او میفهمد که یک سوی این میدان تقلید و بیفکری و وادادگی ایستادهاست، و
میگوید که: روشنفکری ما، باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش اسلام
است(ج۲۰ص۲۸۵) و خودش قبل از هرکس این را فهمیده، گرچه باصطلاح روشنفکر
امروزی، این را نمیفهمد و گمان دارد افق ما همان دموکراسی و حقوق بشر و
جامعهی مدنیست.
حتما شنیدهاید دو نفر که شریعتی را کفن کردند، بعدها میراثخوار شریعتی
شدند، اینها اندیشههای دکتر را هم به خاک سپردند تا راه رفتهی شریعتی
را برگردند و انصافا هم بهخوبی از پس سوختن گفتهها و نوشتههای دکتر
برآمدند.
شبستری و سروش به روشنفکری دههی بیست برگشتند و روشنفکری دههی بیست یعنی
امتداد خط تقیزاده، یعنی «پیشرفت» مساوی با «از فرق سر تا نوک پا غربی
شدن». اینان با تقلید و ترجمهی صرف، پروژهی ارتجاع روشنفکری را کلید
زدند تا شاید بتوانند میراث روشنفکری دههی پنجاه، میراث دکتر و جلال را
سرکوب کنند.
اگر دکتر در علوم انسانی میگفت: از بمب اتمی بدتر، جامعهشناسی است. بمب
اتمی ملتها و بخشی از انسانها را نابود میکند و جامعهشناس استعماری،
جامعه را. این جامعهشناسی و روان شناسیست که استعمار را اینهمه نیرومند
کرد.(ج۲۹ص۳۹۷) شبستری مدعیست که «انقلاب ما» با «علوم انسانی» و برای
«دموکراسی و حقوق بشر» اتفاق افتاد(!):
[براساس] مطالبهی حقوق بشر و دموکراسی دو انقلاب بزرگ در ایران رخ داد،
انقلاب مشروطه و انقلاب سال 1357. اگر پای علوم انسانی به ایران باز نشده
بود از این انقلابها خبری نبود.(شبستری/ فرمان علیه فهم) یا سروشنامی
«پائین بودن فهم مردم» را علت مطرح نبودن دموکراسی و حقوق بشر در شعارهای
انقلابی میداند و افاضات کرده که: ميخواهم ادعا كنم كه [...] غناي ذهني
و مفهومي و فرهنگي ما از چيزهايي چون دموكراسي و آزادي و حقوق بشر و امثال
اينها در ابتداي انقلاب كافي نبوده و همين اجازه نميداد كه از آن ابتدا
مطالبه دموكراسي در صدر مطالبات قرار بگيرد.(سروش/ گفتگو با اقبال)
گرچه دکتر دموکراسی را مطلق و بیهدف نمیخواست و سخن از دموکراسی
متعهد(ج۲۶ص۴۷۶) میگفت و نوشتهبود: فلسفهی سیاسی و شکل رژیم [در امت] نه
«دموکراسی رأسها» و «لیبرالیسم بیهدف بیمسئولیت» [...] بلکه مبتنی است
بر «اصالت رهبری». رهبری متعهد انقلابی(ج۱۶ص۷۲) اما سروش دلش میخواهد که
رهبری و نظام دینی حذف شود، چون بد است و نمیتوان با آن نظم دموکراتیک(!)
راه انداخت، و مدعیست: تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است. با این
تئوری اصولا نمیتوان نظم دموکراتیک به وجود آورد.(سروش/حذف اختیارات ولی
فقیه با رفراندوم)
و در یک کلام گرچه سروش میخواهد به آغاز استبداد مدرن و عصر استحمار
برگردد و مدعیست: اگر كاري بخواهيم بكنيم اين است كه اين مفاهيم و تصورات
[دموکراسی و حقوق بشر] را بر صدر بنشانيم.(همان منبع)، دکتر نشانههای
ظهور فردایی دیگر را میدید و میگفت: ما اکنون در اواخر دورهی جدید به
سر میبریم و ستارگانی [...] سر میزنند که از فردایی دیگر خبر
میدهند.(ج۲۵ص۱۸)
اما از نظر دکتر، گاهی «تقلید» از جانب روشنفکران غربزده و غربشیفتگان
است و گاهی از سوی آخوندهای درباری و مقدسنماهای احمق و مسلمین باصطلاح
صفوی- که البته اسلام امریکایی لفظ بهتریست-. البته باید گفت که دکتر
گرچه حرف درستی زده ولی مصداق را اشتباه گرفته و همین اشتباه او باعث شد
تا اصل مطلب آنطور که باید فهمیده نشود، دکتر زمان میخواست و تحقیق، و
این در وادی روشنفکری کمیاب است. و روشنفکر دردمند است و به همین خاطر
مورد احترام است، نه بواسطهی وسعت اطلاعات یا صحّت تمام کلمات. البته
برخی نقلها حاکی از آن است که دکتر سخنش را دربارهی علامهی مجلسی پس
گرفته و گویا بواسطهی خواندن منابع در مورد مرحوم مجلسی، چند روزی خواب و
خوراک هم نداشته...
شریعتی هدف دارد. او مرد تلاش است و همه چیز برای او در «هدف» و «مبارزه
برای آرمان» خلاصه میشود حتی مرگ، چرا که: مرگی که ضرری برای هیچکس
نداشته باشد، بیارزشترین مرگهاست(ج۲۷ص۲۳)
هرکس که هدفی دارد و تلاش و جهاد میکند، آرمانی دارد و جامعهی آرمانی
شریعتی، جامعهای «برادر»وار است که در آن میشود آزاد زیست و از شر
اختلاف و جنگ تمام نشدنی بین انسانها در امان بود. گرچه دکتر میداند که
چنین زمانهای فرا میرسد و: سرنوشت جبری تاریخ، پیروزی عدالت و قسط و
حقیقت خواهد بود.(ج۱۶ص۶۲) اما برای زمان غیبت هم باید کاری کرد و «باید به
فکری که جنبهی عملی دارد تکیهی فکری بکنیم(ج۱۷صص۱۶۶)» و «جایی که [...]
ایدئولوژی انسانی ساکت میشود» به ایدئولوژی اسلامی بپردازیم، چرا که
«ایدئولوژی اسلامی هنوز حرفهایی برای گفتن دارد.(ج۷ص۹۷)» باید «به خویشتن
اصیل و انسانی و احیای ارزشهای فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهیبخش
خود(ج۵ص۱۱۳)» برگردیم.
بوقچیهای دموکراسی، اغلب سخت میفهمند و مدعیاند «جامعهی مسلمان
میتواند هر حکومت بیربط با دین را بپذیرد» و میگویند: اینکه ملتی متشکل
از مسلمانان باشد[...] بدین معنا نیست که نظام سیاسی آنها حتماً میباید
یک «نظام سیاسی دینی» باشد.(شبستری/ مصاحبه با »قرائت«) اما دکتر معتقد
است «در زمان غیبت امام معصوم حکومتهایی که شیعه میتواند بپذیرد
حکومتهایی هستند که به نیابت از امام شیعی و بر اساس همان ضوابط و همان
راه و همان هدف بر مردم حکومت میکنند.(ج۹ص۲۱۳)».
گرچه در محسنات شریعتی بیش از این میتوان گفت و شنید اما این مانع نقدهای
جدی به دکتر نمیشود و اصلا برای حفظ حرمت دکتر و احترام به میراث او،
باید نقدش کرد. اما مسألهی شریعتی برجاست و دین به دنیا فروشان روشنفکر
نما هنوز هستند گرچه چون موجودات ماقبل تاریخ، عمرشان به دورهی تاریخی
بعدی قد نخواهد داد، اما آفاق انقلاب در علوم انسانی و فرهنگ و مبارزه و
... از افق مرحوم دکتر گذشته. راه انسانیت و انقلاب بسته نیست، به قول
دکتر:
همیشه رفتن راه رسیدن نیست
ولی برای رسیدن باید رفت
در بن بست نیز راه آسمان باز است
پرواز بیاموزید...