کد خبر: ۷۵۳۷۲
زمان انتشار: ۱۱:۳۵     ۰۴ شهريور ۱۳۹۱
نقشه راه برای تولید علوم انسانی اسلامی؛
حضرت علامه کمتر تن به مصاحبه و گفتگو می دهد و سعی دارد آنچه که می داند و آنجا که شرایط و ضرورت ایجاب می کند؛ بدون هر گونه تعللی وارد میدان شود و جامعه را از سردرگمی رهایی بخشد اما با همه این اوصاف گفتگو با علامه مصباح یزدی و سئوال کردن و پاسخ شنیدن از دهان مبارک ایشان حلاوت دیگری دارد.
 " علوم انساني براي جامعه جهت دهنده است؛ فكر ساز است؛ حركت يك جامعه، مسير يك جامعه، مقصد يك جامعه را مشخص مي كند." ( حضرت امام خامنه ای)

به گزارش سرویس مطالبات بی باک، نقشه راه برای تولید علوم انسانی اسلامی؛ سرآغاز اقدامات عملیاتی در زمینه اسلامی سازی علوم انسانی می باشد و علی رغم حجم عظیم تخریب هایی که علیه علامه مصباح یزدی از دوران اصلاحات تا کنون صورت گرفته است؛ برای همگان پر رواضح است که معظم له بعنوان مطهری زمان یکی از شخصیت های بزرگ عصر حاضر می باشد که می تواند نقشه راهی جامع برای سایر اندیشمندان و نخبگانی ارائه دهد که قصد لبیک به این مطالبه حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری، حضرت امام خامنه ای را دارند.

حضرت امام خامنه ای در بهمن ماه سال 89 و در دیدار با آیت الله مصباح یزدی در وصف ایشان فرمودند: " بنده هم به سهم خودم قدر آقای مصباح را می دانم. واقعا می دانم که ایشان در کشور و برای اسلام چه وزنه ای هستند و حقا و انصافا ما امروز نظیر ایشان را – حالا به این تعبیر بگوییم – خیلی نادر نظیر آقای مصباح ممکن است وجود داشته باشد با این وزانت علمی و عمق علمی و احاطه و وسعت و با این آگاهی و بینش و صفا. این سه جهت در ایشان جمع است هم علم  هم بصیرت به معنای حقیقی کلمه و هم صفا. این سه تا با هم در وجود ایشان خیلی ارزشمند است خداوند متعال انشاء الله وجود ایشان را برای ما و انقلاب محفوظ بدارد و وجود ایشان را سالم بدارد تا همه بتوانند از برکات ایشان استفاده نمایند."

این تائیدات مکرر و صریح ولی امر مسلمین جای هیچ درنگی را برای نخبگان و اندیشمندان جامعه باقی نمی گذارد تا از دریای علم و بصیرت و تقوای این عالم و اندیشمند بزرگ بهره گیرند اما علامه کمتر تن به مصاحبه و گفتگو می دهد و سعی دارد آنچه که می داند و آنجا که شرایط و ضرورت ایجاب می کند؛ بدون هر گونه تعللی وارد میدان شود و جامعه را از سردرگمی رهایی بخشد اما با همه این اوصاف گفتگو با علامه مصباح یزدی و سئوال کردن و پاسخ شنیدن از ایشان حلاوت دیگری دارد.

ایشان در اين گفت‌وگو به سه محور مي‌پردازند: محور اول، تعريف علوم انساني است، كه جزء مبادي تصوري بقيه محورها، و رتبه‌‌اش مقدم بر محورهاي ديگر است؛ محور دوم، پايه بودن برخي از علوم انساني براي علوم انساني ديگر؛ و محور سوم نقش دين در علوم انساني است. استاد در محور اول بر اين باورند كه تعريف و تحديد علوم انساني، يك بحث كاملاً قراردادي است، نه علمي يا فلسفي. افراد حقيقي و حقوقي مي‌توانند علوم انساني را براساس انگيزه و هدف مورد نظرشان تعريف كنند. به همين روي، بحث از تعاريفي كه از علوم انساني شده است، بحث از تاريخ قراردادها، و قضاوت و حكم دربارة آنهاست. در محور دوم به نظر حضرت استاد، پايه بودن علومْ داراي مراتبي است: برخي از علوم، پايه براي همة علوم ديگرند، مانند اينكه حكما، فلسفة اولي و معرفت‌شناسي را پاية همة علوم انساني و غيرانساني مي‌دانند، و همين عده، برخي از علوم را تنها پايه براي برخي از علوم ديگر مي‌دانند نه همة علوم؛ مانند انسان‌شناسي كه پايه براي ساير علوم انساني ‌است، و نه علوم ديگر. بالاخره در محور سوم، يعني نقش دين در علوم انساني، استاد بر اين باورند كه براساس برخي تعريف‌ها از دين كه آن را با اسطوره، سحر، جادو و خرافات هم‌خانواده مي‌دانند، يا در نهايت، آن را اعتقاداتي بي‌دليل تلقي مي‌كنند، دين براي علم مضر نيز هست؛ اما براساس تعريفي كه ما از دين داريم، يعني سلسله‌اعتقاداتي كه حق است و برهان عقلي دارد و حتي نقليات آن از پشتوانة دليل عقلي و برهاني برخوردار است، دين ازيك‌سو موجب مي‌شود منابع علوم انساني توسعه يابند، و از سوي ديگر، بر غناي معلومات تجربي  و غير‌تجربي انسان مي‌افزايد.

 بی باک در ادامه مشروح بخش اول گفتگو با این اندیشمند را تقدیم می کند.

پرسش: به نظر حضرت‌عالي دربارة «علوم انساني» چه محورهايي قابل طرح است؟

علامه مصباح یزدی: به نظر من دربارة موضوع مورد بحث سه محور مطرح است؛ اول، تعريف علوم انساني است و اينكه اگر اين محور مقدم شود، اولي است. اين، جزو مبادي تصوري بحث است كه علوم انساني را چگونه بايد تعريف كرد و تعاريفي كه تا حالا شده، بر چه مبنايي بوده است؛ دوم اينكه، برخي از علوم انساني را پاية علوم ديگر معرفي كنيم؛ سوم اينكه، نقش دين در علوم انساني چيست؟

پرسش: اصولاً تقسيم علوم به انساني و غير آن بر چه اساسي صورت گرفته است؟

علامه مصباح یزدی: بحث را از اينجا شروع مي‌كنم كه آيا تقسيم علوم به انساني و غيرانساني، منطقي و داير بين نفي و اثبات و حصر بين اين دو است يا اينكه سليقه‌اي است. امروزه در دانشگاه‌ها علوم را به سه دستة علوم طبيعي و يا تجربي، علوم پايه، و علوم انساني يا اجتماعي تقسيم مي‌كنند. اين تقسيم سه‌گانه در صورتي مي‌تواند تقسيم حاصري باشد كه از ابتدا علوم را به دو گروه پايه و غيرپايه، و علوم غيرپايه را نيز به دو دستة طبيعي و غيرطبيعي تقسيم كنيم؛ منظور از علوم پايه، علومي است كه مبادي علوم ديگر را اثبات مي‌كند. براي نمونه، چون تقريباً در همة علوم طبيعي از رياضيات استفاده مي‌شود، رياضيات را از علوم پايه محسوب مي‌كنند. همچنين چون تقريباً در همة علوم طبيعي به‌نحوي از فيزيك استفاده مي‌شود، آن را نيز از علوم پايه مي‌دانند؛ و بعد از علوم پايه، علوم يا طبيعي است يا انساني. ولي اين تقسيم خيلي منطقي نيست. در مقام توصيف اين وضعيت بايد روشن شود منظور از طبيعت كه محور علوم طبيعي است، چيست؛ تا پس‌از آن، مشخص شود چه علومي پاية علوم طبيعي هستند و چه علومي پايه نيستند. اگر بخواهيم تقسيم حاصري براي علوم انجام دهيم علوم طبيعي و انساني را نيز بايد با‌هم مقايسه كرد.

تعريف «انسان» روشن است؛ اما طبيعت تعريف روشني ندارد تا منظور ما را از علوم طبيعي مشخص كند. آيا منظور، طبيعت بي‌جان است؟ در اين‌صورت، زيست‌شناسي (حتي زيست‌شناسي گياهي) را نبايد جزو علوم طبيعي بدانيم. حال اگر بخواهيم علوم طبيعي شامل اين‌گونه علوم هم بشود، طبيعت بايد چگونه معنا شود؟ اين قراردادي است، مانند اين‌که بگوييم: منظور ما از علوم طبيعي، علومي است كه با انسان سروكار ندارد. خود انسان و انسان‌شناسي چطور؟ انسان‌شناسي دو نوع است: اول، انسان‌شناسي مادي يا آنتروپولوژي كه فقط دربارة چگونگي پيدايش بدن انسان و ويژگي‌هاي آن بحث مي‌كند؛ و دوم، انسان‌شناسي فلسفي ـ‌كه مورد نظر ماست‌‌ـ كه موضوع آن حقيقت انسان است و اينكه آيا روح هم دارد يا خير؟ كدام اصالت دارد و چه رابطه‌اي بين روح و بدن است؟ آغاز و فرجام آن، و موقعيتش در اين عالم چيست؟ معمولاً براي اينكه اين انسان‌شناسي از نوع مادي آن متمايز شود، به آن انسان‌شناسي فلسفي مي‌گويند. به‌هر‌حال، بنده معتقدم همة ‌اينها قراردادي است و اينكه كسي دربارة ملاك علوم انساني و غيرانساني يك بحث فلسفي و عقلي كند، ارزش ندارد.

پرسش: آيا اين بدان‌ معناست که تقسيم علوم به انساني و غير آن، صرفاً سليقه‌اي بوده است؟

علامه مصباح یزدی: بايد بررسي كرد که انگيزة افراد از اين تقسيم چه بوده است؟ آنچه بيشتر باعث شد علوم انساني، به‌خصوص بعضي از رشته‌هاي علوم انساني، در يك جدول ديگر قرار گيرد و لااقل در برهه‌اي از زمان، كمتر بدان توجه شود، مسئلة پيشرفت علوم تجربي بود. پيشرفت‌هايي كه در اين زمينه نصيب بشر شد و كشفيات، اختراعات، صنايع و تكنولوژي كه به ‌دنبال پيشرفت‌هاي تجربي به‌دست آمد، اين علوم را خيلي برجسته، و توجه‌ها را بدان معطوف كرد. گرايش‌هاي آمپريستي حاد و پوزيتويستي، به تدريج «علم» را به علوم تجربي اختصاص دادند و گفتند علم چيزي است كه نتيجة آن نه‌تنها قابل مشاهدة حسي، بلكه قابل ارائه به غير باشد. گفتند: ما چيزي را علمي مي‌دانيم كه بتوانيم نتيجة آن را به ديگران نشان دهيم؛ بنابراين حتي اگر خود فرد هم به‌تنهايي درك كند، كافي نيست؛ يعني مشاهدة باطني كافي نيست؛ روان‌شناسي باطني هم علم نيست؛ علم آن است كه بتوان نتايج آن را تجربه كرد و به ديگران نيز ارائه داد. اين اصطلاح، فارغ از گرايش‌هاي مختلف اثبات‌گرايي و ابطال‌گرايي پوزيتويستي است.

بدين ترتيب، آنان علم (science) را به علوم تجربي اختصاص دادند. رياضيات جزو علوم تجربي نبود ولي نمي‌شد از آن‌هم صرف‌نظر كرد. از‌اين‌روي، ‌گفتند رياضيات جزو علوم پايه است و در آن شكي نيست. اما دربارة اين‌که چرا بااينكه تجربي نيست، باز هم ارزش دارد، فيلسوفان علم پوزيتويست دراين‌باره بحث كرده‌اند و بحث‌هايشان هم نتيجة خيلي مثبتي نداشته است؛ ولي به‌هرحال اين اصطلاح شايع شد كه علم آن است که تجربي باشد؛ و علوم تجربي نيز همان‌ علومي است كه قابل مشاهده و قابل ارائه به غير باشد. سپس اين سؤال مطرح شد که با ساير معارف انساني كه ازاين‌قبيل نيستند، چه كنيم؟ گفتند اينها يك دستة ديگر به نام علوم انساني و اجتماعي مي‌شوند كه در آن قرارداد و سلايق دخالت دارد؛ مانند علم حقوق و قوانين وضعي كه همه‌اش قرارداد است (غير از مكتب حقوق طبيعي كه يك نوع مبناي عقلاني و طبيعي براي حقوق قايل‌اند). درنتيجه، اصطلاح علوم طبيعي و علوم تجربي به هم پيوند خورد و روش علوم طبيعي، تجربة حسي شد. ساير علومي را نيز كه تجربة حسي در آن كارايي نداشت و در آزمايشگاه نمي‌شد دربارة آن مطالعه كرد، علوم انساني ناميدند. برخي، از اين هم فراتر رفته گفتند اينها علم نيستند، بلكه فلسفه‌اند؛ و اصطلاح فلسفه را در برابر علم قرار دادند. بر اين مبنا، ديگر پرسش از اينكه فلسفه جزو كدام دسته از علوم است، از اساس غلط است؛ چون اصلاً فلسفه، علم نيست كه بگوييم جزو علوم انساني است يا نه؛ فلسفه، فلسفه است. مطابق اين اصطلاح، علم، همان علوم طبيعي است كه مقوم آن روش تجربي است، و تجربه هم تجربة حسي قابل ارائه به ديگران است. ولي همة اينها به اصطلاح برمي‌گردد.

پرسش: آيا مي‌توان معرفت‌شناسي و فلسفه را از علوم انساني به حساب آورد؟

علامه مصباح یزدی: براي تعريف علوم انساني، اول بايد بدانيم علم از نظر ما چيست. ابتدا بايد اختلافمان را با پوزيتويست‌ها حل كنيم و طبعاً اين مسئله به معرفت‌شناسي نياز دارد. در دوره‌اي چنين گرايشي پيدا شد كه آنچه از تجربه نباشد، يا واقعيت ندارد و يا دست‌كم قابل ارائه به غير نيست. اين‌كه روش تحقيق در علوم، تجربة حسي است يا خير، به مباحث معرفت‌شناسي مربوط مي‌شود؛ همچنين اين مطلب كه آيا واقعاً علم تجربي فراتر، ارزشمندتر و برتر از علوم عقلي است يا نه. آن‌گاه اين پرسش مطرح مي‌شود كه بحث از خود معرفت، علم است يا نيست؟ از همين‌‌جا يكي از جواب‌ها روشن مي‌شود و آن اينكه، معرفت‌شناسي دانشي است كه براي ساير علوم، پايه است. تا اين مسئله را حل نكنيم، مسائل ديگر حل نمي‌شود. پس اولاً بايد به‌عنوان اصل موضوع روشن شود كه علم را چه مي‌دانيم. آيا علم را هر معرفت معتبر و قابل اعتماد مي‌دانيم يا فقط آنهايي كه از راه تجربة حسي ادراك مي‌شود، علم است؟ اگر وجه دوم درست باشد، اكثر علوم انساني از دايرة «علم» خارج مي‌شوند؛ اما اگر علم را اعم دانستيم، آن‌وقت سؤال مي‌شود فلسفه جزو كدام علوم است و چگونه علوم انساني را تعريف كنيم كه شامل فلسفه شود؟ گنجاندن فلسفه در دايرة علوم انساني مستلزم آن است که بگوييم فلسفه هم علم است، و در نتيجه، بايد علم را طوري تعريف كنيم كه فراتر از تعريف پوزيتويست‌ها باشد. بنابراين، قبل از تعريف علوم انساني، بايد بدانيم علم به چه معناست؛ بعد بگوييم پسوند انساني براي چه منظوري است. مباحثي از قبيل اين‌كه: علم اعم از اين است كه با روش تجربي يا غيرتجربي حاصل شود، و اينكه علوم غيرتجربي، شامل علوم نقلي و عقلي است، و اينكه از منابع ديني مانند وحي هم مي‌توان استفاده كرد يا خير،مباحثي مربوط به معرفت‌شناسي است.


پرسش: بعد از آنكه علوم انساني را هم علم دانستيم، سؤال اين است كه پسوند «انساني» به چه دليل به اين دسته از علوم افزوده شده است و چه اقتضايي دارد؟

علامه مصباح یزدی: اينكه ملاک براي اضافه شدن قيد «انساني» به علم چيست، بايد خودمان تصميم بگيريم، و لفظ مشكل را حل نمي‌كند؛ چون کمترين نسبت داشتن به انسان كافي است که بتوان علمي را از علوم انساني ناميد؛ مثل علومي كه از ماهيت، آغاز، انجام و موقعيت انسان در اين عالم بحث مي‌كنند، يا علومي كه مربوط به مديريت زندگي انسان است، و يا حتي علوم دستوري و اخلاق را نيز مي‌توان يه اين اعتبار، علوم انساني ناميد؛ اما علومي مانند منطق و رياضيات محض که موضوعشان ارتباطي با انسان ندارد، علوم انساني نخواهند بود، هرچند که روششان تجربي هم نيست (رياضيات گرچه از تجربه گرفته مي‌شود، ولي روش اصلي آن تجربي نيست، بلكه تحليلي است). ولي از سوي ديگر، بسياري از موضوعاتي كه امروزه جزو علوم انساني است، در واقع علم نيستند، بلكه جزو مهارت‌هايي به حساب مي‌آيند که آميخته با علم است. براي مثال، اگر مي‌گويند حسابداري جزو علوم انساني به‌شمار مي‌آيد، براي اين است كه صرف‌نظر از مهارت‌هاي عملي، آموزش هم دارد؛ در غير اين‌صورت، آموزش‌هاي راهنمايي و رانندگي هم بايد جزو علوم باشد و بايد علم رانندگي هم داشته باشيم زيرا فرمول‌هاي خاصي از مكانيك و فيزيك دارد. دسته ديگري از علوم انساني، علومي قراردادي مانند حقوق است که با قوانين وضعي سروکار دارد، و در عين حال، در تعريف علم جاي گرفته و از فنون جدا شده است. بنابراين، هر بخشي از علوم انساني به دليلي و با توجيهي در اين گروه جاي گرفته‌اند، و ما بايد تصميم خودمان را در مورد ملاک انساني بودن يک علم بگيريم تا بتوانيم آنها را تعريف كنيم.

اگر بخواهيم علوم را به دو دسته انساني و غيرانساني تقسيم كنيم، اقتضاي لفظ اين است كه علوم انساني به‌نحوي، انسان در موضوع آن دخالت داشته باشد؛ روح و ارزش‌هاي انساني نه‌تنها در فهم‌‌ آنها (كه همة علوم در فهم به انسان نيازمندند‌)، بلكه در موضوعشان اخذ شده باشد و مسائلشان با مسائل انساني مرتبط باشند. در مقابل، آن دسته از علوم كه روحِ انساني در موضوعات آنها دخالتي ندارد، علوم غير‌انساني‌اند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها