آن موقع كه تب المپيك داغ بود و هر كسي
از موفقيتها حرف ميزد، حميد سوريان تنها سكوت ميكرد و نظاره گر اين حرف
ها، خوشيها و ابراز احساسات بود. اگر چه قبول نميكند اما خيلي راحت ميشد
از سكوتش فهميد كه به تلخيهاي 4 سال گذشته فكر ميكرد.
به همه انتقاداتي كه به او ميشد، به همه
سنگهايي كه جلوي پايش انداخته ميشد و به همه آنهايي كه علنا به او
ميگفتند نميتواني پيروز شوي اما حميد با تمام اينها تلاش كرد تا ثابت كند
همان سوريان قهرمان است و همچنان ميتواند. حميد الان خوشحال است و بيشتر
از هر كسي شيريني طلاي المپيك را حس ميكند. تلخيهاي گذشته باعث شده تا به
قول خودش اين مدال برايش رنگ و بوي ديگري داشته باشد و شيريني لذتبخش تري
را حس كند.
بعد از المپيك شنيديم حميد سوريان رسانهها را تحريم كرد و نميخواست با هيچ رسانهاي صحبت كند. دليل اين مساله چه بود؟
اينكه من رسانهها را تحريم كردم،
نبوده. من از مدتها قبل از المپيك كمتر صحبت ميكردم و تمركزم را روي
المپيك گذاشتم. سعي ميكردم براي اين كار كمتر وقت بگذارم چون حس ميكردم
بايد براي المپيك بيشتر از قبل وقت بگذارم. به همين دليل كمتر سعادت داشتم
با مطبوعات و رسانهها صحبت كنم اما الان شرايط فرق ميكند و تا جايي كه
بتوانم در خدمت رسانهها هستم. البته اين را بگويم كه روزنامه ايران ورزشي
نخستين جايي است كه من بعد از المپيك آمدم.
قبل
از المپيك محمد بنا از بعضي خبرنگاران خواسته بود كه با فرنگيكاران صحبت
نكنند تا استرسشان بالا نرود، شما هم يكي از فرنگي كاراني بوديد كه بنا
خيلي تاكيد ميكرد قبل از المپيك با شما صحبت نشود تا تمركزتان از دست نرود
و ظاهرا خود شما از اين مساله اطلاع نداشتيد.
راستش را بخواهيد بنده شخصا اين موضوع
را به آقاي بنا گفتم و ميخواستم كلا از فضاي المپيك پكن دور باشم. در
المپيك پكن به دليل اينكه فشار و استرس كل كاروان روي من بود باعث شد
نتوانم نتيجه بگيرم. به همين دليل ميخواستم از آن فضا دور باشم. الان اگر
دقت كنيد ميبينيد اين فضا براي يوسف كرمي هم وجود داشت و تاثير زيادي هم
گذاشت. وقتي انتظارات بالا باشد به نوعي استرس هم بالا ميرود.
پس فكر ميكنيد يوسف كرمي همان چيزي را تجربه كرد كه حميد سوريان در المپيك پكن تجربه كرد؟
نميتوانم بگويم دقيقا همان بود اما
يوسف كرمي هم دچار چنين مشكلي شده بود. من آن تجربه را داشتم و چون چنين
اتفاقي برايم افتاده بود ميدانستم كه ديگر نبايد اجازه بدهم چنين فضايي
برايم به وجود بيايد.
يعني يوسف با اينكه تجربه المپيك را داشت، از اين مساله بياطلاع بود؟
ببينيد من به نوعي ميتوانم يوسف را با
خودم قياس كنم اما باز هم ميگويم كه شايد يوسف كرمي دقيقا همان شرايطي كه
من داشتم را نداشت. استرس و فضاي اردو خيلي تاثير دارد اما من جدا از
اينكه مغلوب چنين فضاهايي شده بودم، براي المپيك پكن تمرينها و روحيه خوبي
هم نداشتم. كلا فضاي اردو و تيم، المپيكي نبود اما براي لندن با تجربهاي
كه داشتم ميدانستم بايد چه كنم. شايد بعضيها باور نكنند اما هيچ كس در
دنيا به اندازه من براي اين مسابقات زحمت نكشيده بود. من 10 ماه بود كه
براي طلاي المپيك دورخيز كرده و تمركزم را روي آن گذاشته بودم. من بايد
نتيجه ميگرفتم. تمام نقاط ضعف و قوت خودم و حريفانم را آناليز كرده بودم.
اين چيزها بود كه آرامم كرده بود. هيچ وقت در دوران ورزشيام اينقدر تمرين
نكرده بودم پس حقم بود طلاي المپيك بگيرم كه خدا لطف كرد مزد زحماتم را
گرفتم.
اگر
بگوييم براي المپيك پكن اين مشكلات وجود داشت كه مدال نگرفتي، پس در
بازيهاي آسيايي گوانگ ژو چرا مدال نگرفتي؟ آنجا كه محمد بنا در كنار تيم
بود و فضاي مناسب مسابقات هم وجود داشت.
هيچ وقت دوست نداشتم اين مساله را
بگويم اما اينجا براي نخستين بار دليل مدال نگرفتنم در بازيهاي آسيايي
گوانگ ژو را ميگويم. من اصلا دوست نداشتم به اين مسابقات بروم. خيلي خسته
بودم و ميدانستم بدنم جواب نميدهد اما به خاطر آقاي بنا و با اصرار ديگر
مسوولان به اين مسابقات رفتم و چون ذهنم براي مبارزه كردن آماده نبود،
باختم.
يعني به زور شما را بردند؟
تقريبا به همين صورت بود چون اصلا آماده نبودم؛ نه به لحاظ جسمي و نه روحي.
بعد
از اينكه به كشتي گير ژاپني باختي، يك گوشه از سالن افتادي و يك حوله آبي
روي صورتت انداختي. ميخواهم بدانم آن موقع، در آن شرايط به چه چيزي فكر
ميكردي؟ به اينكه به زور بردنت؟
خيلي از مسائل جلوي چشمم ميگذشت. از
معدود دفعاتي بود كه برخلاف ميل خودم تصميم ميگرفتم. اشتباه كردم، جواني
كردم... داشتم فكر ميكردم كاش نميآمدم. از آن موقع دوران كم لطفيها شروع
شد. 2 سال نامهرباني و كملطفي خيلي زياد بود! من حتي بعد از آن جهاني
نرفتم چون در فضايي قرار گرفته بودم كه هر كسي نميتواند تحمل كند...
برخوردهاي ناشايستي وجود داشت. از ماشين كه پياده ميشدم، نگاههاي زيادي
را به سمت خودم ميديدم كه همه فكر ميكردند ديگر نميتوانم... ديگر
نميتوانم نتيجه بگيرم. واقعا آن زمان، بدترين دوران ورزشيام بود. خيلي
سخت بود. حق من بود مدال بگيرم اما شرايط اصلا خوب نبود. بعد از آن حدود 10
ماه با خانوادهام حتي تلفني در ارتباط نبودم. شرايط خيلي بد بود اما در
نهايت خدا كمكم كرد تا بتوانم به همه ثابت كنم هنوز هم ميتوانم.
پس قبل از لندن ديگر آن فضا و استرس وجود نداشت؟
فضا براي ديگران به وجود آمده بود، حتي براي نزديكترين نفرات به من اما من آن را كنترل كردم.
حتي براي محمد بنا؟!
حتي براي آقاي بنا. 4-3 ماه به المپيك
مانده بود كه آقاي بنا آمد و به من گفت كه تو نميتواني نتيجه بگيري.
بالاخره در همه خانوادهها اختلاف سليقه وجود دارد. در زمان اردوها هم چنين
مسائلي بود. حتي برادر بزرگترم كه هميشه با من بود و در جريان تمرينهايم
قرار داشت هم چنين حرفي به من زد اما من به خودم اعتقاد داشتم، ميدانستم
ميتوانم. به همين دليل نااميد نشدم و ادامه دادم. در آن زمان عليرضا دبير و
رسول خادم هم خيلي كمك كردند چون آنها هم روزهاي تلخ و شيرين ورزش را
چشيدند. آنها خيلي كمك كردند و روزهاي سخت و خوب را به من نشان دادند. كمك
كردند بالا و پايين ورزش را ببينم. الان هم ميدانم به اين مدال نبايد
دلخوش كنم. 30-20 روز پيش مدال كسب كردم و همانطور كه روزهاي سخت و پر از
بيمهري را پشت سر گذاشتم الان هم بايد روزهاي خوش و زمان كسب مدال را
فراموش كنم.
قبول
داري اگر آن زمان و در پكن مدال المپيك ميگرفتي، با سوريان الان خيلي فرق
داشتي؟ شايد آن موقع ميگفتي من كه طلاي جهان را گرفتم، طلاي المپيك را هم
به افتخاراتم اضافه كردم، ديگر بمانم براي چه...
طبيعي است. آن زمان شرايط سنيام فرق
ميكرد. الان شرايط جور ديگري است. من الان مثلا ميتوانم در المپيك بعدي
كه 31 سال دارم، باشم و شايد در بهترين حالت در المپيك بعدش، چون مثلا
تايمازوف در اين المپيك با 34 سن كشتي گرفت و قهرمان شد يا يوردانف در 37
سالگي به مدال طلا رسيد اما من در 20 سالگي و وقتي جوانان بودم رفتم
مسابقات بزرگسالان طلا گرفتم. بعد از آن هم همين روند ادامه داشت اما
المپيك پكن برايم دلسردي به وجود آورد كه در نتيجه خدا كمك كرد و نتيجه
زحمات حرفهايام را گرفتم.
وقتي طلاي المپيك را گرفتي، در دل خودت نگفتي من با وجود 5 طلاي جهان و يك طلاي المپيك در ايران بالاتر از همه هستم؟!
به هيچ وجه... اصلا چنين حسي نداشتم و
نخواهم داشت. اين به معناي پايان دوران ورزشي ميشود و اصلا به لحاظ
اخلاقي قشنگ نيست. من براي ثابت كردن خودم به ديگران ورزش نكردم. من سرباز
مملكتم هستم و به خاطر كشورم و مردم ايران تلاش كردم. 15 مرداد وقتي كه
طلاي المپيك را گرفتم هم چنين چيزي را به راحتي لمس كردم و احساس خوبي
داشتم كه مردم كشورم خوشحال شدند. احساس خوبم تنها براي مردم و كشورم بود و
قهرماني المپيك براي خودم عادي و طبيعي بود چون من هزاران بار در اين 4
سال در خواب ديده بودم كه روي اين سكو قرار ميگيرم. من حتي خواب فينال با
روشن بايراموف را ديدم و مطمئن بودم او را ميبرم.
به خاطر خوابي كه ديدي مطمئن بودي بايراموف را ميبري؟
بله. اين مساله خيلي تاثيرگذار بود.
من بارها و بارها در ذهنم با بايراموف كشتي گرفتم. شايد هزاران بار در ذهنم
اين اتفاق افتاده بود و عين آن هزار بار هم برنده بودم. به خاطر همين
زماني كه آمدم و به بايراموف دست دادم ميدانستم كه ميبرم.
بايراموف
در اين مسابقات مقابل همه حريفانش از يك فن خاص استفاده كرد و با همان هم
همه حريفانش را برد اما جلوي حميد سوريان نتوانست موفق باشد...
من حتي فنهايش را ميدانستم. ميدانستم در كدام فن شگرد دارد و تو حلق و ركبي خاك شد. همانطور كه در خواب ديده بودم.
چند
ماه قبل از اعزام به المپيك ناصر نوربخش به كادر فني اضافه شد كه ظاهرا
اين مساله هم خواسته شما بود. اين مساله را هم در خواب ديده بودي يا ... ؟
(ميخندد) نه اين را خودم خواستم، در
بيداري. بگذاريد واقعيتها را بگويم. چند ماه قبل از المپيك، روزهاي خيلي
سختي را پشت سر ميگذاشتم. آن روزها خيلي فكر ميكردم كه در نهايت به خودم
گفتم اگر اين اتفاق بيفتد و نوربخش با من كار كند ميتوانم نتيجه بگيرم.
شبهاي زيادي را با اين فكر ميگذراندم. شايد باور نكنيد اما حتي فكر
ميكنم اگر نوربخش سال 2008 در كنار من بود ميتوانستم طلاي المپيك پكن را
هم بگيرم چون من قبل از اين، 3 سال با نوربخش كار كرده بودم و روش كار و
تمرينش را ميدانستم. به همين دليل از بنا خواستم نوربخش را بياورد. بنا هم
از بزرگياش بود كه قبول كرد. واقعا ميگويم بنا جدا از بحث اخلاقي و نظم و
انضباط، واقعا انسان بزرگي است و سعي كرد بهترين شرايط را براي من به وجود
بياورد. وقتي گفتم ميخواهم نوربخش به اردو بيايد و اختصاصي با من كار
كند، پذيرفت. اين خواسته من براي اواخر سال 90 و قبل از گرفتن سهميه بود كه
خدا را شكر توانستم در نخستين قدم سهميه را بگيرم.
چرا ميخواستي نوربخش باشد؟ با او راحتتر بودي يا اينكه به خاطر تمرينهاي بدنسازي بود؟
ميدانستم با نوربخش شرايط
جسمانيام خوب ميشود. همينطور هم شد و تا روزهاي آخر بهترين شرايط جسماني
را پيدا كردم. آن وقت بود كه ميدانستم مثل 5 جهاني قبل، ميتوانم در
المپيك لندن هم نتيجه بگيرم.
اما
براي مسابقات جهاني استانبول هم نوربخش كنار تيم بود، چرا آن زمان از رفتن
به اين رقابتها انصراف دادي؟اگرچه آن زمان قرعه خوبي نصيب 55 كيلوي
كشورمان نشد اما قبل از قرعهكشي از مساله خوردن به كشتيگير اسراييلي كه
خبر نداشتي، چرا آن موقع نرفتي تا ششمين مدال را به دست بياوري؟
قسمت نبود و نرفتم به مسابقات جهاني
استانبول. شايد به نوعي محبت خداوند بود. براي مسابقات جهاني استانبول،
كشتي گرفتن و نگرفتن برايم فرقي نميكرد. شايد يك مدال ديگر به مدال هايم
اضافه ميشد. جالب اينكه آن زمان يكي از عزيزاني كه با فيلا ارتباط داشت
گفته بود قرار است كشتي گير وزن 55 و 96 كيلوي ايران به رژيم صهيونيستي
بخورند كه ديديم اين اتفاق هم افتاد. يعني همه چيز برنامه ريزي شده بود. به
هر حال من خوشحالم كه به اين مسابقات نرفتم و 8 كيلو وزن كم نكردم. ضمن
اينكه ممكن بود به لحاظ روحي هم به مشكل بخورم. پس دشواريهاي صد چنداني
داشت كه خدا را شكر انصراف دادم و نرفتم.
وقتي
قبل از المپيك وضعيت ورزشكاران ايراني را بررسي ميكرديم، خيليها يوسف
كرمي، بهداد سليمي، رضا يزداني و ... را شانس مدال ميدانستند اما در مورد
حميد سوريان هيچ حرفي نميزدند و معتقد بودند سوريان در مسابقاتي با نام
المپيك به مبتدي ترين كشتي گير هم ميبازد چون قبلا در المپيك پكن و المپيك
آسيايي باخته بودي. خودت اين مساله را شنيده بودي؟
بله، خيلي مطبوعات به اين مساله دامن زده بودند.
اما اين تنها نظر مطبوعات نبود.
خب، بيشتر از مطبوعات ميشنيدم.
اوايل سال بود كه چنين موضوعي را مطرح كردند. بعد از كسب سهميه المپيك،
تصورات مختلفي وجود داشت اما من با ديدي كه نسبت به خودم داشتم جلو رفتم و
به اين مسائل اهميت ندادم.
به هر حال اين مسائل ميتواند روي كشتي گير تاثير بگذارد!
بله اما من به خودم اعتقاد داشتم.
خودم را ميشناختم و با خودم كه تعارف نداشتم. مثلا در بازيهاي آسيايي
گوانگژو، ميدانستم اگر شركت كنم شكست ميخورم كه همين اتفاق هم افتاد اما
در لندن ميدانستم كم نميگذارم. ميدانستم كه بهتر از همه هستم و بيشتر
از هر ورزشكاري زحمت كشيدم.
قبل
از المپيك ما مصاحبهاي با محمد بنا داشتيم كه اين مساله را مطرح كرديم.
آن زمان آقاي بنا گفته بود كسي بهتر از سوريان در ايران نداريم، واقعا هيچ
كس مثل او نيست و بدون شك حميد در لندن طلا ميگيرد كه خوشبختانه حرف آقاي
بنا هم درست از آب درآمد...
آن
زمان آقاي بنا اتفاقا به خاطر اينكه ميدانست همه فكر ميكنند محمد بنا،
شما را جور ديگري و مثل پسر خودش دوست دارد، گفت كاش يكي همتراز سوريان
داشتيم تا او را كنار بگذارم، حتما اين مساله را به خودت هم گفته...
بله.
چرا؟ اين به خاطر آن ترسي است كه در موردش صحبت ميشد يا به خاطر ذهنيتي كه حميد سوريان در خيليها به وجود آورده بود؟
نه، واقعيت اين است كه بايد بگويم
من قلبا آقاي بنا را دوست دارم و شخصا ارتباط و احساسم فراتر از استاد و
شاگردي است. بنا مثل پدر دلسوزي است كه جدا از بحث ورزش، معلم اخلاق خوبي
در زندگي خود من هم محسوب ميشود. آقاي بنا يكسري درس به من و البته بقيه
بچهها داد كه نميتوانستم هيچ جا اين درسها را ياد بگيرم. اينها و
راهنماييهايي كه كرده، برايم خيلي ارزشمند است. او مثل پدر با بچهها
رفتار ميكرد اما در هر خانوادهاي اختلاف سليقه هم وجود دارد و شايد من
بيشترين بحث را با آقاي بنا داشتم.
بنا ميگويد سوريان حرف هيچ كس را متوجه نميشود، جز من.
دقيقا. خيلي وقتها من بحث
ميكردم، خيلي وقتها ايشان مرا قانع ميكرد. مثلا همانطور كه قبلا گفتم من
قبل از المپيك ميدانستم اگر با نوربخش كار كنم نتيجه ميگيرم كه آقاي بنا
محبت كرد و اين مساله را پذيرفت چون ميدانست من به اين مساله اعتقاد
دارم. نهايتا ايشان هم به شخص من و هم به بقيه بچهها محبت داشتند. دلايل
مختلفي هم وجود دارد كه كشتي فرنگي اينقدر پيشرفت ميكند و ميآيد بزرگترين
كار را در كل ورزش ايران انجام ميدهد. دليل اين كار هم علاوه بر لطف خدا،
همدلي، اتحاد خيلي بالا، نظم و انضباط بود كه آقاي بنا در اردو حاكم كرده
بود چون ما به صورت انفرادي هم با مربيان كار ميكرديم و براي اين مساله
برنامه ريزي خيلي خوبي هم صورت گرفته بود.
مربيان تيم هم كه بهترينهاي اين رشته به حساب ميآيند.
بله، مربيان تيم ملي به صورت
اختصاصي با بچهها كار ميكردند. مثلا جمشيد خيرآبادي با نوروزي بود، رسول
جزيني روي قاسم رضايي كار ميكرد و من هم با خود آقاي بنا. هماهنگي و
مديريت اين قضيه و البته تمرينهاي منسجم و منظم بود كه ما را به اينجا
رساند. من در اين 10 ماه كه در اردو بودم، بين اردوها 4-3 روز خانه ميرفتم
و در كنار خانوادهام بودم اما بنا از من كه كشتي گير بودم، كمتر استراحت
ميكرد و كمتر به خانه ميرفت تا راهنمايي 6 ورزشكار را انجام بدهد.
به خاطر همين است كه ميگويند اگر محمد بنا در المپيك پكن بود، سوريان آنجا هم طلا ميگرفت.
ببينيد من سال 2007 هم بدون بنا
طلا گرفتم اما اين بنا بود كه فضاي المپيكي را ايجاد ميكرد. ما در المپيك
پكن تيم خوبي داشتيم. سامان طهماسبي با 2 برنز دنيا در 84 كيلو بود و قاسم
رضايي با يك برنز جهان در 96 كيلو كشتي ميگرفت. مسعود هاشمزاده با تجربه
بالا در 120 كيلوگرم قرار داشت. علي محمدي در 66 كيلو و بنده در 55 كيلو
بوديم. اين تيم، تيم خوبي بود اما ما تمرينهاي المپيكي نداشتيم. از لحاظ
روحي هم شرايط اصلا خوب نبود. اين مساله تنها به خود من بر نميگشت بلكه
همه بچهها اين حس را داشتند كه تيم، تمرينها، جو و روحيه المپيكي نيست.
اگر محمد بنا در المپيك پكن حضور داشت ميتوانست نتيجه المپيك لندن را رقم بزند؟
نميتوانم در اين مورد اظهارنظر كنم چون اتفاق نيفتاده.
به هر حال آنجا يك مدال ارزشمند را از دست دادي.
حكمت خداوند بود. خداوند نسبت به
بنا هم ابعاد مختلفي را نشان داده. من الان خدا را شكر ميكنم كه در المپيك
پكن باختم. آن موقع من جوان 23 سالهاي بودم كه شرايط زندگي برايم نوع
ديگري رقم ميخورد. من هميشه برنده بودم و سختي ورزش را نچشيده بودم. شايد
لذتي كه براي كسب مدال المپيك لندن تجربه كردم آن زمان حس نميكردم. چيزي
كه امروز من لمسش ميكنم مطمئنا آن موقع لمس نميكردم. تفاوتها به لحاظ
اخلاقي هم وجود داشت. تجربياتي كه به دست آوردم و البته اتفاقاتي كه برايم
افتاده خيلي ارزشمند است. پس الان خدا را خيلي شكر ميكنم كه اين اتفاقات
افتاد چون مدال المپيك را جور ديگري لمس ميكنم و ديگر با خاطرهاش زندگي
نميكنم. همانطور كه قبلا هم گفتم من به لحاظ اخلاقي هم خيلي فرق كردم.
شايد اين جمله خيلي جالب نباشد اما ميگويند اول بايد ظرفيت چيزي به وجود
بيايد بعد آن را به دست بياوري. بنا هم در يك زمان، موقعيتي را به وجود
آورد و افتخاري كسب كرد كه آرزويش هم برايمان محال بود. نخستين حضور بنا
در المپيك و نخستين قهرماني در اين رقابت ها.
الان
همه اصرار دارند بنا بماند و با تيم كار كند. خيليها معتقدند كشتي فرنگي
بدون بنا نميتواند افتخارآفريني كند و شايد بعضي كشتي گيران هم در نبود
بنا، كنار بكشند. فكر ميكنيد بهتر نيست بنا در اوج كنار برود؟
انشاءا... مسوولان ورزش اين اشخاص ارزشمند را حفظ كنند اما بودن يا نبودن بنا مثل بودن يا نبودن من است...
يعني تصميم داري ديگر كشتي نگيري؟!
هنوز راجع به ورزشم تصميم
نگرفتهام اما بنا اينقدر عاشق كشورش است كه چه من باشم، چه نباشم ميماند.
اين انتظاري است كه مردم از بنا دارند و بنا هم جزو افرادي است كه به
خواسته مردم كشورش پاسخ مثبت ميدهد. پس انشاءا... بنا را در المپيك بعدي
هم ميبينيم.
المپيك آتلانتا چند ساله بودي؟
فكر كنم 11 ساله.
آن
زمان رسول خادم مدال طلاي المپيك را گرفت و ميخواست با اين مدال از كشتي
خداحافظي كند اما سال بعد كه ميزبان جهاني بوديم، اصرار كردند خادم بيايد
كشتي بگيرد و اين اصرارها به جايي رسيد كه خادم با نقره جهان از كشتي
خداحافظي كرد. الان شايد شرايط بنا هم همينطور است و بهتر باشد بگذاريم او
با اين افتخار خداحافظي كند.
ببينيد بنا نسبت به ورزش ايران
اينقدر خدمت كرده و اينقدر محبت كرده كه اگر بعد از اين هم تا آخر عمرش
ببازد كسي به او ايراد نميگيرد چون بنا كاري كرده كه كسي نميتوانست. او
يك ركورد خيلي ارزشمند به دست آورد. اين افتخارات اتفاق نبوده. بنا 10 سال
زحمت كشيد تا توانست ايران را صاحب چنين افتخاري كند. پس او بايد بماند و 4
سال ديگر براي كشتي فرنگي زحمت بكشد و افتخارآفريني كند. الان بنا ديگر
متعلق به خودش نيست و نميتواند در مورد آيندهاش تنها به خودش فكر كند.
همانطور كه من الان نميتوانم چنين كاري كنم. مثلا اگر من الان بگويم كشتي
نميگيرم شايد بيان اين جمله برايم آسان باشد اما وقتي در ميان مردم حضور
پيدا ميكنم و لطفشان را ميبينم ناخودآگاه ميبينم وظيفهاي به دوش دارم
كه بايد به بهترين نحو انجامش بدهم. خيلي از قهرمانان و مربيان بزرگ شايد
با شكست كنار بروند اما تا وقتي كه وظيفه به دوششان است به طور حتم ميآيند
تلاش ميكنند تا دل مردم را شاد كنند. الان در مورد بنا هم چنين چيزي وجود
دارد، وقتي رييس جمهور كشور ميگويد بايد باشي و مدال شجاعت را براي ايشان
در نظر ميگيرد، يعني اينكه خواسته مردم است كه بايد بماند. به هر حال
رييس جمهور نماينده مردم است و وقتي رييس جمهور چنين خواستهاي داشته باشد
يعني مردم خواستهاند. پس بنا بايد بماند و اگر حتي شكست بخورد و نتيجه
نگيرد مطمئنا چيزي از ارزشهاي ايشان كم نخواهد شد.
اما به هر حال كلا اصرار يا اينكه كسي را به زور براي مسابقهاي بياوريم خوب نيست.
اصلا زور نبود. الان يادم ميآيد
آن مسابقات را. آن وقت 13 ساله بودم اما مطمئنم اصلا زوري در كار نبود كه
خادم را بياورند. خادم خودش دوست داشت بيايد. مثل امسال كه خودش دوست داشت
بيايد و در كنار كشتي باشد. افتخارآفريني و شاد كردن دل مردم يكجور حرص و
طمع دارد. وقتي يك ورزشكار فكر ميكند ميتواند باز هم دل مردم را شاد كند،
خودش ميآيد جلو. ورزش كلا اينطوري است و مطمئن باشيد خادم به زور نيامد.
بعد
از المپيك رحيم جدي در مصاحبهاي كه با راديو داشت گفت زماني كه مسابقه
جهاني در ايران برگزار ميشد، من سوريان را بهعنوان پرچمدار انتخاب كردم
اما هيچ وقت فكر نميكردم كه آن سوريان روزي قهرمان المپيك شود. براي همين
مسابقات بود كه پرچمدار بودي؟
نه، من براي مسابقات 2002 پرچمدار بودم. از همان زمان هم روياهاي زندگيام را ساختم و خدا محبت كرد و به همه آنها رسيدم.
آن
زمان كشتي آزاد خيلي از كشتي فرنگي جلوتر بود و اين رشته محبوبيت خاصي
داشت اما حالا همه چيز برعكس شد و كشتي آزاد نتوانست حتي با وجود رسول خادم
در المپيك هم انتظارات را برآورده كند. آنها فاكتورهاي همدلي، اتحاد، نظم و
انضباط را نداشتند يا اينكه مشكل ديگري وجود داشت؟
آنها هم، همه اين فاكتورها را
داشتند و من فكر ميكنم كشتي آزاد هم نتايج خوبي گرفت. درست است كه كشتي
فرنگي صاحب 3 مدال طلا شد اما كشتي آزاد هم 3 مدال آورد، يك نقره و 2 برنز
كه خيلي ارزشمند است و بهتر از نتيجه المپيك پكن است كه تنها يك برنز
گرفتند.
اما
به هر حال از كشتي آزاد انتظار بيشتري ميرفت. در المپيك پكن كشتي فرنگي
هم هيچ مدالي نداشت اما در لندن 3 طلا آورد اما كشتي آزاد پيشرفت خوبي
نداشت و نتوانست انتظارات را برآورده كند.
دليل اين است كه بنا براي كشتي
فرنگي 10 سال زحمت كشيده اما خادم تنها 6 ماه هدايت و رهبري اين تيم را به
عهده داشت كه با اين حال نتايج خوبي گرفت البته نبايد از اين مساله بگذريم
كه غلام محمدي هم براي اين تيم خيلي زحمت كشيد اما به هر حال باز هم فرصت
تيم فرنگي بيشتر بود و با آرامش بيشتري كار ميكرد.
آه غلام محمدي اين تيم را نگرفت؟
فكر نميكنم غلام محمدي اينطور
باشد كه بخواهد آه بكشد، آن هم براي تيمي كه دوستش دارد. غلام محمدي اينقدر
ورزش و مخصوصا كشتي آزاد را دوست دارد كه مطمئنا دعا ميكرد تا اين تيم
بهترين نتيجه را كسب كند. غلام محمدي خيلي براي اين تيم زحمت كشيد اما خادم
تاثير زيادي روي اين تيم و حتي تيم فرنگي داشت. من شخصا ميگويم مدال را
مديون خادم هم هستم.
شب قبل از مسابقه يادت ميآيد چه ديالوگي بين شما و بنا رد و بدل شد؟
شب مسابقه بنا به من گفت: «فردا،
روز تو است. بايد حقت را از كشتي بگيري.» آن زمان ميشد در چهره آقاي بنا
به راحتي متوجه شد كه چقدر استرس دارد. واقعا آن شب و روز مسابقه استرس
زيادي داشت. لحظه به لحظه مسابقههايم كه يادم ميآيد در چهرهاش اين مساله
را ميديدم. من هم با تمام وجود بهعنوان شاگردش تلاش ميكردم بتوانم با
نتيجه خوبي جواب زحماتش را بدهم چون نتيجه كشتي من خيلي براي بنا مهم بود و
ميتوانست تاثير زيادي در كشتيهاي بعدي داشته باشد.
يعني بنا تا آن موقع هم فكر ميكرد نميتواني مدال بگيري؟
اعتقاد و ايمان بين من و بنا به
وجود آمده بود چون بنا شاهد زحمت كشيدن شبانه روزي من بود. اگر از خودش
بپرسيد حتما به شما ميگويد كه وقتي همه خواب بودند من ساعت 5 صبح ميرفتم
دور درياچه آزادي ميدويدم و تمرين ميكردم. من براي رسيدن به هدفم همه چيز
را كنار گذاشته بودم و خوشبختانه به آن رسيدم.
خيليها فكر ميكنند حميد سوريان خيلي دوست دارد مثل عليرضا دبير شود، درست است؟
از چه لحاظ؟
اينكه وارد سياست و مثلا شوراي شهر شوي...
من هنوز تصميم نگرفتهام كه آيندهام
به چه صورت باشد اما دبير را خيلي دوست دارم و واقعا الگوي ورزشي من است.
زمانهاي سختي كه به من گذشت، دبير هميشه به من لطف داشت و زماني كه همه
مرا طرد كرده بودند، دبير حامي من بود. او مثل يك مشاور بزرگ هميشه در
كنارم بود و از من حمايت ميكرد. من خيلي خوشحالم كه در رشتهاي كار ميكنم
كه بزرگاني مثل جهان پهلوان تختي، رسول خادم، عليرضا دبير و ... حضور
دارند و اكثر اين افراد الان هم دارند به جامعه خدمت ميكنند. من هنوز براي
اينگونه خدمت كردن به مردم تصميمي نگرفتهام چون احساس ميكنم وظيفه من در
ورزش تمام نشده و بايد باز هم براي مردم كشورم افتخارآفريني كنم.
به نظرت كسي كه مثلا خوب سالتو ميزند، ميتواند در سياست هم موفق باشد و سخنرانيهاي خوبي انجام بدهد؟
اين مساله بستگي به شخص دارد. من فكر
ميكنم اين 2 مساله ارتباطي با هم ندارد و به خصوصيات اخلاقي، تحصيلات،
دانايي و توانايي آن شخص برمي گردد. اشخاصي مثل دبير و خادم زماني نوعي
ديگر دل مردم را شاد ميكردند، الان هم به نوع ديگري در خدمت مردم هستند.
من بعضي وقتها ميديدم كه دبير ساعت 5 صبح كارش را در شوراي شهر شروع
ميكند و با مردم در مورد مشكلاتشان جلسه ميگذارد. اين انجام وظيفه دبير
واقعا قابل تقدير است چون با كارش در خدمت مردم است و به آنها خدمت ميكند.
بهتر است كمي هم در مورد فوتبال صحبت كنيم. بعد از المپيك ديديم به باشگاه استقلال رفتيد، اين يعني حميد سوريان استقلالي است؟
نه، باور كنيد برايم فرقي نميكند
طرفدار كدام تيم باشم البته بايد اين را بگويم كه من امير قلعهنويي را
خيلي دوست دارم اما در كل زياد فوتبال نگاه نميكنم.
اما تا جايي كه خبر داريم، علاقه زيادي به فوتبال داري...
درست است. من فوتبال را خيلي دوست
دارم و هميشه فوتبال ملي را پيگيري ميكنم اما طرفدار تيم خاصي نيستم و
دوستان زيادي در اين 2 تيم دارم كه با هم رفتار صميمانهاي داريم. در كل
قلعهنويي را خيلي دوست دارم و آن هم به خاطر خصوصيات اخلاقي خاصي است كه
دارد. قلعهنويي خيلي با خدا و با دين و ايمان است. ضمن اينكه بچه محل هم
هستيم.
به خاطر او رفتي باشگاه استقلال؟
بله، به خاطر علاقه به آقاي قلعهنويي و عرض ادب به ايشان رفتم.
شنيديم
زماني كه تيم پرسپوليس به زندان اوين رفت، شما هم آنجا بودي اما به محض
اينكه متوجه شدي پرسپوليسيها آنجا هستند، زندان اوين را ترك كردي و
رفتي...
اصلا چنين چيزي نبود. از من دعوت
كردند براي افطار آنجا باشم و با زندانيها افطار بخورم. من هم رفتم و
متوجه شدم پرسپوليسيها آنجا هستند اما صحبت خاصي نشد و من چون كار داشتم
بعد از افطار زود برگشتم.
اين يعني شما دوست نداشتي با پرسپوليسيها مواجه شوي؟
باور كنيد اينطور نبوده. من سرخابي هستم و هر 2 تيم تهراني را دوست دارم.
راه آهن هم تهراني است...
(ميخندد) راه آهن كه ديگر فرق دارد. تيم شهر ري است و علاقهام به اين تيم دوچندان است.
علي دايي را هم دوست داري؟علي دايي بزرگ ورزشمان است، مگر ميشود دوستش نداشت.
راستي،
بعد از المپيك به خاطر نتايجي كه المپيكيها و مخصوصا فرنگيكاران گرفتند
خيليها به انتقاد از فوتبال و فوتباليستها پرداختند كه اين مساله باعث شد
مليپوشان رسانهها را تحريم كنند...
به نظر من مقايسه كردن اصلا درست
نيست. به هر حال همه دارند زحمت ميكشند كه دل مردم را شاد كنند پس نبايد
چنين مقايسهاي صورت ميگرفت.
به هر حال مليپوشان فوتبال نبايد رسانه را تحريم ميكردند...
حق با شماست اما من به خاطر دوستاني كه در فوتبال دارم نميخواهم در اين مورد زياد حرف بزنم.
منبع : ایران ورزشی