الف ــ پژوهش بنیادین در حدود اولیه، روش تحقق و ساختار تحقیق
ما نباید خود را به معرفت های دینی گذشته محدود کنیم ولی در عین حال باید به مرزبندی روشنی که در طول هزار سال گذشته پرچمدارن فرهنگ شیعه کاملاً به آن توجه داشتند، توجه کنیم. معرفت های دینی، عین دین نیستند، لذا به هر میزانی که نسبتِ با دین برقرار میکنند، به همان میزان حرمت دارند. بنابراین در عین اینکه باید جهت گیری آنها حفظ شود، باید تکامل پیدا کند. حفظ جهت گیری منوط به رعایت دو اصل می باشد: یکی تعبد به وحی در همه پژوهش ها و دوم اعتقاد به کارآمدی وحی در رهبری بشر در همه عصرها.
ضمیمه شدن این دو اصل به یکدیگر ما را به این نتیجه گیری رهنمون می کند که معارف دینی ما باید تکامل یاب باشند. اینکه از معرفت های عصری توقع پاسخ گویی به نیازهای تاریخی را داشته باشیم توقع نابجا و غلطی است. بر روی این توقع باید خط کشید کما اینکه گذشتگان ما در زمان خود خط کشیدند، و الا فرهنگ شیعه در طول هزار سال گذشته، بالندگی نداشت.
بنابراین باید با تحقیقات بنیادی، «حدود اولیه»، «روشهای تحقیق» و «ساختارهای تحقیقاتی» را متکامل کنیم، چرا که حدود اولیه گذشته ما در فلسفه، عرفان و اخلاق و حتی در علم اصول پاسخگوی نیازهای کنونی اسلام نیست.
این صورت مسألههایی که از ناحیه جامعه بین الملل و دنیای اسلام و حتی از درون جامعه ما متوجه حوزه های علمیه کنونی است با پژوهشهایی مبتنی بر آن روشها و آن ساختارها هرگز، پاسخ داده نمی شود. البته این خود یک بحث جدّی و در واقع نوعی آسیب شناسی، نسبت به پژوهش های کنونی حوزه است که در عین اینکه این پژوهشها برای مرحله گذار محترم هستند ولی بیتردید پاسخگوی نیازهای استراتژیک دنیای اسلام و مکتب تشیع در عصر کنونی نیستند.
نه آن فلسفه می تواند فلسفه عمل اسلامی باشد و نه آن کلام میتواند از همه شبهات و هجمههایی که میشود دفاع کند، بخصوص شبهههایی که در عمل با آنها مواجهیم که صرفاً شبهات نظری نیستند. در حال حاضر تکنولوژی ومحصولات آن؛ یعنی مفاهیم، ساختارها و محصولات غرب به جامعه هجوم عینی کرده و فضای گمانه زنی و ادراک را تغییر می دهند. اینها را که نمیتوان با آن مفاهیم قبلی پاسخ داد.
هیچ گاه معارف دینی ما تقدّس نداشته و ندارند، تقدس آنها به دفاع از دین است. تا آنجا که قدرت دفاع از مکتب تشیع را دارند، محترم هستند. از آن به بعد در عین احترام، عصرشان گذشته است و نیازبه تکامل دارند. بنابراین در سه حوزه ی «کلام و حکمت»، «عرفان و اخلاق» و «تفقه»، ما نیاز به بالندگی داریم و این بالندگی باید در مقیاس «حدود اولیه»،«روشها» و«ساختار» ایجاد شود.
1ـ لزوم پژوهش بنیادین در فلسفه، تا دستیابی به فلسفه چگونگی
در حکمت فلسفه ای که عهده دار چیستی و چرایی است، عهده دار چگونگی نیست که بخواهد عهده دار اسلام در عمل شود و مسائل اسلام را در عمل پاسخ دهد. آن فلسفه میتواند شبهات نظری را حل کند اما قدرت پاسخ گویی به مسائل عینی و عملیاتی را ندارد، نمیتواند مبنای هماهنگ سازی رفتار عملی جامعه شود. گرچه فلسفه ما هم تاکنون چنین ادعایی نداشته، فلاسفه ما از ابتدا موضوع فلسفه را از علوم جدا کرده و صریحاً می گویند ما کاری به علوم نداریم.
فیلسوف بزرگوار مرحوم علامه طباطبایی در کتاب روش رئالیسم که جزء آخرین آثار ایشان میفرمایند که رابطه فلسفه ما با علوم این است که موضوع آن را اثبات میکند واحیاناً در اثبات مسائل خودش اصول موضوعه ای را هم از علوم به کار می گیرد، مثل استفاده از نظریات جدیدی که (مثلاً) برای تحلیل جسم طبیعی وجود دارد.
پس بنابراین می بینیم این فلسفه مدعی مسائل جدید نیست. علت اینکه ما گمان می کنیم این فلسفه مسائل جدید را پاسخ می دهد، این است که«موضوع مسائل جدید» برای ما روشن نیست. فلسفه را خوب میشناسیم، اما شبهات عینی و صورت مسأله های جدیدی که متوجه دنیای اسلام هستند در این فلسفه تحلیل نشده و ما تلقّی می کنیم که این فلسفه میتواند جواب دهد. ما در حوزههای معرفتی بشر، هیچ تقّدسی درحد تقّدس مطلق وحی نداریم، لذا فلسفه هم به میزان تناسبش با وحی و به میزان کارآمدی آن در دفاع از اسلام محترم و مقدّس است.
در حوزه فلسفه ما محتاج به فلسفه چگونگی هستیم و حدود اولیه فلسفه ما که حد ماهیت و وجود است ناظر به چگونگی تغییر در عینیت نیست و پاسخ فلسفه چگونگی را نمیدهد.
2ـ لزوم پژوهش بنیادین در اخلاق، تا دستیابی به نظام اخلاق سازمانی و اجتماعی
در عرصه اخلاق و عرفان هم بالندگی لازم است. اخلاق و عرفانی که موضوع مطالعه آن «فرد» است و میخواهد مستقیم بین «فرد» و «خالق» رابطه برقرار کند و احیاناً در این ایجاد ارتباط با تکیه بر فلسفه اخلاق یونان صحبت کرده و عقل محوری را که در درون تک تک افراد میشناسد، مبنای رسیدن به عدالت میداند، چنین فلسفه اخلاقی نمیتواند به اخلاق اجتماعی و سازمانی و تاریخی ختم شود. ما محتاج به اخلاق بر محوریت تولی به ولایت الهیه هستیم. وقتی تولی به ولایت و هماهنگی با ولایت ا... که همان ولایت ولی ا... (درشکل اجتماعی) و ولایت اولیای معصوم(درشکل تاریخی)است مبنای تهذیب شد، از آنجا که جامعه یک ولی تاریخی ندارد، بنابراین تهذیب باید درشکل یک سازمان و نظام اجتماعی وتاریخی محقق شود و دیگر معنا ندارد که هر فرد مستقل از جامعه و تاریخ به تهذیب برسد. این نوع از تهذیب متوقف برآن است که شئون حیات جمعی محورو ولایت ولی ا... شکل گیرد.
از همین زاویه و برهمین اساس در عصر غیبت، نظام اجتماعی برپا میکنیم، والّا اگر شما اخلاق و تهذیب را به حاکمیت عقلانیت برگردانید درشکل اجتماعی هم نیاز به «ولایت فقیه» ندارید.
وقتی «تهذیب» درقالب تکیه به عقل در مقابل غضب و شهوت و وهم و خیال محقق میشود، طبیعی است عدالت اجتماعی هم بر همان اساسی که درفلسفه عمل یونان آمده، تحلیل میشود. یعنی به جای ولایت فقیه و حکومت دینی، شکل دیگری پیدا کرده و به وکالت حکیم تعریف میشود.
شکل طبیعی آن اخلاق، این حکمت عملی است. بنابراین غرصه های حکمت عملی باید در تاریخ و جامعه و نهادهای اجتماعی و فرد به یکدیگر گره بخورند و مبنای جدیدی را برای «تهذیب» تعریف کرده و اخلاق سازمانی و اجتماعی شکل بگیرد.
3ـ لزوم پژوهش بنیادین در فقه، تا دستیابی به فقه حکومتی
در حوزه «فقه» و علم اصول هم که هزار سال بر روی آن کار شده است، محصول آن در عین اینکه واقعاً محترم و منطقی است و بنیاد اصلی آن بر تعبد[1] استوار است. امّا در موارد مهمّی نیز قابل بازنگری است. ازجمله بنیادهای اصول منطقی و روشی که علم اصول بر آن تکیه دارند، استناد به ظهورات عرفیه است. آیا کیفیت استناد به عرف زمان تخاطب باعث نشده تا فهم از دین محدود به فهم عرف زمان تخاطب شود؟ آیا عرف آن زمان همه لایههای معرفتی و همه سطوح زمانی را میتواند پوشش بدهد؟
از جمله اصول مهم دیگر بنای عقلاست. آیا نمی توان بنای عقلا را از بنای متشرعه تفکیک کرد؟ بنای عقلایی درطول تاریخ متحوّل می شود یا خیر؟ اگر میشود سرپرستی تغییرات بدست کدام نظام ولایت و مدیریت است؟ در این صورت کدام بنای عقلا می تواند مبنای فهم از دین باشد؟
این همان فرهنگ عقلائی است که امروز می گوید: «اختلاف در ارث ظلم است و اسلام هم ظلم را نفی کرده است، پس اختلاف در ارث باید برداشته شود»! درحالی که این یک صریح قرآنی است.
بنابراین تکیه و استفاده از ابزار و بنای عقلا، بدون تهذیب بنای عقلا و بیان تعریف جدید از آن و برگرداندن عقلا به عالمان دینی و فرهنگ تشیع (یعنی اگرما بنای عقلا را تغییرندهیم و فرهنگ تشیع را جایگزین آن نکنیم) طبیعتاً ما را با توجه به «صورت مسأله های جدید» ، به همین انحرافات میرساند!
اگر با همین ابزار بخواهیم به صورت مسأله های جدید بپردازیم، همین مسائل پیش میآید که اسلام بنای عقلا را امضا کرده، حال آیا «عصری» امضا کرده یا در طول تاریخ؟ اگر امضای تاریخی است، پس بنای عقلای امروز هم امضا شده، درنتیجه فقه باید عوض شود.
این حرفها حرفهایی است که از همان نگاه برمی خیزد.
اگر ما نتوانیم بنیادهای اصلی علم اصول را که«اسظهارات عرفی» و تکیه بر «انشائات و بناهای عقلایی وباید ونبایدهای عقلایی» و تکیه بر«استلزامات عقلی» است، بهینه کنیم، نباید به بالندگی فقه امیدوار باشیم، اگر فهم از دین را مقید می کنیم به عرف زمان تخاطب که آن فهم هم، همه لایههای تاریخ و حتی فهم یک جامعه را نمیپوشاند محل تأمّل است.
تکیه بر ادراکات عقلایی که دستخوش تحوّل است و تحول آن هم یک مکانیزم و فرآیندی دارد (میتوان منحنی آن را رسم کرد که چگونه مدیریتهای التقاطی یا الحادی آمدند بناهای عقلایی جامعهها را تغییر دادند وزیباشناسی اجتماعی را عوض کردند) بدون اینکه برای آن یک پایگاه ثابت دینی که حجیت داشته باشد، تعریف کنیم، محل تأمل جدّی است، گرچه در فقه شیعی تاکنون چنین امری صورت نگرفته است ولی اگر ما این اصل را ترمیم نکنیم همین اصل در مواجهه با مسائل جدید مبنای مشکل برا ما خواهد شد.
و سومین مسأله «استلزامات عقلی» است تا زمانی که منطق ما برای کشف استلزامات عقلی و لوازم عقلی خطاب، منطق انتزاعی و منطق صوری است که صورت مسأله ها را ازهم میبُرد و لوازم یک مسأله را جدا از سایر مسائل ملاحظه می کند، نمی توانیم ازخطابات نظام تکالیف استفاده کنیم!
بنابراین دنبال استنباط نظام های دینی بودن، «بدون تغییر منطق عقلی برخورد با کشف لوازم خطاب» ممکن نیست. گر چه منطق نسبیت گرایی حسّی را هم حاکم کردن بر کشف نظامات، منتهی به تحریف خطابات میشود! یعنی ما نمیخواهیم ازتئوری و نظریه پردازی که با استفاده ابزاری از دین می خواهند نیازهای تخصصی و تحقیقات تخصصی را دینی نمایند دفاع نماییم.
ما چارهای نداریم جز اینکه به تحقیقات بنیادین (آکادمیک) برای جاری شدن فرهنگ دین در معیشت بشر، روی بیاوریم و معقولیت اجتماعی را به حدّی برسانیم که بتوانیم در منطق سازی، رابطه بین حقایق دین وعمل اجتماعی را برقرار کند. سپس ازاین طریق پژوهشهای تخصصی حوزه را ساماندهی کنیم.
ب ــ امکان سامان دهی پژوهشهای تخصصی به وسیله پژوهشهای بنیادی
باید توجه داشته باشیم که پژوهش های تخصصی حوزه هرگز نباید با پژوهشهای کاربردی که مربوط به دستگاه های دیگر پژوهشی یا تحقیقاتی کشور است به هم آمیخته شود و حوزه را درگیر مسایل خُرد اجرایی نماید. درحال حاضر به خاطر اینکه پژوهش های تخصصی ساماندهی روشنی نداشته و از یک مرکز، هدایت منطقی نمیشوند، عده ای گمان می کنند حوزه باید هنرمند تربیت کند، درحالی اینگونه فعالیتها در حوزه، تنزل دادن منزلت حوزه است.
در شرایط جدید اگر حوزه نتواند منطق عقلی جدیدی که برپایه «تعبد به دین»، قدرت ملاحظه مجموعه و تکامل مجموعه را داشته باشد، طرّاحی نماید و با چنین منطقی به سراغ بازیابی و شناسایی منابع دینی برود و معرفت دینی را تا حد ارایه «فقه اداره» ارتقاء بخشد، در انجام رسالت نوین خود کوتاهی نموده است.
بنابراین چارهای نیست جز اینکه یک نحوه بالندگی در «روش فقاهت»، «منطق عرفان» و «حکمت» ایجاد کنیم، تا بتوانیم با این بالندگی به «حکمت حکومتی»، «عرفان حکومتی» و«فقه حکومتی» برسیم. سپس باید براساس این تحقیقات بنیادین (که«حدود اولیه»، «روشها» و ساختارها» را تغییر میدهد)، تحقیقات تخصصی طراحی شود. آن وقت است که مراکز تحقیقاتی تخصصی در حوزه، هماهنگ شده و سازمان پیدا می کنند و الا به ناچار باید به همان کارهای خُرد و ناهماهنگ مشغول باشیم (درعین لزوم آنها برای گذار) و علم دینی را در کنار فلسفه هنر مادی و دانش های سکولار بگذاریم و ترکیب سازی کنیم.
طبیعتاً پس از«ساماندهی پژوهش های بنیادین» نوبت به «ساماندهی تخصصی» و تفکیک عرصه پژوهش های تخصصی مربوط به پژوهشهای غیرحوزوی می رسد. به نظر می رسد اگر ما بتوانیم چنین رسالتی را انجام دهیم، همه پژوهشهای اجتماعی ما دینی می شود. ما در برابر نظریهپردازهایی (چون نظریه قبض و بسط و امثال آن) که معتقدند معرفت دینی را باید از قدسیت انداخت، اعتقاد داریم که همه معارف بشری را باید قدسی کرد و مفهوم ادعای ما هم همین است که میگوییم فقط حقوق نیست كه باید قدسی بشود، بلكه بقیه مفاهیم علمی نیز باید قدسی شود.
اساساً دعوای انقلاب اسلامی پیرامون همین موضوع است. ادعای جریان غالب جامعه جهانی این است كه میگویند دین در عرصه عدالت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی نباید دخالت كند ولی ما میگوییم دین باید در این عرصهها دخالت كند و تنها راه سعادت بشر هم همین است. آنها برای اینكه به چنین چیزی برسند علم سكولار درست كردند. این خیلی روشن است كه ما هم باید علم دینی درست كنیم!
اولین كاری كه آنها كردند، حدود صد سال مبناهای خود را رشد دادند. دویست سال بر روی فلسفههای حسی كار كردند و رابطه بین فلسفهها و علوم را تمام كردند. سپس شالوده علوم را بر بنیاد فلسفههای حسی ریختند، حالا ما باید مشابه این كار را در جهت مثبت انجام بدهیم. یعنی فرهنگ دین را بر فلسفهها و فلسفهها را بر معارف تخصصی و كاربردی حاكم كنیم، بدین ترتیب مقدّس میشوند. بنابراین ما اگر مدعی جامعه دینی هستیم همه شئون از جمله فرهنگ در همه عرصهها باید بر محور تولی به ولایت ا... شكل بگیرد، تا قدسی شود.
البته قدسیت آنها به معنی اطلاق آنها نیست، همه آنها بشری هستند و با حفظ آن دو خصوصیتی كه اشاره شد، تكامل پذیرند.
مطالب ذكر شده مواردی است كه در بایسته های پژوهش های حوزوی باید انجام بگیرد. آنچه كه محور اصلی پژوهشهای دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قرار گرفته است پرداختن به معقولیت همین مسأله است كه از سه مرحله اصلی تشكیل شده است:
2 ـ پیریزی روشها بر اساس مبنای پایهریزی شده؛
3 ـ پرداختن به طراحی نرم افزاری شبكه تحقیقاتی كه ابزار تولید اجتماعی علم باشد.
بـه فضل الهی و با همّت بنیانگذار فقید فرهنگستان استـاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی(ره) هم اكنون گام اوّل برداشته شده است و بقیه مراحل در دستور فعالیت آینده است كه با عنایات خدای متعال و یاری امام زمان(عج) و با یاری همه دلسوزان اسلام و مكتب تشیع به انجام و سامان خواهد رسید.
foeac.ir