کد خبر: ۶۵۳۰۰
زمان انتشار: ۱۴:۳۳     ۱۴ تير ۱۳۹۱
به قلم آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی؛
مسئله‌ی مهم در قدرت جمهوری اسلامی كه از مردم ایران به وجود آمده، حرف فطرت برای گفتن است به گوش دل‌های فطرت انسان‌ها. پیام جهاد و شهادت را به‌وضوح دریافت می‌كنند. دیوار راستی كه نظام جمهوری اسلامی با همه‌ی بلندی و ارتفاع آن در منطقه به وجود آورده، كجی دیوار نظام‌های وابسته را آشكار می‌كند. ایران امروز راه‌های مقابله با جنگ نرم را به‌خوبی پیدا می‌كند و تجارب خود را در اختیار همه‌ی ملت‌ها به‌خصوص ملل اسلامی می‌گذارد. فردای جمهوری اسلامی از امروزش پیدا است: «سالی كه نكوست از بهارش پیداست.»
سرویس حوزه و مراجع پایگاه 598، یادداشتی از آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی، عضو مجلس خبرگان رهبری درباره‌ی وضعیت كنونی و آینده‌ی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده‌ی آمریكا در ادامه تقدیم خوانندگان محترم 598 می گردد.

پیش از این كه وارد جزئیات مقایسه‌ی فوق شوم، لازم می‌دانم مقدمتاً مطلبی را به نظر خوانندگان برسانم. چه انسان فردی و چه جوامع انسانی، هر دو فراز و فرودهایی دارند. فراز انسان و جامعه، هدف انسانی اصیل و استواری است كه انسان و جامعه‌ی انسانی حول محور آن می‌چرخند. وقتی انسانی برای مبارزه با ظلم قیام كرده است، در معراج است، در حال عروج در مكارم اخلاق است. وقتی جامعه‌ای برای مبارزه با ظلم به میدان آمده، آن جامعه تعالی اخلاقی و روحی پیدا می‌كند، زیرا تعالی اخلاقی به منزله‌ی آزاد شدن انرژی‌های برتر انسانی است. انسان موجودی پرده بر پرده و لایه به لایه است هرچه لایه درونی‌‌تر باشد، وسعت همت و انرژی آزادشونده قوی‌‌تر و نیرومند‌‌تر است.

عیناً مثل مقایسه‌ی انرژی فیزیكی با انرژی شیمیایی و مقایسه‌ی انرژی شیمیایی با انرژی هسته‌ای؛ همان‌گونه كه انرژی درون ذره بیش از انرژی شیمیایی برون ذره است و همان‌گونه كه انرژی برون‌ذره‌ای شیمیایی از انرژی فیزیكی تواناتر است، لایه‌های معنوی انسان مملو از انرژی‌های فوق‌العاده معنوی است كه انرژی‌های لایه‌های سطحی انسانی در مقابل آن ناچیزند.

چه فرد و چه جامعه، وقتی منادی یك ندای انسانی هستند، لایه‌های حامل انرژی‌های برتر او آزاد می‌شوند و همت و توان فوق‌العاده‌ی انسان و جامعه آشكار می‌شود، ولی هرگاه انسان و یا جامعه منادی ندایی ضد انسانی و ضد معنوی است، لایه‌های حامل انرژی‌های فوق‌العاده‌ی او قفل می‌شود و تنها از انرژی سطحی كم‌اثر خود سود می‌جوید. در چنین شرایطی ممكن است سطح علمی و ابزار فنی به دست آمده از مجاهدت‌های دوران‌های گذشته بتواند كاستی‌های معنوی را تا حدودی لاپوشانی كند، ولی این موقتی است، چون ابزار در انحصار نمی‌ماند. بالاخره توان‌های معنوی است كه پیروز می‌شود، زیرا انرژی‌های اصلی انسانی در لایه‌های درونی‌‌تر انسان ذخیره شده‌اند و تنها راه آزاد شدن این انرژی‌های برتر داعیه‌های انسانی برتر است.

گرفتار كتاب‌زدگی
آمریكا و اروپا گرفتار همان توهم قدیم كلیسا شده‌اند. در «عهد جدید» نوشته است: اگر همه‌ی آسمان و زمین نابود شود، آسان‌‌تر است تا كلمه‌ای از تورات تغییر پیدا كند. عیسی علیه‌السلام درست گفته و این‌ها غلط فهمیده‌اند. بحث در عهد است و عهد و پیمان خدا شكسته نمی‌شود. قرآن هم می‌گوید: «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً»۱ قول خدا سر جایش هست. قول او این نیست. این نژاد اسرائیل صاحب حق هستند. قول خدا این است. هر درستكاری صاحب حق است و هر نادرستكاری تنبیه خواهد شد. فرزندان یعقوب یك استثناء نیستند. اگر به آن‌ها ظلم شد، خدا كمكشان ‌كرد، اما اگر آن‌ها ظلم كردند، چوبش را خواهند خورد.

صهیونیست‌های مسیحی گرفتار كتاب‌زدگی شده‌اند؛ عیناً كلیسایی‌های در مقابل دانش بشری. امروز آمریكا منادی رهایی مظلومان تاریخ نیست. این پندار نتیجه‌ی كتاب‌زدگی است. آن‌ها باید با چشم باز ببینند چه می‌كنند. آمار و ارقام نشان می‌دهد كه امروز آمریكا گرفتار تحجر است. به او می‌گویی چشمت را از روی گناه بردار و عالَم را نگاه كن، او اما نمی‌خواهد بفهمد. سرنوشت آمریكا عیناً سرنوشت كلیسا است. كلیسا پس از كشتن چند دانشمند بالاخره تسلیم شد. آمریكا هم پس از برانداختن چند مملكت تسلیم خواهد شد.

انتخابات در اروپا و آمریكا انتخابات نیست. احزاب مستقل در كار نیست. هر دو حزب وابسته‌اند. اگر ما هم با لابی‌گری اداره شویم، به جایی نخواهیم رسید. ما باید از آمریكا عبرت بگیریم. خداوند با كسی عقد اخوت نبسته است. تا زمانی كه از مظلومیت فلسطین دفاع می‌كنیم، انرژی معنوی فرزندانمان آزاد می‌شود و این به‌مراتب از انرژی هسته‌ای توانا‌‌تر است.

دو عامل شتاب‌دهنده‌ی فروپاشی شوروی
شوروی انرژی هسته‌ای فراوانی در اختیار داشت، اما انرژی برتر انسانیت در آن‌ها خاموش شده بود، چون متحجر شده بودند و كمونیزم را علمی می‌پنداشتند. وقتی ایده‌ی برتر و انسانی‌‌تر را از دست دادند، انرژی كمتر برای آن‌ها ‌ماند. روس‌ها وقتی در مقابل فشار آلمان مقاومت می‌كردند، آزادی‌طلب بودند و انرژی معنوی داشتند. بالاخره آلمان شكست خورد و آرمانِ مبارزه با ظلم تبدیل به آرمان تسلط بر دنیا شد؛ یعنی انرژی‌های لایه‌های درونی‌‌تر انسانی خشكید. دو عامل بزرگ دیگر نیز كار سقوط آنها را تسریع كرد؛ دین‌ستیزی و براندازی نظام خانواده. آمریكا این دو اشتباه را جدی‌‌تر گرفت، اما نوشتن خداپرستی روی دلار كافی نیست. این كادوی تِراست «in God we trust» خوب است، اما عقبه لازم دارد.

انرژی هسته‌ای جبران كمبود انرژی برتر انسانی را نمی‌كند كه از لایه‌های زیرین انسانیت است. آمریكا در مقایسه با شوروی آرمان‌گراتر از امروز بود، چون با دیكتاتوری مبارزه می‌كرد. امروز اما همه‌ی آن میراث انسانی را به تاراج داده‌اند، چون یك حرف ناحساب زده‌اند و روی آن ایستاده‌اند. آن‌ها نمی‌توانند از انگیزه‌های انسانی كمك بگیرند.

مسأله‌ی مبارزه با تروریسم هم حتی برای بچه‌های خردسال باوركردنی نیست، چون تروریست كه باشد، اگر تروریست تبدیل به حقوق‌بگیری از آن‌ها شود، چون دیگر ایدئولوگ نیست پس خطرناك هم نیست. جنگ بر سر اخلاق نیست؛ جنگ بر سر قدرت است. كسانی جنگشان بر سر اخلاق است كه سود و زیان ملاكشان نباشد. ما از مظلوم دفاع می‌كنیم و تاوان آن را می‌پردازیم. این جنگ بر سر اخلاق است. ما با ظالم پیكار كنیم و هزینه‌ی آن را هم می‌پردازیم.

پشت پرده‌های غلیظ تبلیغات
ایران قبل از انقلاب در دست خاندان سلطنتی هم نبود؛ در دست اسرائیل بود. امام ندای مبارزه با ظلم، مبارزه با ترور، مبارزه با تزویر، مبارزه با همه‌ی ستمكاران را سر داد و انرژی‌های ذخیره را آزاد كرد. امام می‌دانست چه می‌كند. او می‌گفت ما در صدد آزادسازی انرژی متراكم عالم اسلام هستیم. این انرژی در حال آزادشدن است، اما عبور از هفتخوان مبارزه با استعمار بینش فوق‌العاده و بصیرت بالا می‌طلبد. عالم اسلام بالاخره صبر و بصیرت خود را بازمی‌یابد و هفتخوان را پشت سر خواهد گذاشت.

وقتی آمریكا در مقابل آلمان قرار داشت، هیتلر در كتاب «نبرد من» این جمله‌ از سرود ملی آلمان را همواره تكرار ‌كرده بود: «آلمان آلمان بالاتر از همه». این فریاد انسانیت نیست، این صدا صدای طبیعت انسانی است. صدای فطرت انسانی نیست. صدای فطرت این است كه می‌گوید: انسان‌ها فرزندان یك خانواده‌اند و برتری نژادی دروغ است.

یهودیان وقتی تحت سلطه‌ی آلمان بودند، از هویت خود دفاع می‌كردند. وقتی در خاورمیانه مستقر شدند، به فكر جهانگیری افتادند. حمایت آمریكا و انگلستان از جامعه‌ی كلیمی بی‌وطن می‌تواند رنگ فطرت داشته باشد، اما رفتار بی‌رحمانه‌ی این جامعه با فلسطینیان و كشتار و آواره كردن یك ملت از وطن اجدادیش مسأله‌ای دیگر است. حالا هر كشوری با زورگویی یهود مقابله كند، گنج‌های قدرت بی‌پایان فطرت را در اختیار دارد. چنین كشوری می‌تواند كشته دادن و مجروح دادن را تحمل كند، اما آن كه از ستمكار حمایت می‌كند، فقط از قدرت موذی‌گری طبیعت خود بهره ‌می‌برد و دروازه‌ی فطرت بر روی او بسته است و قدرت‌های بی‌پایان فطرت از دسترس او درآمده است.

آمریكا و انگلستان امروز از بقایای عزت و شهرت دوره‌ی تحمل مشكلات مصرف می‌كنند. این میراث قابل دوباره‌سازی نیست، مگر آن‌كه ندایی انساندوستانه و هدفی انسانی به داد آنها برسد. شوروی هم بقایای دوره‌ی مقاومت را مصرف كرد و وقتی ورشكسته شد كه این سرمایه به پایان رسید. اكنون آمریكا و انگلستان باقیمانده‌ی دوره‌ی مقاومتشان را تا آخر خرج می‌كنند و ورشكستگی را چشم‌های فطرت‌گرا می‌تواند از پشت پرده‌های غلیظ تبلیغات تماشا كند.

آمریكای امروز، آمریكای دیروز
آمریكای امروز با آمریكای پنجاه سال پیش زمین تا آسمان تفاوت كرده است. اختراعات جدید و قدرت كشتار همیشه بوده است، اما دردی را دوا نمی‌كند. وقتی سرمایه‌داری و ربا‌خواری به جایی ‌رسیده كه ۱% مردم صاحب ۹۹% دارایی مملكت و ۹۹% مردم تنها مالك ۱% درآمد هستند، دیگر قدرت هسته‌ای و قدرت دادگاه‌ها و زندان‌ها چه می‌تواند بكند؟

دانشگاه‌ها گفتند ربا علمی است و پای آن سینه زدند و هر معترضی را به تهمت بیسوادی كنار گذاشتند. روس‌ها در مسأله‌ی سلب مالكیت فردی تا آن‌جا پیش رفتند كه مخالفان خود را دیوانه پنداشتند و آن‌ها را روانه‌ی تیمارستان‌ها كردند. انگلستان و آمریكا هم با مخالفان خود گیرم چنین كنند، آخرش چه؟ ظلم را علمی و عدل را ضد علمی معرفی كردن هنری نیست، این كار حركتی تحجر گرایانه است. واقعیت ظلم با علمی شدن تغییر نمی‌كند. ظلم دردآور است؛ همان‌گونه كه بهره‌كشی خفه‌كننده است. بهره‌پردازی هم كشنده است. چاقی مفرط و لاغری مفرط هر دو كشنده است. بهره‌گرفتن دارا از ندار فقط دارا را دارا‌‌تر و ندار را ندارتر می‌كند. این تصورات كه راهی برای حلال شدن بهره پیدا شده است، تفكری متحجرانه است. چه علم و چه دین از هر كدام استقراض شود تا بهره گوارا شود، حركتی واپس‌گرایانه است.

مقابله‌ی مردم فطرت‌گرای آمریكا و نظام طبیعت‌گرای آمریكایی سرنوشت محتوم فردای آمریكا است. فطرت‌گرا با همه‌ی تهیدستی از انرژی فوق‌العاده‌ی فطرت تغذیه می‌كند. انرژی مافوق انرژی هستی در فطرت انسانی است، اما هیأت حاكمه چون به دنبال تحت سلطه گرفتن مردم است، تنها از انرژی طبیعت استفاده می‌كند و عملاً ناچار است سختگیری‌ها را بیشتر كند و لذا تنها‌‌تر خواهد شد. آمریكا آن روز كه مظالم كاپیتالیستی را تحت عنوان پیشرفت و توسعه پذیرفت، مثل سنگی بود كه به درون چاه افتاده بود. فروپاشی وقتی است كه سنگ به كف چاه بخورد. فعلاً اما سنگ در وسط راه است.

قبل از مستی پیروزی
ایران دیروز ایران تحت سلطه بود. از متن آن سلطه، انسان‌های شریف فریاد امام باشرافت را شنیدند. چون نظام حاكم روز‌به‌روز از شرافت انسانی فاصله می‌گرفت، ناچار شد از هر راه ناشرافتمندانه‌ای سود بجوید. اعتراضات مردم هم شدید‌‌تر شد تا بالاخره جمهوری اسلامی پدید آمد. خوشبختانه پیش از آن‌كه مستی پیروزی موجب تحلیل رفتن قوای فطری طرفداران نظام شود، جنگ تحمیلی پیش آمد و فطرت مردم فعال‌‌تر شد. انرژی‌های نشكفته شكوفا شد. اگر خدای نكرده جنگ پیش نیامده بود، ما امروز از نظر نظامی تهیدست بودیم. بعد از جنگ تحمیلی نیز خدا كمك كرد كه جنگ نرم و تهاجم فرهنگی پیش آمد. مردم ما همان‌گونه كه آداب جنگ گرم را در گرماگرم روز‌های جنگ فراگرفتند به قواعد بازی‌های جنگ نرم آشنا می‌شوند. این‌كه سلمان رشدی یا فلان خواننده به میدان بیاید و از فضای مجازی برای هتك حرمت سود جویند، بنی‌امیه بزرگ‌‌ترین كار‌ها می‌كردند. بر همه‌ی منبرها لعن علی علیه‌السلام رسم بود؛ نه این‌كه به‌زور و فشار، بلكه برای برآورده شدن حاجات لعن می‌كردند.

آن روزها گذشت، این روزها هم می‌گذرد. ایران امروز سنگی در مسیر حركت ظالمان است؛ نه می‌توانند سنگ را بردارند و نه سنگی راه حركت ظالمانه‌ی آن‌ها را بازمی‌كند. جمهوری اسلامی چون در حال دفاع است، از تمام نیروی فطرت سود می‌جوید و طرف مقابل جز نیروی طبیعت، همكاری پیدا نمی‌كند. خستگی برای آن‌ها و نشاط برای جمهوری اسلامی طبیعی است.
اما ایران فردا به دلیل این كه اسرائیل می‌گوید رهبر ایران دشمن‌‌ترین مردمان با اسرائیل است، ایران و رهبرش تمام مبارزان راه آزادی قدس را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. دیگر عربستان وهابیت و سلفیت با رفتار خشنی كه دارند، روز‌به‌روز تنها‌‌تر می‌شوند. فِرَق سرنوشتی جز این ندارند. جمهوری اسلامی با رِفق پیش می‌رود. اهل فرق بالاخره از پا درمی‌آیند.

به روایت مستر چرچیل
گذشته‌ی ایران را از زبان مستر چرچیل از كتاب خاطرات جنگ بین‌الملل دوم نقل می‌كنم. او می‌گوید: لازم بود تصفیه‌خانه‌ی نفت آبادان تصرف شود. از این رو پس از شكست رشید عالی گیلانی در عراق، تعدادی نیرو به آبادان فرستادیم. نیروهای دولتی با ماشین‌های باری سوار شدند و به سمت تهران رفتند و بعداز دو ساعت اعلام متاركه‌ی جنگ شد و ما طبق معمول خواستیم كه ایران بر ضد حكومت نازی هیتلر اعلام جنگ دهد. سلطان را به دلیل خستگی جهت استراحت به ژوهانسبورگ فرستادیم و فرزند او را به جای پدر نصب كردیم.

چرا در این دست به دست شدن آب از آب تكان نخورد؟ چرا نیروهای دولتی مقاومت نكردند؟ همه چیز روشن است؛ حكومت از مردم نبود كه مردم برای حفظ آن احساس مسؤلیت كنند. مردم می‌دیدند كه همه‌ی شعارها توخالی است و همه‌ی هزینه‌های انجام‌شده برای روز مقرر بی‌استفاده مانده است. رابطه‌ی حكومت با مردم در حد تهدید درستكاران و تطمیع نادرستكاران بود. وقتی مركز قدرت دست به دست شد، چه دلیلی برای مقاومت داشتند؟

از شهریور ۱۳۲۰ تا نیمه‌ی خرداد ۱۳۴۲ به‌تدریج جریانی فطرت‌گرا، متكی به خزائن قدرت معنوی جوشید و از لایه‌های اصیل و عمیق فطری شكل گرفت. در درگیری نیمه‌ی خرداد نظام وابسته با كشتن كفن‌پوشان و دفن كردن آنان و با دستگیری سخنوران و دلاوران به حیاط خود ادامه داد و اساتید فن استعمار لازم دیدند برای خلع سلاح كمونیست‌ها و آزادی‌خواهان برنامه‌هایی به عنوان توسعه‌ی سیاسی و لغو امتیازات طبقاتی تحت عنوان انقلاب شاه و مردم و انقلاب سفید انجام گیرد، اما بحث در مجموعه‌ی اجرائی این برنامه بود كه: مجلس تصویب كرد برای یك گرم تریاك، فروش یا غیره مجازات شدید و حتی اعدام در میان باشد. اما محموله‌های سنگین مواد مخدر با حمایت خواهر شاه جا‌به‌جا می‌شد. آمریكا و انگلیس از این انقلاب طرفی نبستند و جز شكنجه‌های شدید تحت تعلیم كارشناسان اسرائیلی پناهگاهی نداشتند. نظام به یك سو وابسته بود و آن زندان بود و شكنجه. وقتی منادی انقلاب حرفی برای گفتن دارد و پناهگاه دولتی‌ها حرفی برای گفتن ندارد، نتیجه روشن است. دولتی‌ها با نیروی طبیعت كه از سطوح بالایی نفسانیت انسانی است، سیر می‌شوند؛ افكار و عقاید آنان شبیه علف‌های هرز و كم‌ریشه خیلی زود می‌خشكد، اما وقتی طرف مقابل نیروهای دولتی از اعماق انسانیت سیراب می‌شود و چون درخت تناوری ریشه‌اش به اعماق زمین می‌رود و شاخه‌اش در فضا می‌گسترد.

دارا و ندار
توانا و ناتوان معنی جدی خود را پیدا می‌كنند. بالاخره ناتوان‌ها خسته و فرسوده و فاقد انگیزه می‌شوند. به فكر تأمین آتیه‌اند. توانایان راه مقاومت و مقابله را كشف می‌كنند. اتفاق مهمی كه سرنوشت را سریع‌‌تر مشخص كرد، این بود كه امام اجازه‌ی مبارزه‌ی مسلحانه را به یاران خود نداد تا به طرف مقابل از تمام انگیزه‌ها تهیدست شود. گروه‌هایی كه از امام تبعیت نكردند، گله گله در دام حكومت افتادند و خسته شدند. یاران امام به جای كشتن، كشته و مجروح دادن را آزمایش كردند. امام و یارانش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پیروز شدند. دشمن از درون حاكمیت به سنگر همسایه‌مان عراق نقل مكان كرد. اكنون توانایان تهیدست قبل از پیروزی به توانایان مسلح بعد از پیروزی تبدیل شدند و هشت سال دوره‌ی عالی‌‌ترین آموزش‌ها را دریافت كردند. اگر آمریكا و اسرائیل تمام تجارب خود را در اختیار عراق می‌گذاشتند، فرزندان امام راه مقابله با آن را در تجربه كشف می‌كردند. ایران امروز محصولی از یك عمر جهاد و شهادت و مطالعه و تجربه است.

مسئله‌ی مهم در قدرت جمهوری اسلامی كه از مردم ایران به وجود آمده، حرف فطرت برای گفتن است به گوش دل‌های فطرت انسان‌ها. پیام جهاد و شهادت را به‌وضوح دریافت می‌كنند. دیوار راستی كه نظام جمهوری اسلامی با همه‌ی بلندی و ارتفاع آن در منطقه به وجود آورده، كجی دیوار نظام‌های وابسته را آشكار می‌كند. ایران امروز راه‌های مقابله با جنگ نرم را به‌خوبی پیدا می‌كند و تجارب خود را در اختیار همه‌ی ملت‌ها به‌خصوص ملل اسلامی می‌گذارد. فردای جمهوری اسلامی از امروزش پیدا است: «سالی كه نكوست از بهارش پیداست.»

حرف برای گفتن داریم
رهبر حرف برای گفتن دارد، اما آمریكا و انگلیس و اسرائیل حرف‌های تكراری بی‌ریشه‌ی خود را مطرح می‌كنند. كافی است سوم شهریور ۱۳۲۰ را با روز شروع جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ مقایسه كنید. در شهریور ۱۳۲۰ همه‌ی كشور رفت و هیچ اتفاقی نیفتاد، اما بعد از شهریور ۱۳۵۹ همه‌ی دنیا به عراق كمك كردند ولی یك وجب از خاك كشور كم نشد.

همین مقایسه را در جنگ آمریكا با ژاپن و جنگ آمریكا با ویتنام می‌كنیم؛ در روزهای آخر جنگ بین‌المللی دوم آمریكا با سلاح كشتار جمعی پیروز شد، اما همین پیروز ناچار شد باافتضاح از ویتنام خارج شود. آمریكا به دنبال سركوب ملت‌ها و برای ابقای دولت‌های وابسته پا به میدان گذاشته بود، اما ویتنام برای حفظ استقلال خود می‌جنگید. امروز فلسطین برای حیات و موجودیت و فرهنگ خود می‌جنگد، در حالی كه آمریكا و انگلیس برای تحمیل اسرائیل به منطقه وارد منطقه شده‌اند. به اسرائیل سلاح كشتار جمعی می‌دهند، اما عراق را تسخیر می‌كنند كه شاید مقدمات سلاح كشتار جمعی در آن بوده است.

مشكل آمریكا و انگلیس و اسرائیل در این است كه اگر در گذشته حرفی برای قانع كردن دیگران نداشتند، امروز حرفی برای قانع كردن مردم خود ندارند. حتی اسرائیلی‌ها از نداشتن حرفی برای گفتن رنج می‌برند. آمریكا اگر بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد، می‌ماند. انگلیس و اسرائیل هم همچنین. نبودن و نداشتن حرفی برای گفتن، بزرگ‌‌ترین نوع خلع سلاح انسانی است. حسین بن علی علیه‌السلام حرفی برای گفتن بنی‌امیه باقی نگذاشت. مطلب همین‌جا است كه جمهوری اسلامی هم دارد زمینه‌های تهیدستی مخالفان خود را از حرف حساب فراهم می‌آورد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها