، ضربدر زمان سودآوري آن، با توسعه «حرص» در جريان اعتبارات برابر است.
1/1/4ـبيانتغايرميانعلماصولاحکامحکومتيباعلماصولفقهپوياوعلماصولموجوددرحوزه
فقيهي که سعي ميکند فقه احکام حکومتي را ملاحظه کرده و سعي نميکند که به علم اصول موجود استناد کرده و از آيات و روايات استفاده کند حتما به نتيجهاي غير از آنچه در فقه فردي به آن رسيدهاند نائل ميشود چون اصول استنباط (ماشين استنباط) احکام حکومتي، نه مانند ماشين استنباط فقه پوياست که بر قياس حسي استوار بوده و يک ماشين ضعيف و غير کارآمد است و نه مانند ماشين استنباط متنسکين به علم اصول موجود (که اصول استنباط احکام فردي است) ميباشد. هيچ يک از دو نوع علم استنباط مزبور نميتوانند مشخص کنند که با توسعه تمايلات اجتماعي در جامعه به وسيله معادله کينز چه بايد کرد؟ جريان ربا در کليه معادلات و نيز اساس نظام گردش حيات اقتصادي قابل مشاهده بوده و همگي زائيده معادلات اقتصادي آقاي کينز است چون تعريف توسعه در اين ديدگاه به توسعه حرص است. لذا اينکه اين امور از يکديگر جدا شده و گفته شود حکم ربا اين است و بر اين موضوع صادق نيست نميتواند معضلي از نظام اسلامي را حل کند؛ و يا گفته شود براساس اخلاق فردي، تعريف حرص چنين است و معنا ندارد که تعريف آن را براساس اخلاق جامعه ارائه داد چون جامعه، يک موضوع اعتباري است که نه داراي اختيار است و نه يقين و حالت و همه اين خصوصيات براي آحاد جامعه قابل تصور است؛ بديهي است اين نوع تعابير، از اتقان منطقي برخوردار نيست و در احکام اجتماعي نظام اسلامي، نميتوان استناد آنها را به وحي تمام کرد.
5ـ «اضطرار»، مجوز استفاده از علوم موجود دانشگاهي و حوزوي به منظور معطل نماندن امور جامعه
در همين جا از بيان بيشتر مطالب پيرامون فلسفه تاريخ و اصول استنباط احکام حکومتي خودداري نموده و فقط اين نکته را متذکر ميشويم که در نظر ما کتب علوم انساني اعم از روانشناسي، جامعهشناسي، مديريت، اقتصاد، فلسفه حقوق و... از کتب ضلال بوده و از خطرناکترين آنها هم محسوب ميشوند. اگر مقدمات مطلب به صورت کامل در اين نوشتار بيان شده بود حتي ميتوانستيم بگوئيم علوم غير انساني اعم از نظري و تجربي آن نيز همين وضع را دارند ولي چون فعلاً مقدمات آن کاملاً طرح نشده است و ممکن است براي شخص استيحاش ايجاد کند لذا نميتوان بيش از اين در مورد آن علوم بحث کرد ولي از مجموع مطالبي که گذشت ميتوان ادعا کرد که دانشگاه بزرگترين مفسق عالم ميباشد اما مفسق بودن آن بدين معنا نيست که دانشجويان و اساتيد آن فاسق هستند و يا اقامه فساد ميکنند. چون ايشان هيچ کدام تئوري تحقيقات را تنظيم نکردهاند و در واقع دست و پا بسته در يک نظام آموزشي دچار يک محتواي آموزشي شدهاند که خود از آن بيخبرند. هيچ کدام از اينها نميانديشند که اصولاً پيشفرضها را از چه فلسفهاي بايد گزينش کرد و اين فلسفه در معادله آن چه اثري دارد؟ آيا اين درس و يا آن نظريه فلان دانشمند را نميتوان با اين مؤيدات و شواهدي عيني، به معناي مقابله با دين دانست؟ متأسفانه ايشان در اين امور تعقل نميکنند ولي تأثيرات سوء پرورشي را ناخود آگاه ميپذيرند بگونهاي که شرايط ذهني خاصي برايشان ايجاد ميشود که آرام آرام اموري در ذهن ايشان سبک و اموري ديگر سنگين خواهد شد. اين حقيقت را بايد پذيرفت که دانشگاه، شيرخوارگاه متفکريني است که مباني فکري نظريه پردازان آن در مقابل راه انبياء قرار دارد.
از آن طرف در حوزه نيز شاهد اين ضعف بزرگ هستيم که نسبت به فلسفه و عرفاني که در حال حاضر وجود دارد معجب بوده و حاضر به تجديدنظر در آن نيستند لذا از خود سؤال نميکنيم که آيا اين اين فلسفه و عرفان، فردي است يا اجتماعي؟ آيا اينها به امر حکومت هم ارتباطي دارد يا خير؟ ميگوئيم چون چيز ديگري موجود نيست لذا اگر به همين علوم تنسک کنيم صحيح بلکه کافي است! بايد متوجه بود که تنسک به اين علوم، تنها از باب اضطرار صحيح است و نبايد به عنوان راهکار نهايي قلمداد شود؛ يعني همانگونه که ميگوئيم بايد اضطرارا از اطلاعات غرب استفاده نمود همانگونه هم ميتوان گفت: اضطرارا بايد از اطلاعات موجود حوزه استفاده کرد چون اين علوم براستي ابزار «اداره» و خصوصا اداره فرهنگ نيست.
1/5ـ لزوم تأسيس مباني قوي الهي براي تدوين علوم مورد نياز جامعه اسلامي در حوزه و دانشگاه
آنچه در حوزه قابل تمسک، توانمند و اصيل ميباشد کتاب خدا و روايات معصومين(ع) ميباشد و آنچه که حتما بايد متحول شود، ادراک از کتاب خدا و روايات معصومين(ع) ميباشد. چون ادراکات بشري همانند وحي نميتواند مطلق بوده و بايد تکامل پيدا کنند هر چند ابتدائا تا ابزار آن که «منطق» و «علم اصول» ميباشد تکامل پيدا نکند، تکامل محصولات نيز محال ميباشد. در شرايط اضطرار اشکالي ندارد که هم از کار کفار گزينش شود و هم از علومي که فعلاً در حوزه وجود دارد با تمام ضعفهاي آن استفاده شود ولي حتما بايد در جهتگيري «تکاملي»، مباني قوي جديد حوزه و کنار گذاشتن تدريجي آنچه که از غرب استفاده ميشود مورد توجه قرار گيرد. لذا ما هم قائل هستيم که فعلاً مصلحت در اين برخورد عاميانه نيست که ميگويد بايد همه چيز را کنار گذاشت! بديهي است که در چنين صورتي نميتوانيم هيچ حرکت عينياي را انجام دهيم. بهرحال در همين شرايط هستيم و مجبور به داشتن بهرهگيريهاي گزينشي ميباشيم ولي بايد بدانيم که نهايت اين امر براي ما مفيد نيست و دست زدن به آن شبيه دست زدن به سمّ مهلک است لذا نبايد بدان افتخار کرد و يا آن را توسعه داد. بله مردم نبايد بيسواد بمانند بلکه بايد هر روز اطلاعات آنها بيشتر شود اما اگر قرار باشد توسعه در اطلاعات عمومي صورت پذيرد بايد ببينيم چه نظام و محتوايي ميتواند از عهده آموزش و پرورش افراد جامعه اسلامي برآيد؟