کد خبر: ۷۷۴۴۱
زمان انتشار: ۱۰:۰۶     ۱۵ شهريور ۱۳۹۱
مروری بر شکل‌گیری بازوی موشکی سپاه
برای ایرانی‌ها جای تعجب داشت. آنها در مهمترین پادگان نظامی کشور دیگر آزاد بودند به همه جا سرک بکشند کسی هم نگوید بالای چشم‌تان ابروست اما برای خواندن نماز برایشان بپا گذاشته‌ بودند.

فارس:

پنج صبح صدای سید مهدی، سکوت چند ساعته ساختمان را شکست و همه گروه‌ بیدار شدند.

هنوز تا اذان صبح نیم ساعت وقت بود. مسیر طولانی بین محل اقامت تا سرویس بهداشتی این زمان را به راحتی پر می‌کرد. با صدای بلند اذان گفتند و نمازشان را به جماعت خواندند. فرمانده‌شان، امام جماعت شد. بعد از نماز قرآن خواندند و مشغول راز و نیاز شدند.

نوبت صبحگاه که شد همه ‌شان لباس فرم سپاه پوشیده و بیرون از ساختمان به خط شدند. هوا کمی سرد بود. فراتی قرآن خواند:

فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لا کفّرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جناتٍ تجری من تحتها الانهار ثواباً من عند الله و الله عنده حسن الثواب...

سید مهدی با آنکه از پای مصنوعی استفاده می‌کرد، اما از همان روزاول سفت و سخت چسبیده به ورزش و نرمش‌های صبحگاهی، دوش به دوش بقیه می‌دوید و ورزش می‌کرد.

ایرانی‌ها وقتی از ورزش برمی‌گشتند، سوری‌ها تازه چشم از خواب باز کرده بودند و با چشمانی پف کرده و متعجب نگاه‌شان می‌کردند. سرزنده بودن افسران ایرانی، تیپ موشکی سوریه را تکان داده بود و در عوض رخوت و تنبلی نیروهای سوری بدجوری ایرانی‌ها را اذیت می‌کرد.

از همان روز اول متوجه شدند که نیروهای ارتش سوریه نسبت به بهداشت پادگان خیلی بی‌تفاوت هستند. بیشترشان از مستراح استفاده نمی‌کنند و هرکس قضای حاجتی دارد خودش را در بیابان راحت می‌کند. به دستشویی پادگان فقط ایرانی‌ها می‌رفتند. بنابراین مهدی تصمیم گرفت در مورد طهارت با آنها صحبت کند.

پادگان، فضای آموزشی داشت و دیگر از صبحانه‌های مفصل هتل خبری نبود. اینجا اگر کسی سیر نمی‌شد، چاره‌ای جز تحمل نداشت. بعضی قیافه‌ها نشان می‌داد نه شکم‌شان سیر شده و نه چشم‌شان.

صبحانه‌ها معمولا نان و پنیر بود با چای. آب را بر روی پریموس می‌گذاشتند تا بجوشد وقتی هم جوش می‌آمد، چای و شکر می‌ریختند و می‌گذاشتند دو سه قل دیگر بزند.

رائد توفیق برنامه کلاس‌ها را که در دو نوبت تنظیم شده بود، در سالن نصب کرد. طبق برنامه ساعت 8 صبح شروع کلاس‌ها بود. روز دوم هم مثل روز اول کلاس عمومی ترتیب دادند. با اتوبوس پادگان از محل استراحت به محل کلاس‌ها رفتند.

ارتش سوریه همیشه خودش را در حال  جنگ با اسرائیل می‌دانست و از تهدیدات رژیم صهیونیستی غافل نبود. بنابراین روزهای جمعه هم سر کار می‌آمدند و فقط دوشنبه‌ها نصف نیروهایشان به استراحت می‌رفتند. دانشجویان ایرانی هم مجبور بودند جمعه‌ها سر کلاس حاضر شوند.

ظهر روز دوم که کلاس پایان یافت، برگشتند ساختمان محل اقامت.

هوای بیرون خوب بود نماز ظهر و عصر را به جماعت و به امامت سید مجید در بیرون از ساختمان برگزار کردند. وقتی نمازشان تمام شد، دیدند دو سه نفر نگهبان سوری نزدیک‌شان ایستاده‌اند. اول کسی سر در نیاورد برای چه نگهبان گذاشتند. در روزهای بعد هم نگهبانان سوری موقع نماز جماعت کنارشان ایستادند. اما رفته رفته فاصله‌شان با جماعت نمازخوان بیشتر و بیشتر شد و در فاصله صد متری ایستادند. از رائد توفیق پرسیدند: نگهبان برای چیه؟

گفت: راستش توی ارتش سوریه که زیر نظر حزب بعثه،‌ خوندن نماز به جماعت غدغنه ولی خب به خاطر احترامی که برای شما قائلیم چیزی نمی‌گیم. اما مجبوریم مواظب‌تون باشیم.

برای ایرانی‌ها جای تعجب داشت آنها در مهمترین پادگان نظامی کشور دیگر آزاد بودند به همه جا سرک بکشند، ورزش کنند، با فرماندهان عالیرتبه نشست و برخاست کنند و کسی هم نگوید بالای چشم‌تان ابروست اما برای خواندن نماز برایشان بپا گذاشته‌ بودند.

ناهار رشته پلو بود با خورشت نخود فرنگی. کنارش آب خورشت گذاشتند با مزه رب گوجه فرنگی. بچه‌ها کلی خورشت را با قاشق زیر و رو کردند بیست سی تا بیشتر نخود پیدا نشد. در موارد این چنینی شوخی بچه‌ها گل می‌کرد و حرف‌های خنده دار به همدیگر می‌گفتند. ناصر به علی گفت: آقا یک شیرجه بزن شاید چند تا نخود پیدا کنی. بعد از ظهر هر گروه سر کلاس خود رفت.

درس کلاس فرماندهی سکو در اولین جلسه، زاویه یاب فرماندهی توپخانه نام داشت. قبل از شروع درس، مهدی رو به استادشان گفت: من اینو بلدم.

- بلدی؟

- بله من خودم اینو تو ایران درس می‌دادم.

- می‌تونی توضیح بدی؟

- بله

مهدی شروع کرد به توضیح دادن. در خلال توضیح زاویه یاب به نکات ریزی اشاره کرد که استاد از تعجب دهانش باز ماند. اگر چه چیزی نگفت اما رنگ چهره‌اش نشان می‌داد که معلوماتش در حد مهدی نیست.

استاد گفت: ما سه ساعت برا یاد دادن این مطلب وقت در نظر داشتیم، اما دیگه نیازی نمی‌بینیم.

زاویه یاب را برداشت و از کلاس رفت.

این کارها در هر دو طرف جهش ذهنی ایجاد می‌کرد. ایرانی‌ها متقاعد می‌شدند که ما می‌توانیم موشک را یاد بگیریم و سوری‌ها هم حساب دست‌شان می‌آمد که ایرانی‌ها برای تفریح نیامده‌اند.

ادامه دارد...

 

منبع: پاییز63

 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها