بولتن نیوز: نامه وارده- امام (ره) بارها هشدار داده بودند که نکند یک روز سرمایه دارها بر کرسیهای مجلس و امور مردم تکیه بزنند که این روز روز تلخی است!.
متاسفانه در اینجا مجلسی که باید به فکر مستضعفین باشد، گاهی طور دیگری رفتار میکند. نمایندگانی که برخی از آنها حداقل یک میلیارد تومان برای ورود به مجلس هزینه کرده اند و بعد از ورود 700 میلیون بهعنوان هزینه دفتر دریافت می کنند، خودرو می گیرند، برای ودیعه مسکن 100 میلیونی اظهار تاسف می کنند و می خواهند بیشتر شود، بعضی از آنها هم بعد یک دوره مجلس انتظار دارند به قول احمدی نژاد با زدن یک شاسی فوق لیسانس و دکترا محسوب شوند و بعضی از آنها برای خود دم و دستگاه و تشکیلاتی را بعد از دوره مجلس به هم می زنند که نگو ونه پرس. در این بین کارگران بد بخت که تنها به یک حقوق اندک ولی باثبات راضی هستند و از هیچ دردی شکایت نمی کنند، در این بین ول معطل هستند. نه بیمه ای، نه زندگیای و نه آینده ای.
این بار هم که رییس جمهور اجازه سروسامان دادن داد و امیدی برای کارگران به وجود آمد، مجلس جلوی کار را گرفت. گویی پیمانکاران تامین نیروی انسانی زورشان بیشتر بود و سفره شان چرب تر! مجلس حاضر شد تا دولت دو برابر پول پرداخت کند اما نه به کارمند و کارگر درمانده. بلکه به پیمانکارهایی که نه "کارمند خوب" را می شناسند و نه "کارمند بد" را. همه را به یک چوب می زنند. اگر نیمه شب از کسی خوششان نیامد، اول صبح بیکارش می کنند و اگر یک مدیر دولتی خواست رفیقش را به سر کار بیاورد، یکی از همین شرکتیها را بیکار می کند و همدم خود را جایگزین می کند.
در این بین، خانواده فرد بیکار شده باز هم گرسنه می مانند و کسی نیست که پاسخ دهد. مجلسیها می خندند و تامین اجتماعی هم که هیچ. ای کاش روزی کشور ما هم در حمایت از نیروی کار مثل اروپا و امریکا شود و بودجه عمومی دولت فقط در راه تامین اجتماعی و تامین هزینه های مردم در زمان بیکاری و بازنشستگی مورد استفاده قرار گیرد. ای کاش روزی فرا برسد که مجلسی که از آرای مردم بر صندلی قدرت و قانونگذاری تکیه زده به فکر مردم باشد و این حد اقل ها را از مردم نگیرد. ای کاش...
آری من یک کارمندم. کارمندی شرکتی که سالهاست در زمین فوتبال شرکتهای دولتی به عنوان توپ از من استفاده می شود. گاهی بیرون از زمین هستم و نه نان دارم و نه خانه و نه پوشاک و گاهی در میدان هستم و چند لگدی می خورم تا باز به بیرون از میدان بیفتم و اوت شوم.
گاهی کودک خردسالم از من می پرسد "پس بابا کی گوشت می خری" و گاهی هم برای کرایه اتوبوس درمانده ام. گاهی هم می خوانم که پدری برای کمتر کردن درد درون سینه اش، پوست مرغ می خرد و برای بچه هایش بساط کباب راه می اندازد! و گاه بیمارانی را می بینم که از بیمارستانی که با پول تامین اجتماعی ساخته شده است، به بیرون پرت می کنند تا در کنار خیابان بمیرند. اما به هر حال من یک ایرانیام و یک بسیجی و یک تحصیل کرده این آب و خاک که هر گاه نظام جمهوری اسلام لازم بداند و رهبرم فرمان دهد، خونم را برای پاسداری از مام میهن خواهم داد. هرچند مجلسی داریم که نمک بر زخممان پاشید و هر چند دولت خواست اما نتوانست!
هر چند امید چندانی ندارم که در مجلس برای آنچه گفتم، گوش شنوایی باشد ولی به هر حال برای آن نوشتم که فردا روز شرمنده فرزندم نباشم.