سرویس نقد رسانه 598/ وطن امروز: «تا
مرز ديدار» (1368) حسین قاسمیجامی از آثار جاودانه در حوزه دفاع مقدس به
شمار میرود. «چشم شيشهاي» (۱۳۶۹) و «پرواز روح» (۱۳۷۶) نیز از آثار موفق
وی در حوزه دفاع مقدس هستند. شاید به جرات بتوان گفت فیلمهایی که تم
اجتماعی مرتبط با جنگ دارند را حسین قاسمیجامی در فیلمی اپیزودیک با عنوان
«زير آسمان» (1371) بنیان نهاد. «یک شب یک غریبه» (۱۳۷۳) به نوعی در ادامه
دغدغههای این کارگردان در «زیر آسمان» به شمار میرفت. وی تقریبا نخستین
کسی بود که آغازگر موج سریالهای زیستنامهای (بیوگرافی) درباره شهدا به
شمار میرود. پس از این سریال او سراغ ساخت سریالی درباره شهید فهمیده با
عنوان «بچههای بهشت» رفت. این گفتوگو به بهانه بازپخش سریال «سیمرغ» از
شبكه آيفيلم با این کارگردان مولف انجام گرفت که پایهگذار بدعتهای تازه
در سینمای اجتماعی و جنگی است. قاسميجامي در اين گفتوگو براي نخستين بار
از دلايل تغيير مسير فيلمسازياش و چرايي ساخت فيلم «پيتزا مخلوط»
ميگويد؛ فيلمي كه به هيچ عنوان در قاموس او نميگنجد!
***
شما در چه سنی نخستین فیلمتان را ساختید و چگونه وارد عرصه سینما شدید؟
اولین فیلم جدیام که همه عوامل تقریبا حرفهای بودند در سال 1365 فیلم
کوتاهی بود با نام «حرکت در ایستگاه»؛ فیلمی با سوژه دفاع مقدس و
فیلمنامهاش را عزیزالله حمیدنژاد نوشته بود که در جشنواره ششم فجر در بخش
فیلمهای کوتاه جایزه گرفت و همان فیلم موجب شد امکانی در اختیارم قرار
بگیرد که فیلم بلند سینمایی «تا مرز دیدار» را کار کنم. آن زمان 22 سالم
بود. من قبل از آن هم در 10 سالگی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
یک فیلم سوپرهشت ساختم. در جریان انقلاب هم از راهپیماییها و تظاهرات
مردمی فیلمبرداری میکردم فیلمها را برای چاپ به آلمان میفرستادیم، حتی
خاطرم هست 4 حلقه از این فیلمها از آلمان نیامد. اینجوری وارد کار شدم.
اولین فیلم اجتماعی مرتبط با جنگ را شما ساختید و پایهگذار این مسیر بودید.
بله، «یک شب یک غریبه» نخستین فیلمی بود که به وقایع پشت جبهه
میپرداخت. فیلمنامه را محمد آفریده و اسماعیل رحیمزاده نوشته بودند. یک
نسخه را مخلباف مونتاژ کرده بود اما بعدا مونتاژ فیلم را عوض کردیم، بعد
از «تا مرز دیدار»، «چشم شیشهای» را شروع کردم و در دهه 70 «پرواز روح» را
ساختم.
سیدجواد و حسن عباسی (بازیگر) نقشهای ثابت این شمایل بسیجی در عمده آثار شما بودند.
سوپراستار فیلمهای جنگی بودند. سیدجواد هاشمی یکی از کسانی بود که
سوای این همکاری، بچهمحل هم بودیم. سیدجواد در کانون حر در میدان راهآهن
بود، منزل ما هم همان نزدیکیها بود. با هم اینطوری آشنا شدیم و سیدجواد
همینطوری در چند فیلم من حضور داشت. اوجش سریال «سیمرغ» بود.
چطور شد سکان کارگردانی «سیمرغ» را به شما سپردند؟
بعد از اینکه «تا مرز دیدار» ساختم این فیلم در جشنواره جایزه فیلم اول
را گرفت، خاطرم هست رئیس وقت بنیاد شهید آقای حاتمی گفت باید جایی برویم و
به اتفاق رحیمیان، مشاور مقام معظم رهبری در بنیاد به بنیاد شهید رفتیم و
یک ملاقات خصوصی با حضرت آقا داشتیم. در این ملاقات متوجه شدم ایشان «تا
مرز دیدار» را خیلی دوست دارند و بنده را مورد لطف خویش قرار داده و خیلی
تشویقم کردند. بعدا نقل قولی شنیدم که حضرت آقا پشت سر شهید شیرودی نماز
خواندهاند. همانجا در واقع قدمهای اولیه سریال «سیمرغ» برداشته شد، مرحله
نگارش فیلمنامه توسط من، آقای سجادپور و آفریده آغاز و بعد سریال وارد
مراحل تولید شد.
پروداکشن خوبی داشت؟
پروژه «سیمرغ» همزمان با سریال «امام علی(ع)» راهاندازی شد. ارتش پای
کار بود و این شکلی تصور میشد خیلی کمکهای آنچنانی میشود اما تانکهایی
که در بخشهای عمده سریال از آن استفاده کردیم 3تا تانک حرکت میکرد، یکی
از آنها فقط دنده عقب میرفت و یکی تنها رو به جلو حرکت میکرد، فقط یکی
از آنها سالم بود و به همه جهات میچرخید اما سریالی بود که پروداکشن خودش
را داشت.
شما با آدمهایی در سریال «سیمرغ» کار میکردید که الان مصدر کار هستند
و همین افراد دائما بر طبل رجعت بر ارزشها میکوبند اما دوستانی که در
این حوزه دفاع مقدس کار میکنند را به نوعی رها کردهاند؛ فراموش کردهاند
چه کسانی پرچمدار سینمای ارزشی بودند.
فکر میکنم یک بخش عمده بازمیگردد به مشغله این دوستان و
مسؤولیتهایی که در حال حاضر دارند. گاهی وقتها انتظاری هم ندارم. مجموعه
من، سعید حاجیمیری، کمال تبریزی، رضا مقصودی، ثقفی، سجادپور و... من
انتظارم ندارم در حال حاضر که به این دوستان مراجعه میکنم تحویل بگیرند.
گاهی وقتها خودم به این موضوع فکر میکنم دلگیر میشوم چرا این اتفاق
میافتد و چرا مثلا من واقعا با این همه صحبتهایی که با هم میکنیم و
ارتباطهایی که از گذشته داشتیم، مجبور میشوم با خودم لجبازی کنم و «پیتزا
مخلوط» بسازم. سینمای ما سینمای موجسواری است؛ از تهیهکننده تا
کارگردان. به خاطر همین است که آثارمان تکراری است، نوآوری در سینمای ما
کمتر اتفاق میافتد، مثلا من به شهرستانی رفته بودم بنده خدایی یک جایی
پیتزافروشی زده بود و جواب گرفته بود، بعد کل همان راسته پیتزافروشی زده
بودند؛ سینما چنین شکلی دارد، به خاطر همین فیلمهای ما شبیه به هم هستند و
نوآوری در آن دیده نمیشود. اگر نوآوری خاصی اتفاق بیفتد آنقدر تقلید در
آن اتفاق میافتد که اصلا همه چیز از بین میرود.
سینمای جنگ به اعتقاد شما دست یک عده خاص نیفتاده، خیلی بیهنران در
حال حاضر به طبل ارزشها میزنند تا فقط بودجه بگیرند، فیلم بسازند و بد و
خوبش برایشان اهمیت ندارد.
به این وضوح نمیتوانم اظهارنظر کنم اما این اتفاق افتاده، چرا شرایطی
اتفاق افتاده و نمیتوانم فیلم جنگی بسازم؟ آیا در آن زمان که ما فیلم جنگی
میساختیم پول هنگفتی میگرفتیم؟ من برای فیلم «تا مرز دیدار» 7 هزار
تومان دستمزد گرفتم یا مثلا برای سریال «سیمرغ» 8 میلیون تومان دستمزد
گرفتم. خیلی پولهای گنده نمیگرفتیم. این پولهای کلان الان مد شده و همین
شرایط سبب تغییر نگاه به مقوله جنگ شده اما آن زمان کسی مرا مجبور نکرد
برو فیلم جنگی بساز. خودم به این نقطه رسیدم. من از دروازه سینمای جنگ وارد
سینما نشدم که بعد بروم «پیتزا مخلوط» بسازم. از اول فیلمساز بودم، از
ابتدا نگاه حرفهای به مقوله فیلمسازی داشتم. با زور بازوی خودم آمدم فیلم
ساختم، نه با رانت و لابی. اگر فیلم درباره جنگ ساختم به دلیل اعتقادات
قلبی خودم بوده اما دیگر دوستان هم به خاطر اعتقاد قلبیشان فیلم درباره
بچههای جنگ میسازند؟
شما با همین زاویه نگاه تا سال 86 ادامه داده و بعدا به دلیل کمتوجهی مدیران تغییر مسیر دادید.
من راجع به افغانستان، لبنان و همه ارزشهای موجود در نظام و جنگ فیلم
ساختم اما یک نگاه مدیریتی بعدا موجب تغییر مسیر بنده در عرصه فیلمسازی شد.
تهیهکنندگان در تلویزیون دائما میگفتند جنگیسازه. من باید ثابت میکردم
بلدم فیلم طنز هم بسازم، منتها اعتقاد قلبی من چیز دیگری است، مرا به
عنوان یک هنرمند نمیشناسند، به عنوان متخصص یک فیلم جنگی میشناسند. من
«پیتزا مخلوط» را ساختم که بگویم طنز هم بلدم بسازم، چند تا تله پلیسی
ساختم تا نشان دهم فیلم پلیسی هم بلدم بسازم. اگر قرار باشد فیلم وحشتناک
بسازم بلدم این کار را انجام دهم اما انتخاب من به عنوان یک فیلمساز انتخاب
سینمای دفاع مقدس است. به خاطر اعتقاد قلبی خود من است که در حوزه سینما
علاقهمند به ساخت فیلمهایی با محوریت دفاع مقدس هستم چون زمان زیادی از
زندگی من در جبههها گذشت، من به مکاشفههایی رسیدم که احساس کردم جهاد و
شهدا همیشه برایم زنده است. واقعیت این است چون فضا برای ساخت فیلم همسو با
اعتقادات قلبیام فراهم نبود خسته شده بودم. واقعا چقدر باید بدوم و بگویم
آقا من یک فیلمنامه دارم که درباره بچههای فلسطین است. تهیهکننده خصوصی
هم که سمت تولید این آثار نمیرود. متولیان امور هم درها را بستهاند و
هیچوقت نتیجه نمیگیرم. تلاشی هم ندارم که بگویم این فیلمها را باید
میساختم و نگذاشتند یا متولیان فرهنگی تنبلی میکنند. احساس میکنم نگاه
ارزشی را نادیده میگیرند، گاهی احساس میکنم این ارزشها فراموش شده و این
غصه و غمی است که دائما با آن مواجه هستم. اگر هم میروم تلهفیلم
میسازم، تلاش میکنم در دایره ارزشها باشد. حتی از این موضوع که حضرت آقا
دیدند و بر حاصل تلاش من صحه گذاشتند و مرا تشویق کردند هیچوقت
سوءاستفاده نکردم. سریال «سیمرغ» منشأ شروعش با نظر مساعد ایشان بود یا با
سریال «بچههای بهشت» که درباره حسین فهمیده و بهنام محمدی بود هیچوقت ژست
نگرفتم و پز مطبوعاتی ندادم، آن زمانی که فرصت فراهم بود مشغول فیلمسازی
بودم تا مشغول یارگیری.
جزو هیات اسلامی هنرمندان نیستید؟
خیر، من خودمم. البته رابطه خوبی با اعضای هیات اسلامی دارم اما جزو آنها نیستم. خدا را شکر احتیاجی به این چیزها نداشتم.
به همزمانی پروژه «امام علی(ع)» و «سیمرغ» اشاره کردید، در حال ساخت
اصلا قیاس جالبی نیست اما از بیتوجهی مسؤولان حسن قاسمیجامی کجاست،
میرباقری کجاست؟
قیاس من و میرباقری اشتباه است.
اما توجه مسؤولان سبب میشود میرباقری در همان مسیر حرکت کند و سریال
تاریخی- مذهبی بسازد اما شما مجبور شوید در دایرهای غیر از مسیری که دوست
دارید حرکت کنید.
این موضوع برمیگردد به شخصیت خود آدمها. من برای گرفتن بودجه و
جایگاه آنقدر تلاش نمیکنم. وقتی میروم میبینیم مدیران به موضوعات کلان
فرهنگی توجه نمیکنند ناخودآگاه خودم را کنار میکشم. شاید توقع بدی باشد.
همان زمان که سریال «سیمرغ» را میساختم فکر میکردم مدیران آنقدر احساس
مسؤولیت میکنند که روزی مجبور نشوم فیلمی مثل «پیتزا مخلوط» بسازم. سیمرغ
را در 27سالگی میساختم به لحاظ شخصیت هنری شاید به مکاشفههای تکمیلی
میرسیدم اما به لحاظ اخلاق شخصی به آن پختگی نرسیده بودم که بلد باشم
چطوری وارد برخی لابیرنتهای مدیریتی شوم، من به این لحاظ ضعف داشتم. الان
بعد از یک دوره گذار فکر میکنم همین آدمهایی که مرا میدیدند گذشته و
کارنامه کاری من یادشان رفته است. آن دسته از اهالی سینما که آن موقع آثار
مرا میدیدند و تایید میکردند، مرا مورد عنایت قرار میدادند، امروز که
آنها را میبینم باید سابقه کاری خودم را یادآوری کنم و با من مثل افراد
معمولی رفتار میشود. تصور من این است که سینمای ما بیش از حد سیاسی شده
است؛ نه نوع محصولات بلکه روابط پشت پرده. بخش عمدهای هم به همان
طیفینگری و قشرینگری خاص برمیگردد.
ا
ینکه یک عده خاص فیلم بسازند، یک عده خاص باشند، یک عده خاص بودجه بگیرند، در تلویزیون هم این شکلی است؟
در تلویزیون به دلیل وسعتش این شکلی نیست، در سینما یک نگاه محدود حاکم
است. نباید این شکلی باشد به هر حال لاجرم سینماست، سینما یک ابزار سیاسی
است، در شکل ایدهآل هم سیاستگذاری و روش برنامهریزیاش سیاسی است.
مدیران فعلی زمانی که مصدر شدند خیلی بر طبل ساخت فیلمهای ارزشی
کوبیدند اما رفتند سراغ کسانی که این کاره نیستند مثلا سریال «سیمرغ»،
«مرز دیدار» و «چشم شیشهای» خیلی بیشتر از فیلمهایی که مثلا درباره شهید
برونسی و شهید کاوه ساخته شده کار میکند و بودجههای وحشتناکی صرف این
فیلمها میشود.
به خاطر همین است که میگویم فضای سینما سیاسی شده است. قبل از اینکه
دستاورد هنری و فیلم مهم باشد، آدمهای در راس تولید مهم هستند و به کاربرد
خود فیلم توجهی نمیشود. خاطرم هست زمانی که سریال «سیمرغ» پخش میشد
یکسری نوار از پیامهای مردم از تلویزیون ضبط شد. خیلی از این پیامها مرا
منقلب میکرد. یادتان هست زمانی پانک مد شده بود. یکی از بینندگان زنگ زده
بود که مثلا من یک پانک بودم که با دیدن این سریال منقلب شدم. به نظرم این
سریال در آن زمان مخاطب خودش را شناخت و اثر گذاشته بود اما همین سریال
«سیمرغ» شاید تاثیر آن سالها را نداشته باشد. الان فیلم دفاع مقدسی باید
ادبیاتش هم فرق کند. شاید سریال «سیمرغ» همان انرژی را داشته باشد اما
نمیتوانم بگویم همان کارکرد را دارد. آنموقع این سریال را برای خوشایند
مدیران و متولیان فرهنگی نساختم، این فیلم را برای خود شهید شیرودی، کشوری و
بچههای جنگ ساختم. کاملا از فضای ریاکارانه دور بودم برای همین بود که
اثر میگذاشت. به همین خاطر «تا مرز دیدار» و «چشم شیشهای» اثرش را
میگذاشت، مهمترین چیزی که برایم اهمیت داشت تاثیر بر مخاطب بود و هم در
راستای نگاه تربیتی مدیران ما بود. الان اینجوری نیست، الان فضا اینگونه
است که در ابتدا باید رنگ تو مشخص باشد، حرفت و شعارت معلوم باشد بعد بروی
به یک ارگان و نهاد مهم مراجعه کنی که من میخواهم این فیلم را بسازم. الان
اینجوری شده که به آقای X و Y بدون اینکه فیلمنامهای ارائه کند بودجه
میدهند و میگویند برو فیلم بساز و این اعتماد به خاطر شناخت و رابطه
نزدیکی که طرف با فلان مدیر دارد اتفاق میافتد و در نهایت اثر خوبی هم
ارائه نمیکنند اما باز هم اعتماد میکنند. مثلا به یکی از این مسؤولان
مراجعه کردم این فیلم درباره بچههای جنگ بود اما آقایان جواب درستی با این
کارنامه مشخص و فعالیت نمیدهند.
«زمزمه با بودا» چرا اکران نشد؟
نمیدانم، البته در چند جشنواره خارجی شرکت کرد و واقعا موفق بود، در جشنواره کودک هم جایزه گرفت. مشکل مالکیت فیلم و مسائل مالیاش با بنیاد فارابی همچنان ادامه دارد، تهیهکننده فیلم هم آقای اوجانی فوت کرد، الان کسی پشت فیلم نیست اما در ادامه این فیلم خوب دوست داشتم درباره بچههای عراق و فلسطین فیلم بسازم و در این 3 داستان نشان بدهیم بچههای این 3 سرزمین دارند قربانی جنگ به معنای غیرمقدسش میشوند. فیلمنامههای این 3 تریلوژی را نوشتم اما نتیجهای نگرفتم. الان سیاستگذاران و ریلگذاران میگویند این فیلمها آرشیوی میشود و به درد ما نمیخورد، فیلم باید فروش کند اما سوال من این است که فیلمهای ظاهرا ارزشی که با حمایتهای آنچنانی ساخته شده، پرفروش بودهاند؟ الان سینمای ما ورشکست شده و به دلیل همین سیاستهای یکطرفه مجال برای سینمای ارزشی نیست. شما حساب کنید از میان فیلمهای دفاع مقدسی که ساخته شده چقدر از این فیلمها در جامعه اثر میگذارد و در روند ذهنی مخاطب تاثیر دارند؛ خیلی استقبالی نمیشود. همین فیلمهای دفاع مقدسی که روی پرده است را بروند ببینند چگونه است. بعضی از این فیلمها با حمایتهای وسیع فروش میکند ولی کارکرد عمومی دارند. سینما دایره وسیعی دارد و کسی جای دیگری را تنگ نمیکند. من با همه داشتههای خودم اگر بخواهم حتی یک فیلم کوتاه بسازم باز هم یک فیلم با محوریت دفاع مقدس خواهم ساخت. اگر بخواهم یک فریم عکس هم بگیرم چنین نگاهی را در آن لحاظ میکنم.
چرا سريال «شهید بابایی» را نساختم؟
سریال «شهید بابایی» را از ابتدا من پای کارش بودم، 10سال فیلمنامهاش
را نوشتیم، یکی، دو بار تا پای فیلمبرداری بازبینی لوکیشن رفتیم، انتخاب
بسیاری از بازیگران مثل شهاب حسینی را من انجام دادم اما در یک پروسهای
کار را نساختم و عقبنشینی کردم. دیدم نمیتوانم. سریال ساخته شده با همه
ارزشهایی که دارد فیلمنامه خوبی ندارد. خودم یکبار فیلمنامه این پروژه را
نوشته بودم، دوستان تصمیم گرفتند یکبار دیگر نوشته شود، فیلمنامه را کنار
گذاشتیم و آقای توحیدی مجدد آن را نوشتند، دوباره اعمال نظرهای آنچنانی
شد. در گفتوگوهایی که با آقای مجیدی به عنوان مشاور داشتم دیدم نه آنها
خیلی حال میکنند و نه من با شرایط خیلی خوب پیش میروم، یک طلاق توافقی
اتفاق افتاد؛ موافقت کردیم که این کار را نکنیم. تصور من از آفرینش دوباره
بابایی در قالب سریال چیزهای دیگری بود. عکسی در موسسه فرهنگی شاهد هست که
شهید بابایی پاهایش برهنه است و دارد نوحه میخواند، یک عده دور و برش
هستند و دارند عزاداری میکنند. در نگاه اول متوجه نمیشوید این شخص عباس
بابایی است. الان سریال را با همان یک عکس مقایسه کن، کاملا متوجه میشوی
بابایی کیست و متوجه تضادهای جاری در سریال با این اسوه جنگ میشوید.