آسمان ابری است… نم نم باران، چشمه از چشم خدا می گیرد… کوزه نفس پر از مرغ و کدوست… خواب ها را شکم سیر به یغما برده… نه کمی دغدغه و درد و عذاب… که یتیمی… کرو کوری… و فقیری تنها… گوشه شهر پر از حادثه می میرد باز… تا غذایی باشد… از برای سگ و روباه و شغال… و کسی نیست که دندان طمع را بکشد… و نکارد جایش… عاج بی دردی و خودخواهی و آز… پای در کفش بزرگان نکنم… تاولم مسری است…
انسان زنده به آرمان است… و سالهاست که انسانیت شده است آرمان… کجایند انسانهایی که آرمانی اند… ایثار هایی که آرمانی اند… مقاومت های آرمانی… صبرهای آرمانی… خلق و خوی های آرمانی… همت های آرمانی… کجایند آن همه واقعیتی که حالا برای ما آرمانند… ابرمردهایی که غیرتشان را رشک می بریم و حسرت محبت و صفای آنها به دلمان مانده است… اینکه آرمان “فتح قدس” دیگر روی زبانهای ما عادی نیست… دلیلش عقب نشینی ماست… ما از واقعیتها و داشته های خود نیز عقب کشیده ایم… آنقدر عقب که خویشتنمان آرزوست… آری… ما با قلبهایمان عهد فتح قدس را بسته بودیم… زیارت کربلا همین جلوی چشم ما بود… کسی تصورش را نمی کرد قدس اینقدرها از ما فاصله بگیرد… قدس همین بیخ گوش ما… همین میان مشت ما بود… آرمان ما دست یافتنی تر از این حرفها بود و این فعل بود را جرأت نمی کنم “هست” کنم… چرا دروغ؟… اگر در پپسی و کوکا را باز نکردیم و رفتند به سبد زباله خانواده ما… نه سبد خرید… آن روزها … آرمانگرا هم خواهیم شد! البته انشا الله…
وقتی این جمله برای ما اصل شد … تا کمال راهی نیست… جمله ای که روح آن جز عزت نیست… “مرده باشیم روزی که حرف رهبرمان بر زمین بماند”… که ۳۰ سال پیش اینگونه نوشته می شد: “یا فتح یا شهادت”… آری… سفر عشق بی مایه نمی شود… جان را باید مایه عزت کرد… ایثار را باید از حسین(ع) آموخت… که همه چیز را برای دینش پاک می بازد… ما تا وقتی جملات آقا را فقط می شنویم… همینیم… گوشیم و چشم نیستیم… دنبال ریشه سه حرفی بصیرتیم و در عمل… مشمول فعل “نکس” هستیم… وقتی شعورها کم رنگ می شود شعار خوب است… اما وقتی همه شعار می دهند … صاحب شعور کسی است که در بند عمل باشد… نه در بند زبان… چیزی که همین این سو و آن سوی فضای مجازی ارزشی ما… به فراوانی دانه های شکر است… گله ای نکنیم اگر مگس ها… ما را خوراک خویش یافته اند… آری… شیر که غرّش می کند، به بزرگی یالش نمی نازد… جگر شیر دارد… کسی که بصیرت را همین چهار نوشته ما معنا می کند… یا به خواب عمیق مشغول است … یا واقعا نمی داند که بصیرت را “به سیرت” می دهند، “به صورت”…
سربند ۳۰۰ هزار شهید ما، کجاست؟… روی سیم خاردارهای مرز شلمچه … یا روی طاقچه… شاید هم روی سر بسته باشیم و خبر نداریم!… کجایند آرمانها… کجاست خط روح الله… که از کربلا می گذشت و به قدس می رسید… خطی که بزرگترین شیطان عالم را همین امریکا می دانست و گرسنگی می کشید اما لب به نان مزدور ساز نمی زد… پرچم روح الله این روزها دست کیست؟… و ما چقدر دنبال سرپا ایستادن علمدار انقلابیم؟… چرا ما نباید بمیریم آن روزی که مطالبه رهبرمان روی زمین مانده است… روزی که مدعیان ولایتمداری با صفت مشغله دار خود را تبرئه می کنند… چرا “یا فتح یا شهادت” را فریاد نمی زنیم… بر انسان بی آرمان نماز میت خواندن کافی نیست… باید انتقام سربندهای فراموش شده را گرفت… از آنانکه می پسندند ما بی آرمان باشیم…