فارس، خاطرات جنگ را شاید تا کنون از زبان رزمندگانی که در عرصه نبرد حضور داشته باشند شنیده اید. اما این بار آنچه پیش روی شماست خاطرات یک سرهنگ عراقی است که از روزهای درگیری خرمشهر اینگونه تعریف می کند:
*خرمشهر، شاهد سنگینترین نیروها بود و در مناطق موازی با این شهر نیز درگیریهای شدیدی جریان داشت. پل طاهری، از محلهایی بود که از ابتدای عملیات، به منطقه درگیری مبدل شده بود. در ساعت چهار صبح روز 17/1/1982 به سوی پل طاهری آمدیم. پس از گذشت 4 روز از درگیریهای آزادی خرمشهر توسط رزمندگان ایرانی، ما توانسته بودیم یک نیرو از واحدهای باقیمانده مهیا کنیم. این واحد، عبارت بود از یک گردان، به اضافه یک گروهان که فاقد اسلحه پشتیبانی بود و ابزار مهندسی نیز همراه نداشت. این گردان برای شکستن محاصره سازماندهی شده بود.
در نزدیکی پل طاهری، جنگ سختی در گرفته بود. این نبرد به حدی شدید بود که با جنگهای بزرگ تاریخ برابری میکرد. تیپهای 4، 43، 35 و گردانهایی از واحدهای تانک در دام رزمندگان ایرانی افتاده بودند و پس از مدت کوتاهی، تمامی نفرات این تیپها و واحدها به هلاکت رسیدند.
سرهنگ ستاد طلعتالدوری میگفت: «من به چشم خود شاهد جانفشانی نیروهای مسلمان ایرانی بودم که با شجاعت به مواضع ما یورش میآوردند و با آغوش باز به استقبال شهادت میرفتند.»
شاید این صحنههای شهادتطلبی رزمندگان ایرانی را تا کسی با چشم نبیند، نتواند باور کند؛ ولی ما خودمان شاهد بودیم و دیدیم که حرکت متهورانه آنان چگونه ترس و دلهره در دل سربازانمان میکاشت. ما نیز در این نبردها شرکت کردیم و برای عقب راندن رزمندگان ایرانی از خرمشهر وارد عمل شدیم که ناگهان واحدهای زرهی و تانکهای ایرانی، تمام خطوط ارتباطی و پلها را قطع کردند و راههای عقبنشینی ما را بستند.
با سرهنگ ستاد فاروق فرمانده لشکر 13 تماس گرفتم و به او گفتم: «ایرانیان راههای پشت سر ما را بستهاند و از پشت قصد هجوم دارند.»
او جواب داد: «از فرماندهی کل به من اطلاع دادهاند که به زودی نیروهای کمکی به شما ملحق خواهند شد.»
وضعیت ما در منطقه پل طاهری و خرمشهر بسیار اسفبار بود. سروان احمد هاشم، فرمانده یکی از گروهانها به من گفت: «قربان، نیروهای ایرانی در حال حرکت به سوی ما هستند.»
در این لحظات بود که متوجه نقشه دقیق ایرانیان برای محاصره و پاکسازی منطقه شدم. دستور دادم که توپخانه با آتش پرحجم، منطقه را به آتش بکشد. بلافاصله آتش توپخانه روی محورهای اعلام شده فرو ریخت. منطقه یکپارچه در آتش میسوخت و اجساد نیروهای ما در منطقه پل طاهری پراکنده شده بود. ماهر عبدالرشید دستور ممنوعیت جمعآوری اجساد و انتقال آنان را صادر کرد و گفت: «این دستور از جانب آقای رئیسجمهور است.» این دستور هنگامی صادر شد که در بعضی از شهرها، مردم علیه حکام عراق دست به تظاهرات زده و جنگافروزی او را محکوم کرده بودند. این دستور، تاثیر بسیار بدی بر روحیه سربازان ما گذاشت.
برای سومین بار متوالی به نبرد با ایرانیها پرداختیم و توانستیم چند موضع نسبتا محکم به دست بیاوریم. صدام به دنبال این پیروزی، به تعدادی از افسران مدال شجاعت داد. رزمندگان بیباک و مومن ایرانی، از یک محور قصد ورود به خرمشهر را داشتند و در محور دیگر، در پل طاهری که جناح راست جبهه را تشکیل میداد، مشغول نبردی سنگین با ما بودند. گردان ما همراه یک گروهان دیگر، به قصد عقبنشینی، به سمت عقب حرکت کرد. سرهنگ هانی یحیی قلندر، فرمانده تیپ 419 با من تماس گرفت و گفت: «فرماندهی کل عقبنشینی را ممنوع کرده است.»
طالع الدوری در خاطرات شخصی خود که به یکی از دوستانش هدیه کرده، نوشته بود: «طرح صدام، در آغاز هجوم رزمندگان اسلام به خرمشهر، نابودی کامل شهر به همراه تمام نیروهای عراقی مستقر در آن بود.
از سرهنگ هانی یحیی قلندر پرسیدم: تمامی تیپهای عراقی درگیر در محور طاهری نابود شدهاند؛ کجا میتوانیم برویم؟ او عصبانی شد و با غضب گفت: به تو دستور میدهم در آنجا بمانی و اگر حرکت خلافی از تو دیده شود، اعدام خواهی شد!
مجبور شدم بمانم و منتظر دستور باشم. در این ساعتها نحوه پیشروی ایرانیان و پاکسازی مواضع توسط آنها را با چشم میدیدم.
تیپ 34 نیروهای ویژه، به سمت ایرانیان یورش بردند و درگیری شدیدی روی داد. از تمام این تیپ، تنها افراد دو گروهان جان سالم به در بردند یا اسیر شدند؛ سایر نیروها همگی کشته شدند و همه خودروهای آنها به آتش کشیده شد. فرمانده تیپ نیز کشته شد. در همان شب، آزادی خرمشهر تکمیل شد و فریاد «اللهاکبر» نیروهای ایرانی، تمام منطقه را لرزاند. سربازان ما، مضطرب و نگران، گریه و زاری میکردند و دچار سردرگمی عجیبی شده بودند. گروهانی از گردان شبانه به نبرد با ایرانیان پرداخت. صبح فردا، اثری از این گروهان نماند.
سربازان همراه من به سمت ایرانیان رفتند و اسیر شدند. من تنها ماندم و با یکی از تانکها به عقب برگشتم و با آن تا دریاچه پرورش ماهی آمدم. به قرارگاه لشکر که رسیدم، به من توهین شد. مرا ترسو خطاب کردند و من از روی عصبانیت، شیشه نوشابه را به شدت به سرم کوبیدم و ناگهان خون فواره زد. در بیمارستان به من خبر دادند که برای تو مدال شجاعت اختصاص داده شده است!»