وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است

  •  
      
کد خبر: ۷۵۳۲
زمان انتشار: ۱۵:۱۵     ۲۷ آذر ۱۳۸۹
شهيد مهدي خندان در خاطراتش دارد: ديشب ، امام آمد اسلحه دوستم را كه در حال نگهباني بود ، گرفت و خودش به جاي او 2 ساعت نگهباني داد . وقتي نگهباني تمام شد اسلحه را آورد و بعد رفت وضو گرفت و به نماز شب ايستاد .
وقتي كه جنگ شروع شد، داوطلبانه رفت به جبهه . شش ماهي سر پل ذهاب آن جا بود . پس از پايان ماموريت به پذيرش سپاه رفت تا براي ادامه ي خدمت ، لباس سبز سپاه را به تن كند . مورد پذيرش قرار گرفت و به محافظان امام « ره » پيوست …

يك شب براي استراحت به منزل آمده بود . خيلي خوشحال به نظر مي رسيد . از او پرسيدم : « چه خبر مهدي جان ، خوشحالي ؟! »
در جواب گفت : « ديشب ، امام آمد اسلحه دوستم را كه در حال نگهباني بود ، گرفت و خودش به جاي او 2 ساعت نگهباني داد . وقتي نگهباني تمام شد اسلحه را آورد و بعد رفت وضو گرفت و به نماز شب ايستاد . »
وقتي اين جملات از زبانش جاري مي شد ، از خوشحالي مردمك چشمانش به رقص آمده بودند . بعدها كه مهدي شهيد شد ، فهميدم آن پاسداري كه امام به جايش نگهباني داده بود ، خودِ مهدي بود .

*راوي : مادر شهيد مهدي خندان
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها
نیازمندیها
09107726603 تماس یا پیام در پیام رسان های ایتا و تلگرام