فارس، عملیات مرصاد به سال 1367 در منطقه غرب کشور آغاز شد. این عملیات که دشمن مقابل منافقانی بودند که با هم وطنانشان وارد جنگ شده بودند زمان زیادی به طول نیانجامید و مجاهدان راه حق توانستند به راحتی دست این خائنان را از کشورشان قطع کرده و تا ابد به زباله دان تاریخ بیاندازندشان.
آنچه مشاهده خواهید کرد خاطره ای است از رزمنده ای که خود در معرکه حضور داشته است.
*در طول جنگ تحمیلی لشکر 6 ویژه پاسداران یک لشکر برون مرزی بود و حدود قبل از پایان جنگ قرار شد در عملیاتهای منظم هم شرکت کند.
حدود 10 روز قبل از عملیات مرصاد به صورت ضرب الاجل از سر داشت مهاباد و اندیمشک به باختران آمدیم و تقریبا یک هفته قبل از حمله منافقین در منطقه چهار زبر مستقر شدیم.
در همین گیرو دار بود که تحرکات عراق شروع شد و همان شبی که منافقین حمله کردند ما قصد عملیات با بعثیان را داشتیم. با شروع تهاجمات عراق سیل نیروهای حزب الله راهی جبههها شدند.
حضور بسیجیان به گونهای بود که ما امکان و قدرت سازمان دهی آنان را نداشتیم. برای عملیات با عراق و آباد سازی شهر گیلانغرب یکی از گردانهای ما به نام حضرت علی اصغر (ع) به سوی اسلام آباد حرکت کرد.
ساعت حدود 10:30 شب بود که گردان حضرت رسول نیز به راه افتاد.
نیروهای این گروهان در دشت چهار زبر نرسیده به گردنه حسن آباد یک ستون نظامی را مشاهده میکند همگی از ماشینها پیاده شده و در گوشه و کنار موضع میگیرند. یکی از بسیجیان با شلیک اولین آرپیجی 70 نفر منافقین را مورد هدف قرار داده و پس از آن درگیری آغاز شد.
ما در مقر لشکر بودیم، ناگهان بالای سرمان منوری روشن شد و بلافاصله گردان عاشورا را وارد کرده تجهیز نموده و راهی منطقه کردیم. اوضاع به هم ریخته بود و قائم مقام لشکر نیز درگیر شده بود. سریعا در منطقه یک دژبانی ایجاد کرده و تردد افراد و وسائل نقلیه را تحت کنترل خود گرفتیم.
یکی از برادران را به جلو فرستادم تا خبر بیاورد. ایشان رفت و خبر آورد که تعدادی از بچهها مجروح و گردان احتیاج به کمک دارد بلافاصله امکانات را از عقب منطقه عملیاتی آوردیم. تنها چیزی که برای بچهها ملاک بود، این موضوع که طرف مقابل آنها منافقین است همان هایی که با سنگ اسلام با جنگ با نظام جمهوری اسلامی آمده و این باعث میشد که کسی دیگر سخنی از تشنگی، گرسنگی و .. به میان نیاورد.
گردان حضرت رسول از ساعت 10 شب تا صبح با منافقین جنگید جلوی آنها را گرفت و نگذاشت حتی یک قدم به جلو بیاید. گردان علی اصغر نیز منافقین را از پشت سر صف کرده و ضربات خوبی به آنان وارد کردند.
هوا کم کم داشت روشن میشد و هلیکوپتر بعثییان مجروحین منافق را به داخل خاک عراق تخلیه میکردند. درگیری به شدت ادامه داشت و منافقین ضربات سختی خورده بودند.
من به باختران آمدم و چون احتمال بمباران شیمیایی توسط دشمن را میدادم تعداد زیادی ماسک شیمیایی برای نیروها تهیه کردم.
در باختران به دیدار یکی از فرماندهان مجروح رفتم که اظهارداشت: به پیش فرمانده نیروی زمینی سپاه، (دریادار) شمخانی بروید و جزئیات کامل درگیری را به ایشان بگویید. همراه با رئیس ستاد لشکر به قرار گاه رفته و وضعیت را توضیح داده و بلافاصله به منطقه برگشتم.
در منطقه شاهد بمباران خلبانان شجاع نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بودم. آنها با مانور بر روی مواضع منافقین ستون آنان را به پارهای از آهن و دود مبدل کردند. حدود ساعت 11:30 صبح بود که به همراه تعدادی از برادران لشکر به جلو رفتند در همین حین گلوله قناسه منافقین به پایم اصابت و مجروح شدم.
2 نفر از نیروهای بسیج مرا به عقب منتقل کردند و سپس به بیمارستان رساندند. دیگر نتوانستم تا پایان عملیات در منطقه حضور پیدا کنم.
منافقین اصلا آموزش کامل ندیده بودند یک بی سیم به همراه کد آن به دست یکی از فرماندههان محور ما افتاد و او به راحتی چند گردان آنها را هدایت و کنترل میکرد.
دیگر اینکه ترس و وحشت در بین منافقین بیش از اندازه بود هنگامی که درگیری سختی و عرصه بر آنها تنگ شده بود اکثر خودکشی کرده و سعی داشتند که خود را به گونهای از بین ببرند تا اسیر جمهوری اسلامی نشوند.
سوم اینکه ایثار و شجاعت بچهها در این عملیات بیداد میکرد فرمانده گردانی به نام آقای پیرانی داشتیم ایشان در عملیات مرصاد 3 بار مجروح شد و هر بار در خط جراحت خود را پانسمان کرده و سپس به هدایت نیروها میپرداخت.
در پایان صحبتها لازم میدانم از تمامی شهدای گرانقدر این عملیات به
خصوص شهیدان «حنیفه» و «بهشتی» یادی کنم. عزیزانی که در اوج روزهای سخت
جنگ صحنه دیگر از تاریخ خونبار انقلاب اسلامی مان را رقم زدند.