به گزارش جهان، ترجیعبند حرفهایش جنایتی است که در ایام حج آن سال و به
دست مدعیان مسلمانی صورت گرفته است. قبل از پایان دکترایش به ایران آمده و
حدود 2 سال از زمان جنگ را در ایران گذرانده است. قرار بود پنجره با او
درباره فاجعه کشتار حجاج ایرانی گفتوگو کند؛ اما بحث به سایر موضوعات
مربوط به بیداری اسلامی و گسترش اندیشه شیعی در جهان نیز کشیده شد. مشروح
این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
بهعنوان آغاز بحث لطفا مختصری از سوابق خود را برای مخاطبان ما بگویید و بفرمایید چگونه شد که به ایران آمدید؟
در
سال 87 میلادی پیش از کشتار حجاج و در زمان جنگ نیز به ایران آمده بودم و
حدود دو سال در اینجا بودم. آنموقع تازه مذهب مالکی را کنار گذاشته و
شیعه شده بودم. سیساله بودم که تصمیم گرفتم برای تحصیل به هند بروم. برای
ثبتنام، نامهای به یکی از دانشگاههای هند که از لحاظ علمی خیلی بالاتر
از «الازهر» مصر است، فرستادم. آنها به من گفتند: «ما فقط به شما درس
میدهیم و جای خواب و... نداریم.» به پاکستان رفتم ولی به من اجازه ندادند
که وارد هند شوم؛ چون پاکستان و هند در جنگ بودند. سال بعد به فرانسه رفتم.
گرفتن ویزا از فرانسه هم کار سادهای نبود. من باید یا به الجزایر
میرفتم، یا به سوریه، عراق و یمن. این کشورها ویزا نمیخواستند. یمن دور
بود و عراق هم با ایران در جنگ بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم به سوریه بروم؛
به این نیت که از آنجا به ترکیه، از ترکیه به ایران، از ایران به پاکستان و
از آنجا به هند بروم. در سوریه با یک گروه تونسی که تازه شیعه شده بودند،
آشنا شدم.
یک هفته با هم بودیم. آنها شب اول و دوم با من مناظره و
مجادله کردند، ولی روش مناظرهشان ضعیف بود. حرفشان درست بود، اما روششان
نه. آنها کتاب «الامام الصادق (علیهالسلام) و المذاهب الاربعه» از «اسد
حیدر» را به من معرفی کردند. یکی از آنها که قبرسی و استاد دانشگاه بود
گفت: «دیگر با این آقا صحبت نکنید. اگر خدا خواست، خودش میآید.» آنها هم
دیگر با من صحبت نکردند. من آن کتاب سه جلدی را خریدم و مثل یک آدم تشنه
تا آخر خواندم و الحمدالله شیعه شدم. قبلا بین من و این فرهنگ، دیواری از
بتون بود؛ وگرنه من چرا باید چندهزار کیلومتر دورتر و به هند میرفتم؛
بااینکه میدانستم بورس نیست، غذا و جای خواب نیست و فقط درس هست. این بود
که آمدم ایران. آنموقع پدر و مادرم هنوز زنده بودند. پدرم خیلی به من
اعتماد داشت و میگفت: «اگر تمام شهر چیزی بگویند و تو چیز مخالف، من با تو
هستم؛ چون تو را میشناسم.»
من پیش از اینکه به سوریه بروم و شیعه
شوم، در شهر مسیرا و در بزرگترین مسجد یعنی مسجد «نخبگان» خطیب جمعه
بودم. نرفتن به هند خیلی برایم سخت بود، مثل پوست کندن گوسفند. من سی سال
با این فرهنگ زندگی کرده بودم و نمیتوانستم سیروزه از آن دل بکنم، اما
الحمدلله آمدم ایران. وقتی به قم آمدم، گفتند برو مقدمات بخوان! البته به
نظرم این یک اشتباه بزرگ است که بهنظرشان هر مستبصر باید برود مقدمات
بخواند. مقدمات و سطوح خارج برای کسی است که میخواهد مجتهد شود، نه کسی که
میخواهد مبلغ شود. مبلغ باید عقاید، مسائل اجتماعی و تفسیر را خوب بداند؛
چون باید اینها را به مردم انتقال دهد. مبلغ یعنی کسی که اندیشهها از
طرف او به مغزهای مردم میرسد. مقدمات به چهکارش میآید؟ الآن در شهر قم
چندهزار طلبه دارید؟ از آن چندهزار، چند نفر مبلغ میشوند؟ منظورم تبلیغ در
عزاداری نیست؛ چون عزاداری فقط برای شیعههاست. منظورم تبلیغ در میان
سنیها و مسیحیهاست. رفتم مقدمات و خیلی زود خسته شدم. یک سال و نیم
مقدمات خواندم، حج و لمعه خواندم، ولی این کار، کار من نبود. من مستبصر
بودم و دستکم صد کتاب خوانده بودم. در این زمینه استاد بودم، آنوقت باید
مقدمات میخواندم. بدترین شکنجه و عذاب این است که چیزی را که شخص میداند،
به او بیاموزند؛ برای همین به فرانسه رفتم.
هنوز جنگ تمام نشده
بود. پیش از پذیرش قطعنامه بود که دوباره به ایران آمدم. در دوران سازندگی،
زمانی که آقای «خاتمی» وزیر ارشاد بودند و شیخ «احمد نعمانی» مدیر مرکز
فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی در الجزایر بودند، پیش برخی از مسئولان رفتم و
با آنها درباره بیداری اسلامی ملتها صحبت کردم. آنها فکر میکردند که
چون ما در شرایط خاصی زندگی میکنیم، همینطوری یک حرفی میزنیم. متأسفانه
آن دسته از مسئولان فرهنگی که من با آنها برخورد کردم، آگاهی نداشتند.
کسانی که به بصیرت رسیده باشند و چشمانشان باز شده باشد، انفجاری در فکرشان
رخ خواهد داد و دیگر حتی نیاز به سخنرانی و این چیزها نخواهند داشت.
آنها چیزهایی را در دین کشف خواهند کرد؛ مسأله سقیفه و امامت را. و
تجربههای مفیدی خواهند داشت؛ بهویژه کسانی که با اخوانالمسلمین
بودهاند. این مسئولان به خود نگفتند که ما دستکم گوش بدهیم و ببینیم که
آنها چه میگویند. وقتی از اینجا به فرانسه میرفتم، خیلی خیلی ناراحت
بودم. ما در این 21 سال چیزهای زیادی را از دست دادیم.
چهچیزهایی را؟
اگر
فعالتر عمل کرده بودیم، امروز انقلابهای کشورهای عربی کاملا دست ما
بود. ما هرچه میبینیم، میگوییم این یک تئوری است؛ درحالیکه این اشتباه
است. هنوز «دیدگاه» را از «تئوری» تشخیص نمیدهیم. دیدگاه، تحمیلی نیست.
شاید درست باشد، شاید هم اشتباه؛ اما اگر بهعنوان تئوری پذیرفتیم، باید به
آن عمل کنیم و اگر بعدها مشخص شود که اشتباه بوده، یک فاجعه رخ داده است.
اکنون حدود 34 سال است که این قیام (انقلاب اسلامی ایران) بهدنیا آمده
است، ولی تا این لحظه یک کنفرانس، جشنواره، همایش یا نمایش درباره استبصار و
مستبصرین- آنها که به بصیرت رسیدهاند- برگزار نشده است؛ درحالیکه
مهمترین عاملی که انقلاب اسلامی را بهوجود آورد، استبصار بود؛ زمانی که
مردم روشنفکر و آگاه شدند، بیدار شدند و بهسمت حق و حقیقت رفتند.
ما
هیچ ارتباطی با ایرانیها نداشتیم؛ نه خونی، نه زبانی و نه فرهنگی. آنچه
که ما را به هم ارتباط داد، مسأله اهلبیت (علیهمالسلام) بود. مسأله
اهلبیت هم ربطی به ایرانی و غیرایرانی بودن ندارد. ما اگر هممکتب نبودیم،
هیچ رابطهای باهم نداشتیم. من چون ایرانی نیستم، نمیتوانم دلسوزی خود را
نشان بدهم، ولی باید بگویم که یک حرکت عمدی نمیخواهد که موضوع استبصار در
دنیا شکل بگیرد و در رسانهها جا بیفتد.
شاید به این دلیل باشد که برخی نمیخواهند مردم را به تشیع دعوت کنیم؟
نه،
این حرف اشتباه است. شما نماینده معصوم نیستید. شما تنها میتوانید
بهعنوان دولت جمهوری اسلامی بگویید که دولت نمیخواهد. این درست است که در
ایران سنیهای زیادی زندگی میکنند و هیچوقت به تشیع دعوت نشدهاند، اما
همه میدانیم که راهحلی برای بشریت پیش از اینکه امام مهدی
(علیهالسلام) یارانش را پیدا کند، وجود ندارد. ما نمیگوییم مردم را به
تشیع دعوت کنید، اما حقیقت را به آنها بگویید. چرا ایران هیچوقت سالگرد
فاجعه کشتار حجاج در بیتالله الحرام را برگزار نمیکند؟ کشتار حجاج یک
فاجعه بزرگ ضددینی و ضدحقوق بشری است. پدرم همان سال از الجزایر به حج رفته
بود. میگفت: «پسرم! مسئولان تمام بعثهها آمدند و به زائران کشورهای
خود گفتند، بیرون نروید؛ امروز یک اتفاق بزرگ میافتد.» خود الجزایر در این
توطئه شریک بود؛ وگرنه کسی از عربستان نمیآمد به بعثه الجزایر بگوید که
بیرون نروید. اما الآن الجزایر هر ساله در سالگرد میلادی این فاجعه، در
تلویزیون و رسانهها میگوید که فراموش نکنید آلسعود مسلمانها را در حج
کشتند.
این رخداد یک کارت مهم دست جمهوری اسلامی است، ولی بهنظر
من کسانی هستند که قدرت دارند و عمدا این مسأله را مخفی میکنند. در ایران
مرجع خوب هست، «مرحوم شریعتمداری» هم هست. رییسجمهوری خوب هست، «بنیصدر»
هم هست. من با اشخاص کاری ندارم. بهنظر من فراموش کردن این اتفاق، یک
اشتباه بزرگ و یک شِبهخیانت به خانوادههای شهدای آن فاجعه است. اگر کسی
از خانواده من در این فاجعه بود و این بیتوجهی را میدیدم، بدون اجازه
دولت یک مؤسسه میساختم و ابعاد این فاجعه را در تمام دنیا منتشر میکردم.
بیداری را باید از اینجا شروع کرد. یک انقلاب به بزرگی انقلاب اسلامی
ایران که در تمام تاریخ دنیا جز در زمان رسالت پیامبر
(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اتفاق نیفتاده است، اتفاق میافتد؛ آنوقت برخی
از شخصیتهای بزرگ ایران با «عبداللهبنعزیز» رابطه برقرار میکنند.
نمیتوانید این موضوع را انکار کنید. آنوقت آنها در یک جلسه سفارش
میکنند که «دیگر در مورد مسأله حجاج نگویید.»
بیداری را باید از
اینجا شروع کرد. اگر چشمهایمان را به روی این فاجعه ببندیم، نمیتوانیم
بگوییم مهدی بیا؛ چون واقعا رفتار ما برای قیام امام مهدی
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) مناسب نیست.
شما نویسنده هستید. آیا تابه حال همینها را نوشته اید؟
نه!
چرا یک مقاله در اینباره نمینویسید؟
من اگر بخواهم این نکتهها را بنویسم، باید دور از ایران بنویسم.
بهعنوان یک الجزایری و به زبان عربی بنویسید.
حتی
بهعنوان الجزایری هم باید بیرون از ایران بنویسم. کاش برای بیان این
مسأله، ایرانی بودم. شما خود میدانید که مردم چهطور غدیر را فراموش
کردند. غدیر سال اول کمی کمرنگ شد. سال بعد کمرنگتر. بعد شُبهه شد، بعد
سایه و بعد فراموش شد. این مسأله هم همینطور است. فکر میکنید کلا چند نفر
با من در اینباره صحبت کردهاند؟ فاجعه نیست؟ آن روز در مکه یک تظاهرات
میلیونی رخ داد که مسئولان دولت هم در آن شرکت کردند. امام آن روز فرمودند:
«ما اگر حتی یک روز با صدام صلح کنیم، هیچوقت با آلسعود صلح نخواهیم
کرد.» فکر میکنم یکسال بعد بود که وزیرشان آمد و در برابر مزار امام
(رحمتاللهعلیه) ایستاد.
مسئولان جمهوری اسلامی اول باید از خدا
عذرخواهی کنند؛ چون با اینکه در راه خدا انقلاب کرده و شهید دادهاند، اما
در مسأله استبصار، پیرو اهلبیت (علیهمالسلام) نبودهاند و اهمیتی به آن
ندادهاند. شاید ندانید، ولی اکنون بدترین زندگی را طلبههای خارجی دارند
که به قم آمدهاند تا درس بخوانند و معارف اهلبیت (علیهمالسلام) را پخش
کنند. ما نیاز به هزار مبلغ خارجی نداریم؛ بلکه برای هر کشور فقط دو نفر را
میخواهیم که سخنران خوبی باشند، باهوش باشند، عقیده محکمی داشته و
ولایتمدار باشند. نیاز نیست که سهتا دکترا داشته باشند. در آینده، شیعیان
اصلی در اقلیت خواهند بود. اکنون نیجریه 25 میلیون شیعه دارد که کم
نیستند؛ یعنی کویت، امارات، قطر و عمان باهم اینقدر شیعه ندارند. شیعیان
عراق و ایران باهم مثلا 80 میلیون نفرند که همه از پدر و مادر شیعی هستند،
ولی در نیجریه اینطور نیست.
شیعیان نیجریه قبلا اینقدر نبودند و
ممکن است در ده سال آینده به 60 میلیون نفر برسند. مردم در آینده، مستبصر و
شیعه میشوند، ولی با این حال تعداد شیعیان اصیل کم خواهد شد؛ چون مثلا
75 میلیون ایرانی در ده سال آینده میشوند 80 میلیون نفر. در تونس با 10
میلیون شیعه و در مراکش با 20 میلیون شیعه نیز چنین است.
جهان امروز،
یک جهان رسانهای است؛ یعنی در پنج دقیقه، علم شما میتواند به تمام دنیا
برسد. با یک فلشمموری به اندازه انگشت که به اینترنت وصل میشود، میتوان
کلی اطلاعات به دنیا مخابره کرد. امروزه یک خبر خوب یا بد در عرض چند ثانیه
در تمام دنیا پخش میشود. باید این نکته را درک کنیم و بهدنبال اخبار
حقیقی باشیم.
بهنظر من کشتار حجاج یک سرمایه بود، نه فقط یک
اتفاق. ما میتوانیم اندیشمندان سراسر دنیا را جمع کنیم و این قضیه را از
بُعد انسانی بررسی کنیم. سپس شش ماه بعد، بُعد دینی آن را بررسی کنیم؛ نه
آنچنانکه عربستان بگوید: «این جریان را متوقف کنید.» و ما ساکت بمانیم.
هیچوقت نباید سلاح را به دشمن داد، ولی ما این کار را کردیم. حالا عربستان
به شمال آفریقا رفته و با پول، ائمه جمعه را خریده، اساتید و مبلغان را
خریده. آنوقت ما لیگ فوتبال انگلیس و بارسلونا را در شبکه سه نشان میدهیم
و بررسی میکنیم؛ درحالیکه باید وظیفهمان را انجام بدهیم. اعتقاد من
بهدلیل این مشکلات پایین نمیآید؛ چون من همان احساساتی را دارم که در
نتیجه تظاهرات آن سال حجاج شکل گرفت. آن زمان، آقای «کروبی» مسئول حج بود،
ولی امروز نگاه کنید و ببینید که آقای کروبی کجاست. اتفاقات عجیبی در ایران
افتاده است.
برای بیداری ملتها، اول باید خودمان بیدار باشیم.
اگر خودمان مشکلی در بیداری و هوشیاری داشته باشیم، اصلا نمیشود. مثلا ما
تا این لحظه یک شخصیت بزرگ شیعی که هم سخنران خوبی باشد و هم متفکر، در
تونس نداشتهایم. در طول این سی سال انقلاب، چند جوان تونسی به اینجا
آمدند و ما آنها را بهدنبال مشکلات کوچک فرستادیم؟ مثلا گفتیم «برو
اقامتت را تمدید کن.» درحالیکه اصلا سفارت تونس به آنها اقامت نمیدهد؛
الجزایر و لیبی هم همینطور. مصر 80 میلیون جمعیت دارد، آنوقت ما در طول
این سی سال نتوانستیم هشت مصری را در قم تربیت کنیم. یعنی برای هر 10
میلیون نفر، یک نفر را نداریم. در مورد هزار پاکستانی، هزار آذربایجانی
و... هم که در ایران حضور دارند، همینطور است.
ایران اگر دست مصر
را محکم میگرفت، به تمام آفریقا دست مییافت؛ چون موقعیت مصر هم در جهان
عرب، هم در جهان اسلام و هم در آفریقا برتر است. «حسنی مبارک» به آقای
«خاتمی» گفت که من میخواهم نام خیابان «خالد اسلامبولی» عوض شود و آقای
خاتمی پذیرفتند. الحمدلله که نشد؛ وگرنه اینکه نام خیابان ما اسلامبولی
باشد یا «مارادونا» و «چارلی چاپلین» چه ربطی به آقای حسنی مبارک دارد؟ ولی
آقای خاتمی نتوانست این را بگوید؛ و این یک اهانت به ملت بود.
چیزی
که فایده نداشته باشد، هرچه کهنهتر شود، بیشتر ضرر میرساند. البته این
ضرر به مسأله استبصار و اخبار جهان اسلام وارد میشود؛ وگرنه از لحاظ
امنیتی شما هر لحظه نیاز به گزارش دارید. من در فرانسه بیشتر از اتفاقات
سیاسی استفاده کردم، تا از درس. در فرانسه تا سال دوم دکترا در رشته
علومتربیتی درس خواندم، ولی هیچ استفادهای از آن نکردم. حتی یک مقاله هم
ننوشتم؛ چون بهعنوان مسلمان شیعه، به دردم نمیخورد. یکبار به یک پروفسور
علومتربیتی در اروپا -که الآن فوت کرده است- گفتم: «کودک در زندگی نیاز
به پدر دارد؛ چون الگوی فرزند، پدرش است و استاد، بعدها الگویش میشود.»
این پروفسور گفت: «نه نیاز ندارد؛ چون بعضی از حیوانات بلافاصله پس از تولدِ فرزندانشان از دنیا میروند.»
من
دیدم حرفش احمقانه است و مقایسه آدمها با حیوانات کار درستی نیست.
علوم اهلبیت (علیهمالسلام) اینجا مشخص میشود. این پروفسور علوم تربیتی
در اروپا، آدمها را با حشرات مقایسه میکند؛ درحالیکه حیوانات مسئولیتی
ندارند. حیوان بزرگ میشود، ادب و زبان یاد نمیگیرد. اگر با گرگ زندگی
کند، گرگ میشود و اگر با گوسفند زندگی کند، گوسفند.
گویا شما در جبهههای نبرد با رژیم بعث هم حضور داشتید. چه شد که تصمیم به حضور گرفتید؟
درباره
جنگ ایران و عراق، جز آنچه که از رسانههای عربی بیان میشد، چیزی
نشنیده بودم. ما به رسانههای عربی اهمیت نمیدادیم. در ایران هم با
برادران سپاه بدر بودم. عضو نبودم، ولی نزدیک به یک ماهی به جبهه رفتم.
شاید مهمترین لحظات در زندگی من همان وقتی بود که به جنگ رفتم؛ چون امام
علی (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) زندگیشان فقط علمی نبود.
آنها معصومند، اما الگو هستند. من شبی در باختران بودم. آن شب از مغرب تا
صبح گلوله بارید. شخصیت بزرگ امروز بحرین، «شیخ علی سلمان» هم آن شب با ما
بود. او اگر امروز شخصیت محکمی دارد و در جبهه شرکت میکند، آنموقع هم
شخصیت استواری بود. «کمال کورسل» هم بود.
نمیگویم نزدیکترین فرد
به او بودم، اما چون فرانسوی بلد بودم، خیلی با هم صحبت میکردیم. مادر
کمال، فرانسوی و پدرش اندونزیایی بود. عملیات «مرصاد» موقع درس بود و
طلبهها زیاد نرفتند، ولی کمال به این نتیجه رسید که باید در عملیات شرکت
کند. کمال مقلد امام بود و یکبار به من گفت: «فتوای امام را شنیدم که در
حال هجومِ دشمن، نیاز به اجازه نیست.» البته نرفتن دیگران به این معنا نبود
که اشتباه کردهاند؛ چون مسئولیت تبلیغ هم هست. تبلیغ زینب بعد از کربلا
بود که اگر نبود، تشیع نبود. «ابوباقر قریشی» عراقی و یک سوئدی به نام
«ابوزینب الادیب» هم بودند. «عبدالرحیم بوئیشی» الجزایری هم بود که ما به
او میگفتیم، ابومحمد. در فرانسه زندگی میکرد و عضو گردان «حمزه» از سپاه
بدر بود. بعضیها به ما میگفتند شما برای تحصیل به ایران آمده بودید؛ آیا
رفتن به جبهه، رفتن به استقبال مرگ نبود؟ میگفتم مگر در شهر مرگ وجود
ندارد؟ کسی که تازه مستبصر شده است، مرگ برایش معنا ندارد؛ یک تولد جدید
است. چنین آدمی حتی از افراد خانوادهاش هم فاصله میگیرد؛ چون نگاهشان مثل
قبل نیست. آن برادر قبلی، نیمبرادر است؛ چون از لحاظ ایدئولوژی با هم
فاصله دارند؛ بهویژه اگر سلفی باشد.
در همان مواقع بود که جریان
«خلع مرحوم منتظری» پیش آمد. این در جمهوری اسلامی چیز جدیدی نبود؛ چون
مردم جریان مرحوم شریعتمداری را دیده بودند، اما برای ما که از مکتب دیگری
آمده بودیم، اختلاف بین دو مرجع عجیب بود. سخنان امام، ترجمه و بین
طلبهها توزیع میشد. من طرفدار امام بودم و اعتماد زیادی به ایشان داشتم؛
چون حرفشان حرف دیگران نبود. اگر چیزی برای امام مهم نبود، هیچ چیز
دربارهاش نمیگفت، ولی اگر مهم بود، پافشاری میکرد. امام فرمودند:
«نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.» ولی امروز میبینیم
که بعضی مسئولان تحمل دیدن ولایت را ندارند و حتی بهدنبال سرنگونی نظامند
و شما نمیتوانید این را انکار کنید. آنان حتی اگر بتوانند بهانهای پیدا
کنند، دستورات و سفارشات امام را صددرصد کنار میگذارند! هر سانتیمتر در
تئوری، معادل چند کیلومتر در عمل است. این یک سنت تکوینی است که هیچوقت
تغییر نمیکند. من اگر در جمهوری اسلامی مسئول بودم، برای خارجیها یک
کلاس مخصوص هوشیاری و آگاهی برگزار میکردم تا وقتی به کشورهایشان
برمیگردند، بدانند چه بگویند و چه نگویند؛ ولی برعکس، مسئولان ایرانی کسی
را که تازه شیعه شده بود، به نجفآباد میفرستادند تا فارسی یاد بگیرد. آن
جوانی که آمده بود جانش را برای جمهوری اسلامی بدهد، پس از پنج، شش ماه از
نجفآباد میآمد و میگفت، این چه جمهوری و چه امامی است؟! ضدانقلاب میشد.
من خدا را شکر، مجتهد نیستم و دوست دارم یک فرد معمولی باشم، اما چشمم باز
باشد، بین رنگها اشتباه نکنم. جمهوری اسلامی از لحاظ فنآوری و علم خیلی
پیشرفت کرده است. جمعیتش هم تقریبا دو برابر شده است، ولی تا این لحظه
مسئولین دولتی برای مسلمانان تشنه جهان کاری نکردهاند.
الآن
سلفیها میتوانند در یک روز، یک کنفرانس در دوحه، چند ساعت بعد یک
کنفرانس در ریاض، و چند ساعت بعد نیز یک کنفرانس در ژنو برگزار کنند؛ سه
کنفرانس در یک روز؛ هم قدرت مادی دارند، هم قدرت سیاسی. من میدانم که
امنیت در ایران خیلی اهمیت دارد، ولی بیست روز انتظار برای خروج از ایران؟
روحیه مبلغ در این بیست روز چه میشود؟ امنیت درست است، اما همیشه استثنا
هم دارد؛ حتی در قرآن. قرآن کسی را که مریض است، مسافر است و... استثنا
کرده است. نمیشود همه یکسان باشند. چند نفر مبلغ حقیقی داریم؛ هم مکتب و
هم نظام جمهوری اسلامی باید او را کمک کنند تا همان شب برود، نه بیست روز
دیگر و مثل یک پارچهفروش و کشاورز. این اشتباه بزرگی است که ما مبلغ را با
دیگران یکسان بدانیم.
حالا اگر آن طلبه اقامتش سه، چهار روز
بیشتر طول بکشد، باید برای هر روز سیهزار تومان جریمه بدهد. این خادم
امام حسین (علیهالسلام) است. اهلبیت (علیهمالسلام) او را از کشورش
انتخاب کردهاند، نه خودش. احترام به اهلبیت (علیهمالسلام) باید در تمام
تفکرات ما باشد، نه فقط در نهم و دهم محرم. اگر یک افغانی به ایران آمد و
شما برای نان به او گفتید سیهزار تومان بیشتر بده، ایرادی ندارد؛ چون
حضور در ایران بهنفع اوست؛ اما وضع مبلغ فرق میکند. ما تا امروز درباره
تبلیغ خیلی اشتباه کردهایم. تبلیغ از راه مرکز فرهنگی سفارت اشتباه است؛
زیرا یک مرکز دیپلماتیک است و میتوانند به آن تهمت بزنند.
چرا سی سال طول کشید تا پیام امام به شمال آفریقا برسد؟
چون
مسئولان جمهوری اسلامی وظیفهشان را انجام ندادند، ولی رسانهها و
اینترنت خیلی تأثیرگذار بودند. در سالهای اخیر، شبکههای شیعی زیاد
تأسیس شدند، اما مردم فقط العالم و الکوثر را نگاه میکنند. در جهان عرب،
العالم پنجمین شبکه است و مردم چیزهای زیادی از آن یاد میگیرند؛ چون
واقعی است. بین اندیشه و واقعیت، تناسب و انسجام دارد. بعضی شبکههای
شیعی دائم سینه میزنند، نه نیم ساعت؛ از صبح تا شب! این درست نیست. زبان
ائمه (علیهمالسلام) این نیست. سینهزنی یک فرهنگ محلی است. مردم باید اول
اهلبیت (علیهمالسلام) را بشناسند، آنوقت اگر چیزی ربط به اهلبیت
(علیهمالسلام) داشت، میپذیرند. فقط باید روی هوشیاری کار کرد.
در
مدیریت شبکهها هم باید به تخصص رسانهای مدیر توجه داشت. کار نجار را
نباید به آهنگر داد. بهترین کارشناس تاریخ در جهان عرب میگفت: «اگر
بخواهیم طرح روشنتر نشان دهیم، باید به من وقت بدهید. 55 دقیقه برای مجری و
کارشناس اول و کارشناس دوم و تماسگیرنده برای یک برنامه کم است.» ولی
مسئولین میگفتند: «برنامه بیشتر از 55 دقیقه خستهکننده است.» چرا؟ چون
مدیر برنامه متخصص نیست. من دلیل میآورم که برنامه دوساعته میتواند
خستهکننده نباشد. وقتی یک بازی فوتبال مساوی به پایان میرسد، وقت اضافه
میدهند. اگر دوباره مساوی شود، پنالتی میزنند. میشود دو ساعت و ده
دقیقه. مردم هم خسته نمیشوند. بستگی به بیننده دارد. اگر با برنامه ارتباط
برقرار کند، خسته نمیشود؛ چون تمرکز دارد. من بین رکن و مقام قسم میخورم
که برنامه «کمال الحیدری» در شبکه الکوثر، صدها میلیون از سراسر دنیا
بیننده دارد و استفاده میکنند. نباید بعد از این برنامه، آشپزی پخش کنند
یا برنامه کودک. ما فرصت داریم علیه وهابیت کار کنیم، ولی آن را از دست
میدهیم. وهابیها نمیگویند ضدشیعه باشید؛ میگویند ضدایران باشید؛ چون
پیش از انقلاب ایران، حرفی درباره تشیع در دنیا نبود.
قطعا
بیداری اسلامی در کشورهای عربی، متاثراز انقلاب و جمهوری اسلامی است، اما
این علت تامه نیست. علل زیادی هست که یکی از آنها پایداری جمهوری اسلامی
است؛ چون اهل تسنن میبینند که هر وقت صحبت از جمهوری اسلامی است، پیروزی
با جمهوری اسلامی است، اما خودشان با اسراییل به مذاکره مینشینند و ذلیل
برمیگردند. دلیل دیگرش هم این است که مردم به حدی رسیدهاند که دیگر یا
میمیرند، یا چیزی را عوض میکنند.
پینوشت
1. «ژوان کورسل» از
شهدای فرانسوی جنگ است. وی پس از اینکه در فرانسه به تشیع گروید، نامش را
به کمال تغییر داد و برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم (مدرسه حجتیه) رفت.
وی سپس به سپاه بدر پیوست و در عملیات مرصاد و در سن ۲۴سالگی در شهر
اسلامآباد شهید شد. او همچنین دو کتاب «چهل حدیث» و «مسأله حجاب» را به
زبان فرانسه ترجمه کرد. از او نقل شده است که: «دعای کمیل علی باعث شیعه
شدن من شد.»