شايد خيليها رضا داوودنژاد را با آن فيزيك خاص بدنياش از سريالهاي تلويزيوني و فيلمهاي سينمايياش بشناسند اما او ديگر آن رضاي سابق نيست. دوران بيماري و پيوند كبد باعث شده است كه نصف وزنش كم شود اما حتي نميتوانيد يك لحظه تصور كنيد كه از خندهرويي و شوخطبعياش كم شده باشد و حتي بيان حرفهايي كه پشت سرش ميزدند هم نميتواند ناراحتش كند. او كه اكنون دوران نقاهت را پشت سر ميگذارد، حالش خوب خوب است و ميخواهد سراغ توليد فيلم برود! البته خودش ميگويد اگر در فيزيك جديدش تهيهكنندهها تحويلش نگيرند، هيچ اشكالي ندارد، پارتيبازي ميكند و در فيلم خودش جلوي دوربين ميرود!
رضا داوودنژاد كه پس از دو ماه اقامت در شيراز اخيرا به تهران آمده، حالا روي مبل خانهاش در تهران نشسته و با خبرنگار سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) صحبت ميكند.
او به گذشته نگاه ميكند، از حاشيههاي اين چند وقته ميگويد از حرفهايي كه پشت سرش زدند و از مردمي كه نميداند چگونه از آنها تشكر كند و خيلي حرفهاي ديگر...
در را كه باز ميكند، با همان خندههايي كه در فيلمهايش از او ميشناسيم، ما را به داخل خانه دعوت ميكند و خودش سريع به داخل آشپزخانه ميرود تا چايي و آبميوه بياورد و هر چه اصرار ميكنيم كه اينكار را نكند و روي مبل بنشيند تا خودمان اينكارها را انجام دهيم، هيچ فايدهاي ندارد!
از آشپزخانه كه بيرون ميآيد و روبروي ما مينشيند ميپرسد «خب از سينما چه خبر؟» و البته جوابي نداريم كه بدهيم چون وضعيت واضحتر از آنچيزي است كه بخواهيم درباره آن صحبت كنيم.
در همان چهار پنج دقيقه اول، صحبتهايمان با اين احوالپرسي از او شروع ميشود. ميگويد: «خوبه خوبم. فعلا كه دوران نقاهت را سپري ميكنم و مراقبتهاي پس از پيوند كبد و داروهاي لازم را مصرف ميكنم اما خيلي بهترم. خدا را شكر».
بيماري رضا داوودنژاد خيلي ناگهاني بود. به يكباره خبرگزاريها اعلام كردند كه او در بيمارستان «لاله» تهران بستري شده و حالش خوب نيست و به پيوند كبد نياز دارد.
اگر چه دوست نداشتيم كه بحث از اينجا آغاز شود اما گويا صحبت در اينباره اجتناب ناپذير است. داوودنژاد درباره مريضياش يادآور ميشود:«اصل داستان مريضي من اين بود كه زماني بسيار چاق شدم و چاقي بيش از حد، باعث شد چربي دور كبدم را بگيرد. چهار سال سعي كردم كه لاغرتر شوم و چربيهاي دور كبد هم شروع كرد به آب شدن. در اين شرايط كبد بايد دو برابر حالت عادي كار ميكرد اما نكته مهم، اينجا بود كه من پس از دو سال به دليل مشغله كاري و بيتوجهي، داروهايي كه دكتر براي كم كردن وزن به من داده بود را استفاده نميكردم. در واقع وقتي ميديدم خوب وزن كم ميكنم، فكر ميكردم همه چيز رديف است در حالي كه كبدم مدام در حال بدتر شدن بود».
« آخرين كارم سريالي بود كه عيد نوروز با نام «فراموشي» پخش شد. من قبل از اين سريال هم چند ماهي بسيار پركار بودم. در مدتي كه در «فراموشي» بازي ميكردم، حدود هفت ماه بود كه فشار كاري بسيار زيادي را تحمل كرده بودم. همين فشار باعث پيشرفت مريضي من شد. آن زمان خيلي بيحال بودم و اشتهايم كامل از بين رفته بود، اما نميدانستم مشكلم چيست و مدام سرم را با كار گرم ميكردم. آنقدر اشتها نداشتم كه در روز شايد فقط يك وعده سالاد ميخوردم و آقاي سلطاني (كارگردان «فراموشي») و بچههاي ديگر ميگفتند كه تو داري خودكشي ميكني! اما دست خودم نبود اشتها نداشتم.
گذشت تا اينكه بالاخره 22 فروردين به بيمارستان رفتم و بستري شدم و آن موقع فهميدم كه اي واي، با چه وضعيتي روبهرو هستم.»
او درباره اينكه چرا زودتر از اينها به پزشك مراجعه نكرد، توضيح داد: «كبد عضوي است كه اگر 90 يا 95 درصدش دچار مشكل نشود، بيمار متوجه نميشود كه چه بلايي برسر او آمده است. اتفاقا مرگ براثر مشكل كبدي هم درد ندارد، به همين دليل هم كسي متوجه نميشود كه در كبد او چه ميگذرد و بيماران كبدي بلافاصله بعد از متوجه شدن، اگر كمي اهمال كنند به كما ميروند و فوت ميكنند. خلاصه اينكه اگر من هم يك هفته ديرتر به شيراز منتقل ميشدم به كما رفته بودم».
زماني كه داوودنژاد در بيمارستان «لاله» بستري بود، خيليها ميگفتند كه او بايد مدتها در ليست انتظار كبد بماند اما در هر صورت او به بيمارستان «نمازي» شيراز منتقل شد و پس از يكي دو روز پيوند كبد انجام شد.
بعضي ميگفتند كه داوودنژادها معروف هستند و او به لطف اينكه در تلويزيون و سينما شناخته شده است زودتر از آنهايي كه در ليست انتظار بودهاند، كبد پيوندي پيدا كرده است. خودش هم اين حرفها را شنيده و ميگويد دوست دارد درباره اين شايعات صحبت كند تا مردم اصل ماجرا را متوجه شوند:
«زماني كه به شيراز رفتم، شايعه خيلي زياد بود. يكسري ميگفتند چون فلاني بازيگر بوده، زودتر و خارج از نوبت عملش كرده بودند، در صورتي كه مدارك پزشكي من نشان ميدهد كه چرا بلافاصله پس از انتقال به شيراز زير تيغ جراحي رفتم.
در آزمايشهاي مربوط به كبد، آزمايشي وجود دارد كه «بيليروبن» هر فردي را اندازه ميگيرد و اين شاخصه در يك آدم سالم و عادي معادل 1/3 است. در بخش ما كه مربوط به پيوند كبد در بيمارستان «نمازي» شيراز بود، بيماراني كه وضعيتشان خيلي حاد بود، «بيليربون»شان عدد 25 را نشان ميداد اما هنگامي كه از من آزمايش گرفتند ديدند كه «بيليروبن» 40 است! يعني يك چيزي بعد از وضعيت اورژانسي.
در كميسيون پزشكي غير از تيم دكتر آقاي ملكحسيني كه دكتر جراح من بودند، بايد يك پزشك ديگر هم وضعيتم را تاييد ميكرد و جالب است كه آن پزشك به پدرم گفته بود كه براي عمل شايد يكي، دو روز بيشتر فرصت نداشته باشم يعني تا اين حد وضعيتم وخيم بود اما نميدانم چرا برخي آن شايعاتي را مطرح كردند».
رضا داوودنژاد هنگامي كه درباره شايعات پشت سرش صحبت ميكند، براي اولين بار نام دكتر ملك حسيني و تيم او را به زبان ميآورد اما تا پايان گفتوگوي يكساعتهمان با او، به هر بخشي كه ميرسيم به نوعي نام پزشك جراحش را به زبان ميآورد و از او ياد ميكند:
« واقعا بايد با آن وضعيتم از تيم دكتر آقاي ملك حسيني و پرسنل بيمارستان «نمازي» شيراز تشكر كنم. اتفاقي كه سالانه در اين بيمارستان ميافتد بسيار خاص است. آنطور كه من پرسيدم، سال قبل 370 پيوند كبد در بيمارستان «نمازي» انجام شده و در سه ماهه نخست امسال هم تنها 100 پيوند كبد داشتهاند. با اين فشردگي عملها تصور كنيد كه بايد چقدر فكرشان مشغول باشد. بعضي وقتها، با تيم جراحي يا پرسنل صحبت ميكردم و كم كم در روزهاي آخر اين كه بگويند دو سه روز است كه به خانه نرفتهاند برايم عادي شده بود.
شما اين وضعيت و اين همه فداكاري براي نجات جان انسانها را تصور كنيد و حالا ببنيد كه خيلي محتمل است، آدم در اين شرايط، اخلاقش تند شود يا طبيعي است كه حوصله نداشته باشد، اما انگار دكتر ملك حسيني، تيمش و پرسنل بيمارستان كمي از آدميزاد با آن تعاريف ما بدور هستند! چون رفتارشان انقدر مهربانانه است كه نميتوانم توصيفش كنم. البته شايد برخي فكر كنند كه چون من رضا داوودنژاد بازيگر تلويزيون و سينما بودم مورد توجه و رسيدگي بيشتر قرار ميگرفتم اما واقعا اين طور نبود. انصافا بايد بگويم آقاي دكتر ملكحسيني و تيمشان همه را به يك چشم ميديدند و با همه مهربان بودند؛ چه آن فردي كه صاحب منصب بود و براي پيوند كبد به بيمارستان آمده بود و چه آن كارگر بنايي كه با هزار مشكل روي تخت بيمارستان «نمازي» بستري شده بود».
بر خلاف آن چه فكر ميكرديم، در مدتي كه درباره بستري بودن در بيمارستان صحبت ميكند، چهرهاش كه در هم نميرود هيچ، تازه خاطرات را با خنده و شوخيهاي هميشگياش بيان ميكند.
وقتي به قسمت صحبت درباره مردم شيراز و رفتارشان با او ميرسيم، كلاه نارنجي را روي سرش جابجا ميكند و لبهي مبل مينشيند و با شور و اشتياق بسياري از شيرازيهاي مهماننواز صحبت ميكند:
« اگر كسي شيراز نرفته باشد شايد متوجه نشود كه چه ميگويم اما مردم شيراز خيلي خاص هستند. خيلي خوش هستند و واقعا تهران در مقابل شيراز شهر مردگان است! آنقدر مهربان هستند كه از معاشرت با آنها خسته نميشويد و اتفاقا خيلي هم هوايتان را دارند.
من يك ماه و نيم در بيمارستان «نمازي» بستري بودم و پس از آن در خانهاي در شيراز تحت نظر پزشكان قرار داشتم. واقعا هم پرسنل بيمارستان لطف بسيار زيادي به مريضها داشتند و هم مردم شيراز بسيار ميهماننواز بودند و از ما حمايت كردند».
شنيده بوديم كه از داوودنژاد براي بازي در يك سريال دعوت شده است، آن هم با همين وضعيت سلامتياش كه حتي سخت روي پا ميايستد. همين موضوع را از او ميپرسيم و با تاييد اين موضوع پاسخ ميدهد:
«اي بابا! فعلا سركار نميتوانم بروم. دوست دارم زودتر به صحنه برگردم، اما در هر صورت بايد توانش را داشته باشم. خودم ميگويم يك ماه ديگر بازي ميكنم اما دكترها ميگويند چهار پنج ماه! حالا بايد ببينيم زور من ميچربد يا زور دكترها!
بازي در يكي از سريالهاي مناسبتي ماه رمضان پيشنهاد شد كه تيم سازنده خيلي هم با شرايط من كنار ميآمدند. اما من الان بيش از چهار پنج ساعت كه بيرون ميمانم خسته ميشوم در حالي كه كار بازيگري نياز به تلاش 10، 12 ساعته در روز دارد و براي من چنين كاري بسيار سخت و در حال حاضر نشدني است. به هر صورت ديدم هم آنها اذيت ميشوند و هم من. به همين دليل تصميم گرفتم چند ماهي را استراحت كنم».
خيليها وقتي در «فراموشي»، رضا داوودنژاد را با فيزيك بدني جديد و بسيار لاغرتر مشاهده كردند ميگفتند كه بخشي از علاقه مخاطبان به او دقيقا به دليل همان فيزيك قبلياش بود! خيلي شك داشتيم كه در اين باره سوال بپرسيم يا نه. در هر صورت وقتي ميپرسيم، اول كلي ميخندد و بعد ميگويد:
« اتفاقا به خودم هم چنين چيزي را گفتهاند. برخي از مردم هم ميگويند وقتي تپل بودي، بانمكتر بودي. حتي خانمي در فرودگاه با بغض به من گفت؛ پسرم چرا اينقدر لاغر كردي؟ من تو را كه ميديدم ياد پسرم ميافتادم كه در خارج از كشور زندگي ميكند. ما تو را همانطور كه بودي دوست داشتيم.
در هر صورت اين نوع علاقه مردم است. اما من دوست داشتم كمي هم نقشهاي متفاوت بازي كنم. شايد تهيهكنندهها بگويند ما تو را آنگونه كه قبلا بودي دوست داشتيم. به خاطر همين من از بچگي در كار توليد فعاليت كردم و زير و بم آن را بلدم. اگر با سيستم بدني جديدم كسي دوست نداشته باشد من را در فيلمش بازي دهد، ميتوانم براي خودم پارتي بازي كنم و در فيلمهايي كه خودم در توليدش نقش دارم، رولهايي را بازي كنم!
اگر كسي خانواده داوودنژاد را بشناسد، ميداند كه آنها خيلي به هم وابسته هستند. خانواده داوودنژاد شايد تنها خانوادهاي باشد كه دستهجمعي با هم فيلم سينمايي ميسازند، در آن بازي ميكنند و اتفاقا مردم هم از فيلمهايشان استقبال ميكنند.
در «مرهم»، عليرضا داوودنژاد، پدر خانواده پشت دوربين بود و مادرش، فرزندش و مادربزرگش در فيلم بازي ميكردند اما اين اتحاد و كنار هم بودن فقط مختص كار نيست. آنها در بيماري فرزند خانواده كنار هم پشت دوربين زندگي واقعي ايستادهاند. رضا در اينباره ميگويد: «خانواده ما خيلي به هم وابسته هستند و براي ما خانواده و تمام اعضاي آن بسيار مهم هستند.»
«كلا در اين مدت، خانوادهام خيلي اذيت شدند. در مدتي كه بستري بودم، عمه، پسرعمه، مادربزرگ، پدر، همسر و پدر همسرم به صورت مداوم در كنارم بودند و به همه خيلي سخت گذشت. طوري كه وقتي كه ديروز به همراه همسرم وارد خانه شديم، احساس كرديم كه چند سالي را ايران نبوديم و البته حضور در خانه برايمان به شكل يك آرزو در آمده بود.
خيلي شرايط سختي بود. تصور كنيد يك شبهايي نزديك بود به كما بروم، تب 40 درجه داشتم يا داروهاي سنگين مصرف ميكردم. وقتي شرايط را در ذهنتان مرور كنيد، متوجه ميشويد كه قرار گرفتن در چنين موقعيتي بسيار استرسزاست. فكر ميكنم اگر خانوادهام در كنارم نبودند، اصلا نميتوانستم چنين فشاري را تحمل كنم. يك مريضي ساده خانواده را بسيار اذيت ميكند چه برسد به مشكلي كه من داشتم. نميدانم چگونه ميشود از آنها تشكر كرد».
البته او در سخنانش، از شايعاتي كه مدام او و خانوادهاش را اذيت ميكرد هم گله ميكند و ميگويد: «آنقدر بازار شايعه داغ بود كه هم من و هم خانواده بسيار اذيت شديم. يك روز تيتر ميزدند كه رضا داوودنژاد به كما رفت و از ساعت 7 صبح موبايل كل خانواده مرتبط زنگ ميخورد و ميخواستند بپرسند كه حالم چطور است. همين موضوع استرس خيلي زيادي را به من و خانواده وارد ميكرد».
از نكات بسيار مهم در عملهاي پيوندي اين است كه هم پروسه عمل و هم داروهاي مصرفي پس از آن، هزينه بسيار سنگين دارند. در اين شرايط كمك مسئولان و بيمه تامين اجتماعي نقش اساسي براي بيماران دارد.
داوودنژاد در اين بخش از سخنانش، در پاسخ به اين پرسش كه كداميك از مسئولين پيگير كارهايش بودند، از پورمحمدي (مدير شبكه سه)، دكتر دستجردي (وزير بهداشت)، شمقدري (رييس سازمان سينمايي)، ميرعلايي (مديرعامل فارابي) و مهندس مسچي (مدير موسسه سينما شهر) تشكر ميكند كه در اين مدت او را تنها نگذاشتند:
«مسوولان مختلفي پيگير كارهايم بودند. از تلويزيون، آقاي پورمحمدي (رييس شبكه سوم سيما) واقعا لطف داشتند و از ابتدا تا انتهاي مريضي، وضعيتم را پيگيري ميكردند. خانم دكتر دستجردي (وزير بهداشت) هم خيلي به ما كمك كرد. همان اوايل آقاي شمقدري، آقاي ميرعلائي و آقاي مسچي هم به ديدنم آمدند و پيگير وضعيت بيمهايام بودند. بايد از همه اين مسوولان تشكر كنم».
هميشه اولين سوالي كه هنگام بيماري هنرمندان پرسيده ميشود اين است كه «او بيمه دارد يا نه؟». پس از آنكه او از مسئولين سينمايي كشور براي پيگيري بيمهاش تشكركرد، درباره وضعيت پرداخت هزينههاي درماني پيوند كبد توسط بيمه از او سوال كرديم كه پاسخ داد: «من بيمه نبودم. آن زماني كه خانه سينما وجود داشت، از طريق سه صنف ميتوانستم براي خودم بيمه بگيرم اما ترجيح دادم كه نگيرم. در هر صورت در اين مدت كه به بيمه نياز داشتم، آقاي شمقدري، ميرعلائي و مسچي خيلي پيگيري كردند كه بيمه هنرمندان شوم و بايد از آنها تشكر كنم.
البته جايش است كه اين را هم بگويم. داستان بيمه در كشور ما واقعا جالب است. مثلا جعبه قرص 10 هزار تومان با بيمه ميشود 2 هزار و 700 تومان، اما من در پيوند كبد، بايد قرصهايي كه هركدام از آنها 200 هزارتومان است و يا آمپول يك ميليون توماني مصرف كنم كه هيچكدام جزو بيمه نيستند!
طبيعتا بسياري از بيماراني كه در بيمارستان براي پيوند كبد و يا مواردي مشابه بستري ميشوند، توانايي پرداخت چنين هزينههايي را ندارند، اما در شيراز خيرين خيلي به بيماران كمك ميكنند، چون آنجا داروهايي كه پس از پيوند بايد در بيمارستان مصرف شود، قيمتهاي سرسامآوري دارد. مثلا يك دوره مصرف آنتيبيوتيك براي كسي كه پيوند كبد كرده، حدود 10 ميليون تومان هزينه دارد و اين فقط شامل مصرف آنتيبيوتيكها ميشود. واقعا اگر كمك خيرين نبود، نميتوان متصور بود كه مثلا يك كارگر يا كارمند و يا خيليهاي ديگر بتوانند از پس چنين هزينهاي بربيايد».
او سعي ميكند نقش خيرين را در كمك به بيماران پيوندي در شيراز بيشتر توضيح دهد و به ايسنا ادامه ميدهد: «اكنون در همان شيراز يك بيمارستان 500 تختخوابي كه قرار است به بزرگترين مركز پيوند عضو خاورميانه تبديل شود، توسط خيرين در حال ساخت است. 80 درصد هزينه ساخت اين بيمارستان را خيرين برعهده دارد. حال ببينيد آقاي دكتر ملكحسيني و تيم جراحانشان و اين خيرين تاكنون چه زندگيهايي را نجات دادند. نميدانم چگونه ميتوان از آنها تشكر يا قدرداني كرد».
داوودنژادِ جوان، خيلي با احترام از مرحوم محمدرضا كاكاوند ياد ميكند. به قول خودش «او كسي است كه با اهداي اعضاي بدنش پنج نفر را به زندگي برگرداند و خانوادههايي را نجات داد. چه كسي است كه بتواند از او تجليل كند؟»
او در اين بخش از سخنانش از آرزويش ميگويد و خاطره مرحوم كاكاوند را زنده ميكند:
آرزويم اين است كه فرهنگ اهداي عضو در خانوادهها جا بيفتد. من خودم پنج سال قبل كارت اهداي عضو گرفتم و ديديم كه چگونه به كمك ديگران در اين زمينه نيازمند شدم. « بايد از خانواده مرحوم محمدرضا كاكاوند هم كه كبد ايشان را گرفتم و علاوه بر من به چهار فرد ديگر هم زندگي بخشيد، تشكر كنم.
مرحوم كاكاوند يكي از خطاطان معروف شيرازي بودند كه قرآن، نهجالبلاغه و ديوان حافظ را با خط زيباي خود به نگارش در آورده بود و خانواده و فرزندان بسيار محجوبي داشت. جالب است بدانيد كه همسر و مادر مرحوم كاكاوند خودشان من را انتخاب كرده بودند و گفته بودند كه كبد ايشان به من پيوند زده شود».
داوودنژاد شايد از معدود بيماران پيوندي است كه اهداكنندهاش را ميشناسد و در ختم پدر خانواده كه كبد او اكنون در بدنش است شركت كرده است. اما او از دست مسئولان تامين اجتماعي گلايه دارد و ميگويد كه «لطفا بنويسيد كه من خواهش ميكنم به وضعيت بيمه مرحوم كاكاوند رسيدگي شود. او جان پنج نفر را نجات داده است»
«متاسفم كه بگويم خانواده آقاي كاكاوند كه پنج نفر را به زندگي برگردانده است، هنوز هم با مشكلات بيمهاي مواجه هستند. ايشان در سه ماه آخر زندگيشان به دليل بيماري، نتوانستند حق بيمه را پرداخت كنند و در يك ماه آخر هم كاملا در كما بودند اما اكنون به دليل پرداخت نكردن سه ماه حق بيمه، با مشكل مواجه شدهاند. برايم جاي تاسف است كه وقتي يك خبر از اين موضوع منتشر ميشود، مسوولاني از تامين اجتماعي تهران يا شيراز تماس ميگيرند و ميگويند كه مشكل حل شده، اما پس از چند روز همه موضوع را فراموش ميكنند».
وي با يادآوري تماس تلفني هفتههاي قبل مسوولان تامين اجتماعي بيان كرد: «چند روز قبل از تهران با بابا و از شيراز با من تماس گرفتند و گفتند كه پرونده براي صادر شدن دستورهاي لازم به تهران منتقل شده است و يك روزي را مشخص ميكنيم كه شما يا پدرتان به همراه برادر آن مرحوم به تامين اجتماعي بياييد. الان 10 روز است كه من مرخص شدهام و هيچ خبري از آنها نيست. من از مسوول تامين اجتماعي خواهش ميكنم كه پيگير اين موضوع باشند، چراكه مرحوم كاكاوند جان پنج نفر را نجات دادند و تنها در يك مورد ميگويم كه يكي از كليههاي ايشان فردي را به زندگي بازگرداند كه خرج چهار خانوار را ميدهد. حال چرا بايد چنين كار بزرگي بيجواب بماند؟ من اين موضوع را پيگيري خواهم كرد و اميدوارم كه مسوولان تامين اجتماعي هم در اين زمينه ياريام كنند».
طبيعتا كسي كه دو ماه را روي تخت بيمارستان سپري كرده، در اولين گفتوگويش دوست دارد كه از آنهايي كه در اين مدت يارياش كردند تشكر كند. رضا داوودنژاد هم از اين قاعده مستثني نيست و در پايان سخنانش باز هم با تاكيد فراوان از دكتر ملك حسيني، خانوادهاش و مردم تشكر ميكند:
« بايد از خانوادهام، مردم و مسوولان تشكر كنم. خيلي مهم است كه در اين اتفاقات آدم را تنها نگذارند. اين از نظر رواني براي بيمار خيلي مهم است. از دوستان و مطبوعات هم تشكر ميكنم كه پيگير كارم بودند. ضمن آن كه بايد از آقاي پوراحمد نازنين و امين تارخ عزيز كه از من حمايت كردند، تشكر كنم. مردم شيراز هم آدمهاي بسيار ميهماننوازي هستند و كه بايد از آنها تشكر كنم.
« اما تشكر اصليام بايد از آقاي دكتر ملكحسيني باشد كه خدا سايهاش را از سر اين كشور كم نكند. او آدمي است كه با يك تيم فوقالعاده در شيراز براي نجات بيماران فعاليت ميكنند و در عين حال به دانشجويان و دكترهايي كه در اين زمينه فعاليت ميكنند هم آموزش ميدهند. تيم ايشان كه متشكل از آقايان و خانمها بحريني، كاظمي، غلامي، شمسايي، منصوري، عليزاده و... بود هم براي خود پديدهاي بودند. كاش فضاي بيمارستانهاي تهران هم مانند بيمارستان نمازي شيراز اينقدر صميمانه بود، البته مديريت، پرستاران و دكتران بيمارستان «لاله» تهران هم به من خيلي لطف داشتند اما آن اتفاقي كه براي من در شيراز افتاد، در تهران نيفتاد».
اگرچه او تشكر اصلياش را به دكتر ملك حسيني اختصاص داد اما بلافاصله پس از ايشان، ميگويد كه يك تشكر اصلي ديگر هم دارد!
«نميتوانم لطف مردم را فراموش كنم. در اين 15، 16 سال كه در تلويزيون و سينما بازي ميكنم، مدام افراد در خيابان دورم جمع ميشدند و يا از دور و نزديك سلام ميكردند، اما وقتي در اين شرايط قرار گرفتم، تازه متوجه شدم كه مردم تا چه حد به من لطف دارند. خيليها از شهرستانهاي مختلف تماس ميگرفتند و برايم دعا ميكردند و خيلي هاي ديگر هم وقتي مرا ميبينند انقدر ابراز لطف ميكند كه نميدانم چه بگويم. اين حد از لطف و علاقه مردم را تا همين چند وقت قبل درك نميكردم و برايم عجيب و غيرقابل باور بود».
گفتوگوي يك ساعته با رضا داوونژاد آن هم يك روز پس از انتقالش به تهران تمام شده است. ما نگران سلامتي او هستيم و اصرار ميكنيم كه برود و استراحت كند اما خودش ميگويد كه «خيلي ممنوعالملاقات بودم و استراحت كردم». هنگامي كه ميخواهيم از در منزل او خارج شويم، همان دم در چيزي يادش ميآيد و ميخواهد حتما به اين نكته در گفتوگو اشاره كنيم:
«من در بيمارستان نمازي، مريض كبدي ديدم كه در عرض يكسال و نيم كبدش نابود شده بود چون از اين قرصهاي ماهوارهاي ريزش مو يا قرص لاغري خورده بود. در شيراز تا دلتان بخواهد افرادي هستند كه از اين قرصهاي ماهوارهاي يا كبدشان از بين رفته بود يا سرطان گرفته بودند. مردي بود كه آنجا ميگفت تا همين چند روز قبل اصلا نميدانسته كبد كجاي بدن است، اما همسرش به دليل مصرف قرصهاي ريزش مو، در عرض يكماه و نيم، 90 درصد كبدش از بين رفته و به پيوند كبد نياز داشت. من از مردم خواهش ميكنم كه از اين قرصها كه هر روز انواع اقسامشان براي ريزش مو، افزايش قد، كاهش و افزايش وزن، ترك اعتياد و ... بيشتر ميشود، استفاده نكنند».
از بالكن خانهي رضا داودنژاد برج ميلاد پيداست از او ميخواهيم با برج ميلاد عكس بگيرد و اين بازيگر خواستهي ما را اجابت ميكند اما خودش ترجيح ميدهد با «مارلون براندو» يا همان «پدرخوانده» معروف عكس يادگاري بگيرد.