به گزارش خبرنگار آيين و انديشه باشگاه خبر فارس «توانا»، شهيد مفتح معتقد
است كه موج انقلابي و حماسي و ماجراي كربلا در طول قرون و اعصار رفته رفته
به خاموشي گراييد و تقريباً رخت بربست و ناپديد شد ولي موج عاطفي و احساسي
اش دائماً بالا آمد و گسترش و نفوذ زيادتري پيدا كرد.
شهيد مفتح برداشت از امام سجاد توسط مردم را تحريفشده ميداند و نظير
انحرافي كه در نهضت حسين بن علي (عليهالسلام) در جامعه شيعه پيدا شد،
ميداند؛ يعني چون جامعه شيعه كمكم ماجراي كربلا و قهرمانان و بازماندگان
اين حادثه و فاجعه را به صورت قهرمانان مظلوميت، شعف، تأثّر، تحسّر، گريه،
رقّت، و احساس و عاطفه در پيش چشم خود مجسّم كرد، طبعاً امام سجّاد
(عليهالسلام) هم كه يكي از افراد همين قافله است به صورت فردي بيمار،
ناتوان، گوشه گير و منزوي كه فقط در كنار ستونهاي مسجد ميايستد و زار
زار گريه و دعا و مناجات ميكند و فردي كه چهل سال در مصيبت پدرش دائماً
گريسته جلوه كرده است.
البته مسئله مظلوميت، رقت و احساس و عاطفه يكي از مايههاي اين داستان و
نهضت است و نه همه مايههاي آن، يكي از فرازها و موجهاي آن است و نه همه
آن. در زندگي امام سجاد (عليهالسلام) هم تأسّف و تأثّر و رقّت، و از
طرفي دعا و مناجات و اين گونه مسائل وجود دارد،اما تمام سيماي امام سجّاد
(عليهالسلام) در اين فرازها خلاصه نميشود.
شهيد مفتح همچون شهيد مطهري كه روي تحريفهاي عاشورا تأكيدهاي بسياري
داشته اند ميگويد: همين كلمه «بيمار» كه در مورد امام سجّاد (عليهالسلام)
گفته ميشود آن قدر تكرار شده كه به صورت يك لقب براي امام چهارم
(عليهالسلام) درآمده است، در حالي كه مسئله بدين صورت بوده است كه امام
چهارم (عليهالسلام) در روز عاشورا چند روزي بعد از اين حادثه تب داشته و
بيمار بوده است. طبيعي است كه براي هر فردي در زندگي چند روز و گاهي چند
ماه بيماري پيش ميآيد. اينكه امام سجّاد (عليهالسلام) در اين چند روزه
بيمار بود به نظر ميرسد يك مصلحت الهي و غيبي بود، چون اگر امام
(عليهالسلام) سالم بود، طبق وظيفهاي كه يك فرد مسلمان سالم در هنگام جهاد
و دفاع و مبارزه دارد و بايد در صحنه كارزار و پيكار در راه خدا شركت كند
همان طور كه ديگر فرزندان حسين بن علي (عليهالسلام) و برادران و نزديكان و
ياران او شركت كردند، امام سجّاد (عليهالسلام) هم قطعاً شركت ميكرد و
طبيعي بود با وضعي كه صحنه جنگ داشت شهيد ميشد.
از طرفي چون بناست اين مردم رهبر و امام داشته باشند و اگر امام سجاد
(عليهالسلام) از دنيا ميرفت سلسله و دودمان امامت قطع ميشد، شايد مصلحت
چنين بود كه امام چهارم (عليهالسلام) چند روزي بيمار باشد و بعد از ماجراي
كربلا نيز همان چهره معصوم رنگ پريده و افسرده يكي از عوامل حفظ جان ايشان
بود. اما در آن چند روز بعد از ماجرا كه هنوز بحران و خطر وجود داشت، هنوز
شمشير بنياميه در نيام فرو نرفته بود و ازشمشيرها خون ميچكيد بيمار بود و
حتي ساكت و آرام بود»
* نقش امام سجاد در كوفه:
شهيد مفتح در مورد نقش امام سجاد (عليهالسلام) در كوفه بعد از اسارت
اهل بيت (عليهم السلام) مينويسد: شما در ماجراي كوفه ميشنويد كه زينب
كبري (سلامالله عليها) خيلي مردانه سخن گفت، وارد معركه شد و اين عاصمه
حكومت اسلامي را در برههاي از تاريخ اسلام تكان داد و منقلب كرد، اما از
امام سجّاد (عليهالسلام) تنها جسته و گريخته كلمات كوتاهي ميشنويد. حتي
در مجلس ابن زياد امام سجّاد (عليهالسلام) خيلي كوتاه صحبت كرده و تعبيرات
تقريباً تعبيرات آرامي است. چرا؟ براي اينكه ابن زياد مغرور، اين فاتح خون
آشامي كه تا روز قبل سربازانش در ميدان كارزار كربلا با حسين بن علي
(عليهالسلام) جنگيدهاند، اگر امروز امام سجّاد (عليهالسلام) را به عنوان
يك مرد پيكارگر و رزمجو و بااستقامت در برابر خود ببيند، نقشه قتل امام
(عليهالسلام) را خواهد ريخت. كمااينكه با كوچكترين حركت كه در امام سجّاد
(عليهالسلام) ديد، ابنزياد فرمان قتل او را داد؛ يعني وقتي رو كرد به
علي بن الحسين (عليهالسلام) و پرسيد كه اسم تو چيست و حضرت فرمود علي بن
الحسين هستم، خواست اهانتي بكند، گفت: مگر علي بن الحسين را خدا در كربلا
نكشت؟ حضرت فرمود: آن برادر بزرگم بود كه مردم او را كشتند. گفت: نه، خدا
او را كشت. امام سجاد (عليهالسلام) فرمود: «اَللهُ يَتَوَفَّي الاَنْفُسَ
حينَ مَوتِها» (خداست كه جان همه را در زمان مرگ آنان ميگيرد). اما اگر
نظرت اين است كه خدا خواست او كشته بشود اينگونه نيست، او در راه خدا جان
داد. اين را كه گفت، كمي انقلاب روحي در ابنزياد به وجود آمد، فرياد كشيد
كه جلاّد بيايد و علي بن الحسين (عليهالسلام) را گردن بزند. اينجا بود كه
زينب كبري (سلامالله عليها) جلو رفت و خود را به گردن برادرزادهاش آويخت و
با اصرار فراوان رو كرد به ابنزياد و گفت: اگر ميخواهي او را بكشي مرا
نيز بكش (يا اول بايد مرا بكشي)، نميگذارم برادرزادهام را بكشي»
مسئله اين گونه است، آنچنان خون ميجوشد كه اگر امام سجّاد
(عليهالسلام) بخواهد با يك حركت و سخن تند در برابر مأموران اين دستگاه
قرار بگيرد ممكن است جان حضرت به خطر بيفتد. اما امام سجّاد (عليهالسلام)
صبر كرد تا وقتي كه وارد شام شدند.
*حركت امام سجّاد (عليهالسلام) در شام:
كاروان چند صباحي در شام ماند، در اينجا مسائلي وجود دارد نظير اينكه
در كجا اسكان يافتند؟ تماس آنان با مردم چگونه بود؟ سخنان حضرت زينب
(سلامالله عليها) و امام سجّاد (عليهالسلام) چه بود؟ اين قدر ميدانيم كه
در شام موقعيت بسيار حسّاس بوده است؛ شامي كه چهل سال تحت تبليغات سوء
دستگاه بنياميه براي دشمني و عداوت با دودمان پيامبر تربيت و آماده شده
است. 20 سال اول دوراني است كه معاويه به عنوان والي و استاندار از طرف دو
خليفه دوم و سوم در آنجا حكومت ميكرده است، و بيست سال دوم هم به عنوان
فرمانرواي مطلق و خليفه بر سراسر كشور اسلامي حكمراني كرده و در اين دوره
هم مقرّ حكومتش شام بوده و همواره لبه تيز تبليغات او متوجه دودمان علي
(عليهالسلام) بوده است. در اينجا، يعني پايتخت كشور اسلامي، اگر مردم
بيدار و منقلب شوند موج عظيمي در سراسر كشور اسلامي به وجود ميآيد.
شهيد مفتح معتقد است كه از اينرو همه نيروي امام سجّاد (عليهالسلام)
حفظ و نگهداري شد تا در شام، آنجا كه رسالتي تاريخي بر عهده امام
(عليهالسلام) است.
شهيد مفتح در مورد ورود كاروان اسرا به شام معتقد است كه ظاهرا ًروز
جمعهاي بود و مردم در مسجد شام اجتماع كرده بودند، و يزيدِ به اصطلاح
فاتح، مست از باده غرور فتح و پيروزي، اسرا را وارد مسجد كرده بود و
ميخواست در اجتماع عمومي اين فتح و پيروزي خودش را به رخ مردم بكشد و به
آنان بگويد كه چگونه توانستم دشمن خود را سركوب كنم. در آن مجلس دستور داد
كه خطيب بالاي منبر برود و آنچه را كه بايد بگويد، بگويد. او رفت و در
مذمّت اهلبيت علي (عليهمالسلام) و اهلبيت پيغمبر (صلي الله و عليه و آله
و السلم) دارد سخن داد. اينجا بود كه ناگهان امام سجّاد (عليهالسلام)
چشمش را به خطيب دوخت و فرمود: «خاموش باش! ساكت باش! تو كسي هستي كه رضاي
مخلوق را با رضاي خالق عوض كردي»، يعني به خاطر درهم و دينار و به خاطر
بندگان، خدا را به غضب آوردي. بعد رو به يزيد كرد و اجازه خواست تا بالاي
منبر برود. البتّه تعبير جالبي دارد، ميفرمايد: « اِئذَن حتي اَصعَدَ
هذِهِ الاَعواد» (اجازه بده تا بر اين چوبها بالا بروم) و تعبير نفرمود كه
بر منبر بالا بروم، و اين خود مسئلهاي است. اسلام هيچگاه در قالبها
نميماند و در سنتّها پايگير نميشود. آنجا كه قالبها حاوي و حامل روح و
حقيقتي باشد، اين حقيقت است كه به قالب ارزش ميدهد، و از جانب ديگر چه بسا
مردم منبرها، ضريحها و در و ديوارها را ميبوسند و بر پاي عَتَبهها به
خاك ميافتند اما از آن روحي كه در درون اين حرمها نهفته است و آن حقيقتي
كه به خاطر آن حقيقت اولياي ما جان دادند و فداكاري كردند، خبري ندارند. در
هر حال امام سجّاد (عليهالسلام) از منبري كه بر آن حق گفته نشود تعبير
منبر نفرمود.
يزيد نميخواست اجازه بدهد اما مردم اصرار كردند. يزيد گفت: «اِنَّهُ
مِنْ اهلبيتٍ قَد زَقُّوا العِلْمَ زَقَّاً» (اينها خانوادهاي هستند كه
علم با سرشتشان عجين شده است). خوراك روح آنان علم است و من ميدانم كه
اينها چه دانش و موقعيتي دارند. در عين حال مردم اصرار كردند و امام
(عليهالسلام) بالا رفت و آنجا خطبه كوتاهي ايراد فرمود. بعد از حمد و ثناي
الهي خود را به مردم معرفي فرمود. اين معرفي هم صورت رَجَز و حماسه دارد،
هم صورت انقلابي و تحريك و تهييج و هم صورت تهييج عاطفه و احساسات:
«... اَنَا ابنُ مَكَّةَ و مَني، اَنَا ابنُ زَمزَمَ والصَّفا، اَنَا ابنُ مَن حَمَلَ الُّركنَ بِاَطرافِ الرّدا...»
تمام عصارههاي افتخار و شرفي كه به نام اسلام و به ياد اسلام در جامعه
اسلامي به وجود آمده است همه را ذكر نمود. از سعي و طواف گفت، از كعبه و
وحي گفت و از معراج گفت: «... اَنَا ابنُ اَوحي اَلِيهّ الجَليلُ ما
اَوحي...»
تمام آنچه را كه به عنوان افتخار و شرف بود براي مردم گفت و فرمود
اينها براي خاندان ما و از آنِ پدر و اجداد ماست؛ يعني ميخواست به مردم
بگويد بنياميه كه به نام دين بر مردم حكومت ميكنند و دين را آلت دست و
ملعبه خود قرار دادهاند تا از آن براي استثمارگريها، اجحافها، ظلمها و
طغيانهاي خود مايه بگذارند، با دين انس و آشنايي ندارند. بايد بدانيد كه
اين دين در خاندان ما پيدا شده و مايهها و سرچشمههاي آن در وجود ما و
اهلبيت (عليهمالسلام) ماست.
امام سجّاد (عليهالسلام) اين قبيل مطالب را فرمود و فرمود تا آنكه
موجي از گريه و ابزار احساسات و عواطف در مردم به وجود آمد و مرد بيدار
شدند و گريهها سر دادند. به دنبال هيجاني كه در مردم به وجود آمد يزيد
دستور داد اذان بگويند و در واقع خواست خطبه و سخنراني امام سجّاد
(عليهالسلام) را قطع كند. باز هم امام سجّاد (عليهالسلام) از هر كلمه اي
كه در اذان موذّن بود جملهاي را استفاده ميكرد و توضيح ميداد. وقتي كه
موذّن به «اشهد انّ محمّداَ رسول الله» رسيد و اين جمله را گفت، حضرت
فرمود: « صبر كن تا من با مردم جملهاي بگويم». در اينجا رو به يزيد كرد و
فرمود: «بگو آيا پيغمبر جدّ توست يا جدّ من؟» اگر بگويي جدّ توست، دروغ
گفتي و اگر بگويي جدّ من است، پس چرا فرزندش را كشتي؟ چرا اهلبيتش را اسير
كردي و بچههايش را اين طور آواره بيابانها نمودي؟» و به دنبال آن چندان
گفت و گفت كه ضجّه مردم بلند شد.
در تاريخ مينويسند كه عدهاي نماز خواندند و عدهاي نماز نخوانده از
مسجد پراكنده شدند و موج اين قضيه در شهر پيچيد و از آنجا بود كه رفتار
يزيد نسبت به اهلبيت (عليهمالسلام) و خاندان اباعبدالله الحسين
(عليهالسلام) و امام سجّاد (عليهالسلام) عوض شد و همان طور كه شنيدهايد،
در موقع حركت خاندان اباعبدالله (عليهالسلام) از شام به جانب مدينه،
دستور داد كه با تشريفاتي اهلبيت (عليهمالسلام) را ببرند. به اين ترتيب
وقتي ميآمدند به صورت اسير آمدن، اما وقتي ميرفتند با تجليل و احترام
آنان را روانه كرد، زيرا افكار عمومي دگرگون شده و در مردم بيداري و هيجاني
پديد آمده بود. اين موضوع مايه ناراحتي روحي براي دودمان بنياميه و در
رأس آنان يزيد شد و موجب گرديد تا رفتارش را حداقل در ظاهر با دودمان
پيغمبر تغيير دهد. در هر حال امام سجّاد در چند مورد رسالت داشت و رسالت
خود را به خوبي انجام داد.
* جلوه خدمات اجتماعي در زندگي امام سجّاد (عليهالسلام)
در هر حال امام سجّاد (عليهالسلام) نقش خود را در احياي حادثه كربلا با آن تموّجات عجيب به خوبي ايفا كرد.
دو نقش در زندگي امام سجاد (عليهالسلام) خيلي زنده و جالب بود كه شهيد
مفتح آن دو را چنين بر ميشمرد: يكي خدمت اجتماعي است؛ يعني امام سجّاد
(عليهالسلام) خدمت اجتماعي فراواني كرد، به عنوان مثال در واقعه حرّه ـ
قيام مردم مدينه ـ كه مردم از پا درآمدند و خانوادههايي بيسرپرست شدند،
در تاريخ مينويسند امام سجّاد (عليهالسلام) تا 400 خانواده را اداره
ميكرد. خود اين موضوع در واقع شركت در مبارزه است.
شهيد مفتح معتقد است كه اگر چه ممكن است امام (عليهالسلام) با اصل
مبارزه در آن روز معيّن و با آن روش خاص موافق نبوده باشد، اما در مجموع
اين آمادگي مردم را براي دفاع از حق ميستايد، از اين رو به خانوادههاي
ستمديده، داغديده و زجر كشيده كمك ميكند، در زندگي امام سجّاد
(عليهالسلام) آزاد كردن بردهها را زياد ميبينيم، مثل اينكه آزاد كردن
بردهها جزء برنامههاي مهم ائمه (عليهمالسلام) و پيشوايان ديني ماست. در
زندگي امام سجّاد (عليهالسلام) انعام، انفاق، صدقه، خدمت، محبّت، صفا و
گذشت فراوان ميبينيم؛ يعني يك سيماي معنوي، اخلاقي و اجتماعي است، همچون
پدر و برادري مهربان است. اتّفاقاً همين جمله را بازماندگان واقعه حرّه
درباره امام سجّاد (عليهالسلام) بيان كردند و گفتند ما در زير سايه لطف
امام سجّاد (عليهالسلام) طوري راحت زندگي ميكرديم كه در زمان حيات پدرمان
اينقدر راحت زندگي نميكرديم.