کد خبر: ۷۷۰۳۷
زمان انتشار: ۱۹:۳۴     ۱۲ شهريور ۱۳۹۱
ژوئیه سال ۲۰۰۲ میلادی قرار بود آیات محمد الاخرس مراسم عروسی‌ خود را مثل هر دوشیزه دیگری برگزار کند؛ اما او تنها پذیرفت که با لباس خونین به ضیافت آسمانی رود. وی در عملیاتی قهرمانانه و موفقیت‌آمیز در عمق حفاظهای امنیتی رژیم صهیونیستی، دهها اشغالگر صهیونیست را زخمی و هلاک کرد تا برای ملت فلسطین مجد و عظمت به ارمغان آورد.
فارس: هلهله‌ها با گریه آمیخته شد؛ چرا که هر چند روز عروسی‌اش است، لباس سفید به تن ندارد. امروز او به دیدار دامادی می‌رود که یک سال و نیم تمام در انتظار رسیدن به او بوده است. لباس سفید، لباس نظامی و چفیه فلسطینی به تن کرد و با خون پاکش آن را زینت داد تا عروس فلسطین شود و شادی و سرور را در دل مادران شهدا و مجروحین بنشاند.

ژوئیه سال ۲۰۰۲ میلادی قرار بود آیات محمد الاخرس مراسم عروسی‌ خود را مثل هر دوشیزه دیگری برگزار کند؛ اما او تنها پذیرفت که با لباس خونین به ضیافت آسمانی رود. وی در عملیاتی قهرمانانه و موفقیت‌آمیز در عمق حفاظهای امنیتی رژیم صهیونیستی، دهها اشغالگر صهیونیست را زخمی و هلاک کرد تا برای ملت فلسطین مجد و عظمت به ارمغان آورد.


شهیده آیات الاخرس

قرار بود برای او مراسمی در خانه‌ای کوچک در اردوگاه «الرهشیه» برگزار شود؛ درحالی که برخی منتظر شنیدن صدای شیون و زاری - برای عروسی که به گمان آن ناکام شده بود - بودند، ناگهان صدای هلهله از خانه برخاست. مادر شهید که از زنانی که مبارک باد می‌گفتند استقبال می‌کرد، لحظات وداع با جگر گوشه خویش را با افتخار تعریف می‌کرد:

آیات برخلاف عادت صبح زود از خواب بیدار شد، هرچند دیشب خواب چشمانش را نگرفته بود. نماز صبح را خواند و به تلاوت قرآن پرداخت. لباس مدرسه پوشید تا به مدرسه برود من به او گفتم روز جمعه کدام مدرسه باز است؟ گفت: «امروز مهمترین روز زندگی‌ام است». من از خدا خواستم او را موفق و راضی گرداند و رهسپارش کردم.

پیش از رفتن به من رو کرد و گفت: مادر من هم از تو همین را می‌خواهم. سپس به سرعت از خانه خارج شد و با خواهرش «سماح» به سمت مدرسه می‌رفتند.

اشکی از گوشه چشمان مادر به روی گونه‌ها لغزید: «... ساعت ده سماح به خانه برگشت اما آیات همراهش نبود. قلب من از ترس شروع به تپیدن کرد. اوضاع امنیتی به شدت وخیم بود و هر لحظه ممکن بود اردوگاه مورد حمله قرار گیرد. با نگرانی و ترس پرسیدم: آیات کو؟ کجا رفت؟ آیا ممکن است رویای عملیات استشهادی را عملی کرده باشد؟ اما چگونه؟ خواستگارش...؟ لباس عروسی‌اش؟... سؤال‌های من تمامی نداشت. قلبم گواهی می‌داد که آیات به شهادت رسیده است؛ نمی‌خواستم آن را بپذیرم. در این هنگام رادیو اعلام کرد یک دختر جوان دست به عملیات اشتشهادی در منطقه «نثانیا» زده است.»

بغض مادر ترکید: «... مطمئن شدم که آیات برای همیشه رفته است تا عروس فلسطین شود و انتقام شهدا را بگیرد.»

شهید آیات الاخرس متولد ۲۰/۲/۱۹۸۵ و دانش‌آموز کلاس سوم مقطع متوسطه بود که به شهادت رسید. او چهارمین فرزند پدر و مادری بود که سه پسر و هشت دختر داشتند. او در نیمسال اول تحصیلی سال ۲۰۰۲ لوح تقدیر دانش‌آموز ممتاز را کسب کرده بود و حتی در آخرین روز حیاتش به مدرسه رفت تا درس‌هایی که عقب مانده بود را به کمک دوستانش جبران کند و بدین ترتیب اهمیت علم را به آنها گوشزد نماید.

«حیفاء» همکلاسی او می‌گوید: «آیات بیشترین تلاش را برای کسب بالاترین نمره‌ها می‌کرد و همیشه به ما در مورد ضرورت درس خواندن و علم‌آموزی سفارش می‌کرد... آیات در هفته آخر عمرش سعی می‌کرد عکس‌ همه شهدای از آغاز انتفاضه را جمع کند و روی نیمکتش پر از شعارهایی درباره فضیلت شهادت و شهدا بود... اما من هرگز فکر نمی‌کردم که او بخواهد به استقبال شهادت برود.»


شهیده آیات در حال ضبط آخرین سخنانش

با شروع انتفاضه الاقصی وی تلاش می‌کرد تا نام و عکس همه شهدا به ویژه شهدای استشهادی را جمع کند؛ اما به خاطر دختر بودنش گمان نمی‌کرد بتواند به آرزویش برسد. تا این که شهیده وفاء ادریس در اجرای اولین عملیات استشهادی که توسط یک دختر فلسطینی صورت می‌گرفت موفق شد؛ این عملیات به وی روحیه مضاعف داد تا بتواند همه موانع امنیتی را پشت سر گذارد، به فعالان نظامی بپیوندد و در گردان‌های شهدای الاقصی ثبت نام کند. هرچند پیش از این عضویت در هیچ گروه سیاسی یا حتی فعالیت‌های دانش‌آموزی را نپذیرفته بود.

او در پرتو عشق به شهادت می‌گفت: «حال که مرگ از هر سو ما را تهدید می‌کند، زندگی چه فایده‌ای دارد؟ ما به استقبال مرگ خواهیم رفت پیش از آن که او به سراغ ما بیاید و پیش از آن که بمیریم انتقام خود را می‌گیریم، با این وجود وی تلاش می‌کرد حقیقت اشتیاق خود به شهادت را پنهان کند.»

خواهرش سماح - نزدیک‌ترین دوست آیات و رازدار او - با این که از وی شنیده بود که قصد عملیاتی شهادت‌طلبانه دارد به محض شنیدن خبر شهادت خواهرش بیهوش شد. وی لحظه وداع با خواهرش را با صدایی بغض‌آلود چنین تعریف می‌کند: «در سیمای نورانی‌اش، شادی و شعفی می‌دیدم که پیش از این در او ندیده بودم. او به من چند شکلات داد و با صدایی پرمهر گفت: «نماز بخوان و برای من طلب توفیق کن.» قبل از آن که بپرسم برای چه؟ گفت: امروز بهترین بشارت به تو خواهد رسید. امروز شیرین‌ترین روز زندگی من است که مدتی طولانی در انتظارش بود. دوست داری سلامت را به کسی برسانم؟ من به شوخی گفتم: «سلام من را به شهید محمود و سمیه سائد- همسایه‌هایی که در موشکباران شهید شده بودند- برسان» او به گرمی از من خداحافظی کرد و به کلاسش رفت. باور نمی‌کردم که او قصد چنین عملیاتی دارد.»

سماح لحظه‌ای سکوت کرد تا اشک‌هایش را پاک کند؛‌ سپس ادامه داد: «احساس کردم نگاهش غیر طبیعی است گویا با تمام پیرامون خود خداحافظی می‌کند، اما نمی‌خواستم باور کنم؟ او توانایی عملیات استشهادی ندارد، چه کسی او را مسلح خواهد کرد؟ او حتی به سازمان دانش‌آموزی نپیوسته است.» ناگهان لحن سماح تغییر کرد: «شهادت بر وی گوارا باد! وی شایسته شهادت بود چون شهامت آن را داشت. با وی عهد می‌بندم در راه شهادت گام بردارم. ما همه آماده شهادتیم.»

«شادی ابرلین» همسر منتظر آیات به آرزوهای مشترکشان می‌اندیشید به آرزوی فرزندی که می‌خواستند نام وی را «عدی» بگذارند. به چگونگی تربیت این فرزند فکر می‌کرد تا از او قهرمانی بسازند که قدس را از دست اشغالگران رهایی دهد. وی بیش از یک سال انتظار کشیده بود؛ اما ناگهان خبر شهادت بانوی رویاهایش را در عملیات استشهادی شنیده است.

وقتی از وی در مورد نامزدش می‌پرسیم می‌گوید: «برنامه‌ریزی کرده بودیم که پس از امتحانات عمومی دبیرستان در سال جاری شادیمان را کامل کنیم؛ اما ظاهرا خداوند متعال سرنوشت دیگری را برای ما رقم زده بود و امیدوارم در بهشت یکدیگر را ملاقات کنیم. او نیز در آخرین نامه‌اش همین را نوشته است.»

شادی کمی سکوت می‌کند و به تصویر آیات چشم می‌دوزد: «...ازخودم بیشتر دوستش داشتم، او را شخصیتی قوی، مصمم، باهوش، عاشق وطن و دوستدار زندگی یافتم که دوست داشت کودکانش در آینده امنیت داشته باشند. برای همین از جنایات رژیم صهیونیستی بسیار آزرده بود. هر وقت به آینده می‌اندیشید و آرزوهایش را مرور می‌کرد، آرزوی شهادت آن رویاها را کنار می‌زد. مرا با خود از رویاهای زناشویی به پرواز در آسمان آرزوی عملیات استشهادی می‌کشاند سپس به یکدیگر وعده می‌دادیم که با هم عملیات استشهادی انجام دهیم.»

شادی که بر چهره پر از حزنش لبخند نشسته می‌گوید: «در آخرین دیدار اصرار داشت که بیشتر در کنارش بمانم؛ هر بار که خواستم جدا شوم از من می‌خواست نروم گویا می‌خواست با نگاه‌های پر از مهر و عشقش از من خداحافظی کند.»



تصویر شهیده آیات الاخرس روی دیوار یکی از خیابان‌های فلسطین

علی‌رغم اندوه و مصیبتی که بر روی شادی افکنده، ناگهان کلامش جانی دوباره گرفت، کلماتی به صلابت فولاد و خروشانی آتشفشان که اخلاص و محبت وصف‌ناشدنی وی نسبت به وطنش در آن پیدا بود بر زبان راند: «آرزو می‌کردم در این عملیات قهرمانانه با وی بودم و با هم شهید می‌شدیم. شهادت گوارای او باشد! از خدا می‌خواهم مرا به زودی به او ملحق کند.»

عروس فلسطین آیات الاخرس الگویی برای تمام دختران و جوانان فلسطینی خواهد بود که آرزوی کشوری آزاد و امن را در سر می‌پرورانند.

آیات در آخرین سخنانش که به صورت تصویری ضبط شده است می گوید: «ارتشهای عرب به دختران فلسطینی نگاه کنند و مبارزه را از آنها یاد بگیرند»
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها