سايت گل- خبر كوتاه بود؛ مديرعامل پرسپوليس با اعلام اينكه اين باشگاه ديگر نيازي به «مدير راهبري» ندارد، دامنه نفوذ علي پروين در اين باشگاه را تا حد زيادي كاهش داد. اين اقدام كه به احتمال زياد در واكنش به مصاحبه عجولانه پروين بعد از بازي با فجر انجام شده است را بايد يكي از بهترين تصميمات رويانيان در دوران مديريتش برشمرد. تصميمي كه ميتواند از همين ابتداي كار، راه را بر همه آنهايي كه به اسم «احساس مسئوليت» براي پرسپوليس «سنگاندازي» ميكنند مسدود كند.
البته بر هيچكس پوشيده نيست كه پست «مدير راهبري» در باشگاه پرسپوليس صرفا يك پست تشريفاتي و سمبليك بود. سپردن اين عنوان به علي پروين دامنه اختيارات او را افزايش نداده بود، بلكه صرفا معناي «احترام» ميداد و بر «اعتبار» اين پيشكسوت قديمي پرسپوليس ميافزود. بنابراين خلع علي پروين از اين پست را هم بايد به معناي كاهش احترام و اعتبار او در اين باشگاه دانست. اتفاقي كه با توجه به واكنش عجولانه و غيرمنتظره پروين در قبال اولين شكست پرسپوليس، اصلا غيرمنطقي نيست.
به درد نميخورند، اما قهرمان ميشوند!
علي پروين به عنوان عضو بانفوذ هياتمديره، رئيس كميته فني و مدير راهبري پرسپوليس، با كولهباري از تجربه حاصل از سالها حضور در اين باشگاه، بايد بداند كه در روزهاي سخت و حساس، توقع از او اين است كه در نقش آرامكننده اوضاع ظاهر شود و راهكارهاي منطقي ارائه كند؛ نه اينكه بر آتش حاشيهها بدمد و احساسيترين واكنش ممكن را از خودش بروز بدهد.
از يك هوادار معمولي پرسپوليس ميشود پذيرفت كه بلافاصله بعد از شكست تيمش، با اعصابي لرزان جلوي دوربين تلويزيون بايستد و فرياد بزند: «من ميدانستم با اين مربي شكست ميخوريم... با ادامه اين روند دوباره بدبخت ميشويم...» اما اينكه علي پروين باشي و لقب سلطان را يدك بكشي، و مضمون حرفهايت كوچكترين تفاوتي با هوادار يقهدريده و عصباني روي سكوها نداشته باشد، گناهي نيست كه به سادگي قابل چشمپوشي باشد.
چه خوب ميشد اگر علي پروين در مصاحبه سهشنبهشب خود، دقيقا در لحظهاي كه داشت فرياد ميزد «مربي خارجي به درد نميخورد»، سرش را 90 درجه به چپ و راست ميچرخاند و ميديد آخرين نفري كه جام قهرماني ليگ برتر را به عنوان سرمربي بالاي سر برده يكي از همين خارجيهايي است كه به قول او «به هيچ دردي نميخورند»! و از قضا همين سرمربي قهرمان، دوره كوتاهي را هم در باشگاه پرسپوليس سپري كرده اما پيش از آنكه به فصل برداشت محصول برسد بركنار شده است. ميدانيد چرا؟ چون آن روزها هم ردپايي از اين تفكر سلطاني در باشگاه پرسپوليس بوده كه فرياد بزند: «مربي خارجي به درد نميخورد.»
ژوزه نه، پس كي؟
نكته ديگر –و البته مهمتر- سوالي است كه گوشه ذهن ما جا خوش كرده و بد نيست اگر علي پروين (و هواداران تفكر پرويني) پاسخ مناسبي به آن بدهند: به فرض كه حرف شما قبول؛ به فرض كه اين خارجيها همهشان «بهدردنخور»اند! به فرض كه پرسپوليس به مانوئل ژوزه و بقيهي ژوزهها ميگفت «نه!» خب آن وقت «بله» را نثار كدام مربي ايراني بايد ميكرد؟ ميشود لطف كنيد و همين الان از آن آستين پربركت سلطاني، اسم يك مربي ايراني را بيرون بكشيد كه صلاحيت نشستن روي نيمكت پرسپوليس را داشته باشد؟
انگار فراموش كردهايد كه در روزهاي نقل و انتقالات، همكاران شما در پرسپوليس چطور فانوس برداشته بودند و به دنبال يك نام مناسب براي نيمكت پرسپوليس به هر كنجي سرك ميكشيدند. انگار فراموش كردهايد حقيقتي را كه امسال بيشتر از هميشه براي پرسپوليس (و البته براي فوتبال ايران) روشن شد. حقيقت تلخي كه نشان ميدهد پرسپوليس در تمام اين سالها حتي يك مربي خوب و قابل تكيه از ميان پرسپوليسيها تربيت نكرده است. بيدليل نيست كه خود شما هم هرازگاهي زبان به ستايش امير قلعهنويي باز ميكنيد اما هرگز از يك مربي پرسپوليسي ستايش نكردهايد. چون ميدانيد پرسپوليس قلعهنويي ندارد. پرسپوليس حتي قلعهنويي هم ندارد!
گلهاي پرسپوليس، همه پوچاند!
پرسپوليس در تمامي اين سالها در پرورش يك سرمربي مقتدر و بادانش ايراني ناكام بوده است. اينجا هيچكس به آقاي گل جهان ياد نداد كه در زمان بازيگري ممكن است توپها با زور تعصب وارد دروازه شوند اما براي مربيگري غير از بازوي ستبر و بازدم پرفشار(!) چيزهاي ديگري هم لازم است. اينجا هافبك دوستداشتني بعد از آويختن كفشهايش، سالها دستياري مربيان ريز و درشت را ميكند اما با همه آنها درگير ميشود و چيزي از كسي ياد نميگيرد كه در روز سرمربيگري به دردش بخورد و بعد از يك نيمفصل سياه براي هميشه خانهنشين نشود. اينجا آنكه بار فنياش از همه بيشتر است سر كلاس اخلاق حرفهاي ننشسته تا ياد بگيرد كار سرمربي خريد لباس و تقسيم دستمزد بازيكنها نيست. اينجا ما حتي يك مربي كارنامهدار، فني، بااخلاق و خوشنام هم نداريم.
تقصير شما هم هست، آقاي سلطان
پرسپوليس در اين سالها حتي يك مربي خوب هم پرورش نداده كه حالا با تكيه به او براي ژوزهها ناز كند. دستهاي پرسپوليس كاملا خالي است و اتفاقا بخش زيادي از گناه اين دستهاي خالي به گردن شخص پروين است. روزهايي كه همين علي پروين روي نيمكت پرسپوليس مينشست و جامهاي قهرماني در ليگ ازادگان را يكبهيك بالاي سر ميبرد، صندليهاي كناري او بايد نصيب مربيان جواني ميشد كه به مرور آبديده شوند و امروز باري از روي دوش پرسپوليس بردارند. اما پروين اين فرصت را نصيب چه كساني كرد؟ يادتان هست؟
ناصر ابراهيمي، ناصر محمدخاني، وحيد قليچ،... اينها كساني بودند كه صندليهاي كنار دست سلطان را روي نيمكت پرسپوليس اشغال ميكردند. ناصر ابراهيمي كه نيازي به توضيح اضافه ندارد. او همان روزها هم مرد سپيدمويي بود كه قرار نبود به درد آيندهي پرسپوليس بخورد. براي ابراهيمي «آينده» خيلي وقت بود كه گذشته بود! ناصر محمدخاني هم كه چند سالي به صلاحديد سلطان روي نيمكت پرسپوليس نشست و رفت و هيچ اثر خاصي از او ديده نشد. همان روزها هم از چشمهاي شهلاي ناصر ميشد فهميد كه فوتبال و مربيگري جزو اولويتهاي اول زندگياش نيستند و آينده او آبستن حوادث ديگري است!
ميماند وحيد قليچ كه انگار فقط وظيفه داشت سبيل داشته باشد و در هنگام مصاحبههاي پروين پشت سر او بايستد! لابد توقع نداريد كه بعد از اولين شكست ژوزه، او را بركنار كنيم و وحيد قليچ را به جايش بنشانيم آقاي پروين؟ آن وقت چه كسي بايد پشت سر قليچ بايستد و به دوربينهاي تلويزيوني زل بزند؟!
نه آقاي پروين! نه شما و نه امثال شما در سالهاي اوجتان كسي را براي پرسپوليس تربيت نكرديد كه امروز به او تكيه كنيم. پس بگذاريد تكيهمان به همين خارجيهاي بهدردنخور باشد و تكيهگاهمان را سست نكنيد. شما چيزي به پرسپوليس اضافه نكردهايد سلطان! پس لطفا چيزي هم از آن كم نكنيد.
پينوشت
از بهر خداي مخوان!
در گلستان سعدي حكايت شيريني هست كه مضمون آن همخواني عجيبي با داستان اين روزهاي پروين و پرسپوليس دارد: ناخوشآوازی به بانگ بلند قرآن میخواند. صاحبدلی بر او بگذشت و گفت: تو را مشاهره چند است؟ (براي خواندن چقدر مزد ميگيري؟) گفت هیچ... من از بهر خدای میخوانم. گفت: از بهر خدای مخوان!
حالا حكايت ماست. شكي نيست كه اگر از علي پروين دليل اظهار نظرهاي حاشيهسازش را بپرسيد خواهد گفت: «من دلم ميسوزد... به خاطر پرسپوليس اين حرفها را ميزنم.» پس به خاطر پرسپوليس بيا و اين حرفها را نزن! از بهر خداي مخوان، سلطان!