حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میرباقری
جهاني سازي (Globalization) مقولهاي است كه در دهههاي پاياني قرن بيستم پا به عرصه گفتمانهاي اجتماعي گذاشت و توانست در زماني كوتاه توجه انديشمندان جهاني را به سوي خود جلب كند. از سوي ديگر مطرح شدن جهاني سازي در افواه سياستمداران كشورهاي صنعتي و تصميم گيري آنها در اين راستا موجي از اعتراضات گسترده را در سطح جهاني ـ چه كشورهاي صنعتي و چه كشورهاي جهان سوم ـ رقم زده است. اكنون به اين پرسش ميرسيم كه آيا «جهاني سازي» براي مسلمانان يك فرصت است، يا تهديد؟
مجموعه حاضر متن حضرت حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد مهدي مير باقري ميباشد كه با مجله انديشه حوزه صورت گرفته است.
البته در تنظيم اين متن، سؤالات حذف گرديده و متن ويرايش و عنوان گذاري شده است.
1 ـ جهاني شدن يا جهاني سازي؟
بيترديد يك سري مفاهيم ريشهاي در امر جهاني سازي وجود دارد كه بايد آن مفاهيم را بشناسيم و موضع خودمان را نيز نسبت به آن, به طور شفاف, بيان كنيم. اين مفاهيم به منزلهي اصول اعتقادات جهاني سازي است, اما در عين حال در محافل روشنفكري ما, وقتي از اين پديده بحث ميشود, كمتر به مفاهيم اصلي و بنيادي آن پرداخته ميشود و معمولاً از روبناها بحث به ميان ميآيد و حداكثر از مفاهيم تخصصي در عرصهي علوم بحث ميشود و مفاهيم بنيادياي, كه اين علوم بر اساس آنها پايه گذاري ميشود, مورد غفلت قرار ميگيرد.
2 ـ جهاني سازي همه جانبه بر اساس ارزشهاي مدرنيته در دنياي امروز
وقتي گفته ميشود «جهاني شدن», مقصود اين است كه آيا جهاني شدن در واقع يك پروسهي جبري و تقديري و ديالكتيكي است بدون اين كه اختيار انسان بتواند در برابر او نقشي ايفا كند و انسان منفعل است در برابر او يا اين كه خير پديدهاي است كه يك مغز متفكر و انديشمندي به دنبال تحقق اوست و ارادههاي انساني در تحقق يا عدم تحقق و يا كيفيت شكلگيري آن نقش ايفا ميكنند. بعضي معتقدند جهاني شدن پديدهاي جبري است كه عالم به سمت آن در حركت است و نميتوان جلوي آن را گرفت و حتي نميشود مسير آن را تغيير داد.
ماركسيستها در ماترياليسم تاريخي چنين تصوري دارند و ميگويند جامعهي بشري به سمت كمون حركت ميكند و مراحلي را جبراً پشت سر ميگذارد, تحولاتي در آن اتفاق ميافتد و اين حركت هم حركتي جبري است و در مقياس بينالمللي همهي جوامع بشري نقطهاي كه در آن جامعهي اشتراكي است به هم خواهند رسيد.
برخي ديگر ميگويند اين پديده يك پروسهي جبري نيست كه در تاريخ واقع شود, بلكه يك مركز انديشمندي آن را تعقيب و براي آن برنامه ريزي ميكند. بر اين اساس پروژهاي است كه در حال واقع شدن است و از آن تعبير به جهاني سازي ميشود.
به نظر بنده تركيبي از اين دو مورد را ميتوان درنظر گرفت. از منظر فلسفهي تاريخ بايد بگوئيم چنين نيست كه ارادههاي انساني، در مسير تاريخ, هيچ تأثيري نداشته باشد, اما, در عين حال, آزادي ما هم, در حركت تاريخ, مطلق نيست بلكه ولايت و ربوبيت الهي, در مسير تاريخ, تدبيري دارد كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم جامعهي بشري را به سمت پايان مثبتي سوق ميدهد. به خصوص ارادههاي اولياي الهي و معصومين، در شكلگيري مراحل تكامل تاريخ، نقش اساسي را ايفا ميكنند و از نظر اعتقادات اسلامي، بلكه همهي اديان الهي، به ويژه از نظر مكتب تشيع اين يك مطلب روشني است كه آيندهي جهان مثبت و روشن است و همهي جهان به سوي حكومت واحد الهي و توحيدي تحت ولايت و قيموميت حضرت بقيةالله(عج) سير ميكند.
طبيعي است كه پديده جهاني سازي جرياني است كه يك دستگاه مديريتي پشت سر آن است و ميخواهد جهان را به سمت يك نظام هماهنگ، آن هم بر اساس ارزشهاي مدرنيته، سوق دهد. در واقع آن چه در حال وقوع است, و غرب ميخواهد آن را محقق سازد، پديدهاي همه جانبه در عرصه سياست، فرهنگ و اقتصاد است، آن هم در مقياس جهاني, و ميخواهد يك روند را بر توسعهي آنها حاكم كند, يعني به جاي اين كه كل جامعهي جهاني, تابع فرهنگها و قوانين گوناگون, بر مقياسهاي قومي, نژادي و ملي خود باشد تابع يك سلسله قوانين واحد جهاني باشد و يك مديريت بر همهي آنها حكومت كند.
روح حاكم و بن مايهي اصلي جهاني سازي، كه مهمترين چيزي است كه بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه يك ايدهي واحد تبديل بشود به يك ايدهي جهاني و همهي ملتها و اقوام مختلف به دنبال تحقق آن ايده حركت كنند و در واقع يك ايدئولوژي بر كل مناسبات جهاني حاكم شود. اين ايدئولوژي در عرصهي فرهنگ و اقتصاد ظهور خاص خودش را نيز دارد. در عرصهي سياست نظامهاي ليبرال دمكراتيك و پارلماني تحقق پيدا كند و در عرصهي اقتصاد بازار آزاد محقق شود. در عرصه فرهنگ نيز مناسبات خودش را پيدا ميكند.
براي اين كه بتوانند ايدهي واحدي را جهاني كنند، مهمترين و محوري ترين كاري كه در اين راستا بايد انجام دهند، ايجاد «توسعه انساني» است. به عبارت ديگر بافت انساني جامعهي جهاني را از نظر رفتار، انديشه و اعتقادات و از نظر اخلاق و روحيات بايد هماهنگ كنند. والا اگر نتوانند ملتها را، از نظر اخلاق و ايدههايي كه دنبال ميكنند، از نظر تفكر و انديشهاي كه دارند و از نظر رفتار عملي كه دارند، هماهنگ كنند جهاني سازي خيالي بيش نيست. جهاني سازي در بين انسانهايي كه متنوع ميانديشند، متباين فكر ميكنند و روحيات و رفتار ناسازگاري با هم دارند واقع شدني نيست.
بنابراين اول چيزي كه در عرصهي جهاني شدن بايد تحقق پيدا كند هماهنگ سازي هويتهاي انساني از ارادهها تا اخلاق، انديشه و رفتار است.
1/2 ـ توسعه مادي انسان محور جهاني سازي مادي
هم اكنون اين مسئله در غرب اتفاق افتاده است؛ يعني در واقع روح آن چيزي كه در غرب اتفاق افتاده همين توسعه انساني است, امروزه انسان غربي انسان ديگري شده است. انديشهي ديگري پيدا كرده, احساس ديگري به دست آورده, تلقي خودش از خودش و جامعهي خودش عوض شده, رويكردش به زندگي دگرگون شده و لذا اين انسان جديد است كه تمدن جديد را ساخته است والا اگر شما فرض كنيد در جامعهاي تمام تكنولوژي مدرن غرب را ببريد حتي ساختارهاي اجتماعي را بخواهيد تعبيه كنيد، بدون اين كه بافت انساني آنها را بخواهيد تغيير بدهيد اعتقادات و اخلاق و فرهنگ آنها را با اين تكنولوژي هماهنگ كنيد و در واقع بافت انساني آنها همان بافت سنتي و كهن باشد، در چنين جامعهاي بين بافت انساني و تكنولوژي حتماً تعارض برقرار خواهد شد. اين چيزي است كه آنها به آن رسيدهاند و درست هم ميگويند. ميگويند شما اگر ميخواهيد در كشوري توسعه آغاز كنيد، سرآغاز آن تحول در انسان است؛ اگر آدمهاي يك كشور عوض نشدند, همان ايده و افكار و فرهنگ و آداب و خلقيات و احساسات كهن را داشتند، شما هرگز نميتوانيد مناسبات جديد و مدرن را در آن جامعه محقق كنيد. تحقق مناسبات مدرن تابع مدرن شدن انسانها، و تحول در بافت و ساخت انساني يك جامعه، است. در مقياس جهاني هم وقتي ميخواهيد جهاني واحد درست كنيد كه به منزلهي يك دهكده با يك قانون اساسي و با يك نظام مديريتي هماهنگ باشد، بايد انسانهاي هماهنگي داشته باشيد كه، هر جاي دنيا هستند، هماهنگ بينديشند.
به عنوان مثال در هر پنج قارهي جهان مسلمان وجود دارد. اينها اجمالاً اعتقادات مشتركي دارند، هر كس اينها را دنبال كند، ميفهمد مسلمان هستند؛ با تمام اختلافاتي كه بين مذاهب و فرق اسلامي است. اين مشتركات است كه آنها را هماهنگ ميكند. حال اگر بخواهيد يك جامعهي جهاني واحد داشته باشيد، بايد همه ملتها را حول محور واحدي از اخلاق، فرهنگ و رفتار گرد آورديد. آن وقت ميتوانيد براي آن انسانهايي كه هماهنگ فكر ميكنند ساختار واحدي حاكم كنيد و مناسبات اقتصادي واحدي را شكل دهيد.
البته اين نكته نيز حايز اهميت است كه منظور ما از هماهنگي درتوسعه انساني به معناي يكسان و يكنواخت شدن نيست؛ زيرا هماهنگي غير از يكسان شدن و برابري است. شما درون يك سيستم اجزاء مختلفي داريد كه در عين اختلاف هماهنگاند، يعني يكديگر را خنثي نميكنند. به عنوان مثال در يك اتومبيل سيستمهاي مختلف سوخت رساني، برق رساني و آب رساني وجود دارد، اما همهي اينها هماهنگ عمل ميكنند و كار يكديگر را نقض نميكنند. جهاني سازي يعني هماهنگ كردن تفكرات بشري در مقياس جهاني.
آن چيزي كه اكنون در دنيا مانع اصلي جهاني سازي است، فرهنگهاي مختلف و متباين است كه به تعبير خودشان تمدنهاي متباين و ناسازگار به وجود آورده است. پس شما اگر نتوانيد ايده، هدف و مقصدي واحد براي جامعهي جهاني تعريف كنيد، نميتوانيد جامعهي جهاني درست كنيد، يعني براساس آن هدف است كه شما سياست گذاري و برنامهريزي جهاني ميكنيد.
روح اصلي اومانيزم اين است كه معيار حق و باطل خود انسان است در حالي كه انبياء و اديان توحيدي همه ميگويند ارزش بيرون انسان است. پايگاه ارزشها را بيرون از انسان ميبرد، به تعبير ديگر ميگويد يك حق مطلق است كه بايد پرستش بشود و شأن ما هم اين است كه او را بندگي كنيم. اومانيزم حرف اصلياش اين است كه شما نبايد تسليم ارزشهاي بيروني باشيد، پايگاه ارزشي به درون انسان برميگردد. در مقابل اين سؤال كه «من چگونه بايد زندگي كنم» ميگويد آن طور كه خودت ميخواهي، خواست خودت معيار حق و باطل است، در زندگي اجتماعي قرارداد اجتماعي اصل است، اگر قرارداد اجتماعي از طريق مجلس و نمايندگان يك جامعه معين شد، حق است، ولو بر خلاف همهي اديان باشد.
هر چه نفس ميخواهد همان مبناي حق است، دنبال او حركت ميكند بر اين اساس اگر از من سؤال شود اصليترين ارزشي كه محور مدرنيته است و همهي ارزشها به آن برميگردد چيست، ميگويم انسان پرستي. پس بر اين اساس ميبينيم جهاني سازي يعني جهاني سازي ايدئولوژي و ارزشها و بعد بر محور اين ارزشها نظام سياسي، فرهنگي و اقتصادي جهان تعريف ميشود و اين ارزشها هم همان ارزشهاي مدرنيته است و روح ارزشهاي مدرنيته هم به يك ارزش برميگردد كه در برابر ارزشهاي توحيدي است. اين جهانيسازي هوي پرستي و نفس پرستي است، همان جنگ اصلي شيطان و انبيا كه شكل نو به خودش گرفته، شكل مدرن انسان پرستي در مقابل خداپرستي.
2/2 ـ اومانيسم (انسان پرستي) روح جهاني سازي مادي
جهانيسازي ميخواهد پرستش انسانها را هماهنگ كند، ميخواهد همهي انسانها يك چيز را بپرستند. جهاني سازي جز بر محور هماهنگ سازي پرستش واقع نميشود. همهي انسانها، در همه حال، در حال پرستشاند، صبح تا شب به يك مقصدي دل ميبندند، براي او عمل ميكنند و اخلاق و رفتارشان حول آن شكل ميگيرد. جهاني سازي يعني هماهنگسازي معبود جهاني، اين است كه جهان را به يك معبد تبديل ميكند و يك نظام درست ميكند. آن پرستشي كه جريان جهاني سازي كنوني آن را تعقيب ميكند، يعني همان چيزي كه روح اصلي مدرنيته را شكل ميدهد، پرستش خود انسان است. اين جان مايهي اصلي جهاني سازي كنوني است. انسان پرستي، نفس پرستي و توسعهي ارضاي نفس در مقابل خداپرستي.
3/2 ـ هدف از جهاني سازي در نامة روشنفكران آمريكائي
سند بسيار گويا و شفافي كه در اين رابطه وجود دارد، نامهاي است كه شصت نفر از روشنفكران امريكايي بعد از حادثه يازده سپتامبر در دفاع از عملكرد دولت بوش منتشر كردند. دولت بوش اعلان كرد كه جنگ صليبي راه مياندازيم. جنگ صليبي يعني جنگ بين تمدن اسلامي و تمدن غرب. بوش ادعاي جنگ صليبي كرد و گفت برنامه درازمدت براي جهان اسلام داريم و طرح نظامي سازي خودش را مطرح كرد. اين شصت نفر در دفاع از طرح بوش بيانيّهاي دادند كه اين بيانيه معدل تفكر روشنفكري سكولار در جهان امروز است. از طرف روشنفكران آلمان اعتراضاتي به اينها شد و دوباره جواب دادند و از مواضع خودشان دفاع كردند. اشخاصي كه اين نامه را امضا كردند شخصيتهاي برجسته و به اصطلاح انديشمند امريكا هستند. از جملهي آنها هانتينگتون است كه يكي از بزرگترين تئوريسينهاي امريكاست و در دورهي جنگ سرد هم از تئوريسينهاي بزرگ بوده كه اكنون بر كل سياستهاي خارجي و جهاني امريكا تأثيرگذار است. نظريهي برخورد تمدنهاي اوست كه مبناي عملكرد دولت بوش قرار گرفته است. در هر صورت در اين بيانيه دقيقاً و به طور شفاف اصول جهاني سازي، كه ايشان تعقيب ميكنند، بيان شده است.
اين بيانيه يك مقدمه دارد و براي آن ميتوان سه سرفصل اساسي در نظر گرفت. قسمت اول بيانيه اين است كه ميگويد ايدهها و ارزشهاي مدرنيته، كه در امريكا بيش از همه جا تحقق پيدا كرده، ايدههاي جهاني است؛ ايدههايي مثل اومانيزم، ليبراليسم، دموكراسي و امثال اينها. ميگويد اين ايدهها مربوط به يك قوم و ملت نيست، ايدههايي است مربوط به همهي جامعهي جهاني. همهي جامعهي جهاني آزادي، برابري و كرامت انساني را ميخواهند. يك سلسله ارزشها را نام ميبرند و ميگويند آن جايي اين ارزشها بيش از همه جا محقق شده و نهادينه گشته امريكاست. بنابراين به تعبير ديگر ارزشهايي كه نظام امريكا الان مشتمل بر اوست و حامي اوست بهترين نمونه است. مطلب دومي كه ميگويد، اين است كه بايد دموكراسي، ليبراليزم و اومانيزم جهاني بشود. به تعبير ديگر جهاني سازي يعني جهاني سازي ليبرال دمكراسي، همان چيزي كه فوكوياما، بعد از فروپاشي شوروي، بحث «پايان تاريخ» را مطرح كرد؛ او معتقد است با فروپاشي شوروي در واقع جنگ سرد به پايان رسيد. دو رقيب با هم ميجنگيدند، ليبراليزم و كمونيزم، ليبراليزم پيروز شده است و رسيديم به مرحلهي پاياني تاريخ. يعني آرمانيترين جامعهاي كه بشر ميتواند به آن برسد و آن همان جامعهي ليبرال دموكراسي است بنابراين ما بايد تلاش كنيم كه ليبرال دموكراسي جهاني شود. وي ميگويد جامعهي جهاني به سمت ليبرال دموكراسي حركت ميكند.
حرف ايشان اين است كه ارزشهاي امريكايي، كه ارزشهاي برآمده از مدرنيته است، بايد جهاني شود، حرف دومشان اين است كه دين فقط بايد در اعتقادات و احساسات فردي شخص متجلي شود و تأثير گذار بر مناسبات جهاني نبايد باشد. به تعبير ديگر جهاني سازي نبايد بر محور كلمه توحيد اتفاق بيفتد. آن چيزي كه انقلاب اسلامي مدعي اوست، عدالت معنوي بر محور كلمهي توحيد است. وي سپس ميگويد اعتقاد به خدا نبايد منشأ جنگ در جهان بشود. اين مطلب را هم به شكل شيطنتآميزي مطرح ميكنند و ميگويند هيچ وقت اعتقاد به خدا دعوت به كشتار نميكند. يعني دين در عرصهي تعارضات بينالمللي هم نبايد باشد؛ بلكه دين بايد دين حداقلّي باشد كه كاري با نظام اجتماعي بشر نداشته، تأثيرگذار بر فرآيند جامعهي جهاني هم نباشد؛ به تعبير ديگر اين دين در درون ارزشهاي مدرنيته زيست ميكند و با او هيچ تعارضي ندارد. اين عنصر هماهنگ با ارزشهايي است كه بايد جهاني بشود.
حرف آخرشان اين است كه اگر بنا شد عدهاي در مقابل جهاني شدن و جهاني سازي ارزشهاي امريكايي كه ارزشهايي وابسته به همهي ملتهاست مقاومت كنند، و با آن درگير شوند با اينها چه بايد كرد، در بيان مصاديق چنين گروههايي آنها به «بنياد گرايي اسلامي» اشاره ميكنند كه آن را از مهم ترين نمونهها هم ميشمارند. ميگويند كه بايد با اينها جنگ كرد، اين جنگ هم يك جنگ اخلاقي است ولو يك جنگ غيرمتعارف باشد، شايد در اين جنگ مجبور باشيد مثلاً به سلاحهاي كشتار جمعي هم متوسل شويد.
اين جنگ براي حذف نيروهايي است كه مانع پيشرفت بشر و مانع جهاني شدن اين ارزشهاست. همان چيزي كه الان در عراق دارد اتفاق ميافتد. ميگويند ما به زور دموكراسي را ميآوريم و اگر يك ملتي بعضيشان و يا حتي همهشان آن را نخواهند، به خواست آنها وقعي نمينهيم زيرا دموكراسي بايد جهاني بشود.
نظريات هانتينگتون و فوكوياما تقريباً به صورت همزمان شايد با فاصله يك سال بعد از فروپاشي شوروي سابق به عنوان دو نظريه اصلي در غرب مطرح شدند. يكي نظريهي فوكوياما و طرفداران اوست كه معتقد به پايان تاريخاند، يعني ميگويند رقيب ليبرال دموكراسي شكست خورد و ملتها در عرصهي جهاني ليبرال دموكراسي را انتخاب كردند، بنابراين ما رسيديم به پايان مطلوب تاريخ آرماني ترين جامعه كه آن هم ليبرال دموكراسي است و آن هم جهاني ميشود و هيچ معارضي هم در مقابل آن نيست. نظريهي هانتينگتون كاملاً مقابل اين است، هانتينگتون دو درك جدي دارد كه فوكوياما از آن غافل بوده است، يكي اين كه خوب متوجه شده كه يك نيروي جديدي وارد عرصهي بينالمللي شده و در توازن بينالمللي تأثيرگذار است و آن اسلام است اسلامي كه مدعي حكومت و عدالت اجتماعي است. مطلب ديگر اين كه فروپاشي شوروي پيش از آن كه مستند به ضعفهاي دروني خود يا به تلاشهاي ليبرال دموكراسي باشد، تحت تأثير قدرت معنوي واقع شده، يعني فروپاشي آن يك فروپاشي معنوي است. اين را خوب فهميده و درست هم هست، يعني فهميده اين نيرويي كه در عالم در حال فعال شدن است، در بين دو رقيب دورهي جنگ سرد يكي را از ميدان بيرون كرد و دشمن دومش ليبرال دموكراسي است. هانتينگتون اين را خوب فهميده است، لذا ميگويد برخلاف نظريهي فوكوياما كه معتقد است ديگر تعارضي نيست و همهي فرهنگهاي جهاني به سمت ليبرال دموكراسي پيش ميروند, هويتهاي تمدن و فرهنگهاي ديگر احيا ميشوند. او هشت تمدن را نام ميبرد و خودش ميگويد مهمترين آنها اسلام است. خودشان هم اين را فهميدهاند و لذا جنگ را هم با اسلام شروع كردند، نه با تمدن هند و چين و امثال اينها، زيرا ميدانند آنها را ميشود در مدرنيته منحل كرد و جاي داد اما فرهنگ اسلام را نميشود منحل كرد. وي سپس ميگويد بنابراين بين اين تمدن و فرهنگها هماهنگي نيست و بين اينها درگيري است، يعني خط گسلهايي بين اينها وجود دارد كه لبهي درگيريهاي خونين آيندهي جهان است. از اينرو جهاني سازياي كه آنها تعقيب ميكنند، به ظاهر جهانيسازي اقتصاد است. زيرا روشن است كه آنها ميخواهند منابع اصلي اقتصاد عالم در اختيارشان باشد، ولي قبل از آن ميخواهند فرهنگ آدمها را هماهنگ كنند. آدمهاي مختلفي كه داراي فرهنگهاي متفاوتند زيربار يك نظام واحد جهاني نميروند. حتي قبل از فرهنگ، ارزشها و اخلاق و گرايشهاي جامعهي جهاني را بايد هماهنگ كرد. به تعبير ديگر بايد يك هويت واحد جهاني ساخت تا همهي ملتها، بيش از آنكه احساس كنند وابسته به خاك، نژاد، قوم، جغرافياي خاص و يا حتي مكتب و اعتقاد خاص هستند، بايد احساس وابستگي به فرهنگ جهاني كنند؛ اين معني جهاني سازي فعلي است.
4/2 ـ شكل دهي نظم سياسي جهاني بر اساس نظام ليبرال دمكراسي
آن چيزي كه جهانيسازي كنوني دنبال آن است، نظام سياسي جهاني به شكل نظام ليبرال دموكراسي است. اين دموكراسي غير از اين است كه بشر واقعاً به حق خودش برسد، پايان دموكراسي انحلال انسان به نفع توسعهي سرمايهداري است. ساختارهاي اقتصاد جهاني هم ميشود بازار آزاد. اين طور نيست كه وقتي ارزشهاي خودشان را جهاني كردند ديگر سراغ سياست و اقتصاد نروند.
شبكههاي اقتصادي جهاني مورد نظر جهاني سازي هم اكنون در حال شكل گيري است؛ شركتهاي فرامليتي، مؤسسات و نهادهاي بينالمللي مثل گات، بانك جهاني و صندوق بين المللي پول. در عرصه سياست نيز نهادهاي سياسي آن در حال شكل گيري است. در عرصه فرهنگ هم، جريان يك سويهي اطلاعات از طرف دنياي مادي فرهنگ جهان را تحت تأثير خودش قرار ميدهد. شبكههاي ماهوارهاي و اينترنت آمده ولي ميزان اطلاعاتي كه از اين طرف واقع ميشود تا آن طرف اصلاً قابل مقايسه نيست، اين جريان يك سويهي اطلاعات كل فرهنگ جهان را تحت تأثير قرار ميدهد، يعني بمباران اطلاعاتي است.
بر اين اساس كه ايالات متحده و انگلستان در منطقهي خاورميانه درصدد تغيير جغرافياي سياسي ميباشد و خود آنها اين مطلب را آشكارا اظهار ميكنند. البته اين امر طبيعي است كه اگر بخواهند نظم واحد جهاني به جهان بدهند بايد جغرافياي آن را هم دگرگون سازند. بعد از جنگ جهاني اول چه اتفاقي رخ داد؟ در واقع سياست بازان جهاني جغرافياي جهان و منطقه آسيا را دگرگون كردند، بعنوان مثال دولت عثماني را تبديل كردند به 30 كشور، يا بعد از جنگ جهاني دوم نيز مرزهاي بينالمللي را عوض كردند، الان براي بار سوم نيز ميخواهند جغرافياي سياسي عالم را براساس يك نظم جديد ببندند كم كم دارند حرفش را هم ميزنند، گرچه از قبل معلوم بود ولي حالا آشكارش كردند، به گونهاي كه كودنهاي سياسي عالم هم ميفهمند كه ديگر دورهي بعضي حاكمان منطقه به سرآمده و تاريخ مصرفشان براي امريكا و اروپا تمام شده است.
اكنون جامعهها حول محور دولت ـ ملت ميگردد، شما ديگر در آن جامعهي جهاني كه اينها دنبال ميكنند دولت ـ ملت نخواهيد داشت. طبيعتاً منابع اقتصادي عالم هم جابهجا ميشود، اصلاً منابع اقتصادي عالم در اختيار همان شركتهاي بزرگ جهان قرار ميگيرد، نه در اختيار ملتهايي كه در منطقه هستند، همان چيزي كه به يك شكلي در دورهي استعمار كهنه وجود داشته از نو ميخواهند با زور نظاميگري آن را به وجود آورند.
3 ـ شكل گيري جهاني سازي الهي پس از انقلاب اسلامي
البته ما هم معتقد به جهاني سازي هستيم ولي جهاني سازي را حق اديان ميدانيم، به خصوص دين اسلام، مكتب تشيع، و معتقد هستيم كه اتفاق خواهد افتاد.
آنچه به ذهن ميرسد و از دور روشن است اين است كه ما انرژيهاي نهفته در جهان اسلام داريم كه در حال فعال شدن است. اگر خوبدقت كنيم ميبينيم كه قطعاً آن بر موازنهي جهان تأثير گذار است و جلوي يك پارچه شدن و تك قطبي شدن جهان بر محور ارزشهاي مادي را ميگيرد. جريان معنويت دارد در اين عالم تبديل ميشود به يك جريان اساسي، بعد از انقلاب اسلامي پايگاه پيدا كرده و حول اين محور دارد تبديل ميشود به يك قدرت تأثيرگذار بر معادلات جهاني و ميتواند جلوي جهاني سازي مدرن را بگيرد.
همين طوري كه آنها ميخواهند پرستش دنيا را جهاني كنند، انقلاب اسلامي هم ميخواهد خداپرستي را جهاني كند و اينها با هم درگير ميشوند.
هانتينگتون اين را خيلي خوب فهميده، همهي جنگي هم كه الان راه انداختهاند سر همين است كه ميخواهند خداپرستي جهاني نشود.
درمنازعه بين اسلام و غرب به نظر ميرسد كه هم اكنون اين موازنه به نفع دنياي اسلام در حال شكل گرفتن است. زيرا تمدن غرب ديگر تمدن در حال پيشرفت نيست، تمدن در حال فروپاشي است و همه اين سر و صداها سروصداي تمدن در حال غروب است نه تمدن درحال طلوع. اسلام در حال ظهور مجدد است و موازنهي جهاني دقيقاً دارد به نفع اسلام و معنويت تغيير ميكند و البته اين معنايش اين نيست كه ما يك ماجراي بسيار سريع و زود انجام داريم، همين جريان لشكركشي كه غرب راه انداخته تحليل دقيقش اين است كه واقعاً از طرف دنياي اسلام احساس مخاطره ميكنند و احساس ميكنند اگر پيش دستي نكنند ضربه را خوردهاند و به فضل الهي اين پيش دستي هم كه كردند، در واقع شمارش معكوس فروپاشي خودشان را تسريع كردند. ممكن است الان بتوانند به صورت سريع اقداماتي بكنند اما واقعيت اين است كه جهان به سمت معنويت پيش ميرود و پيشرفت اسلام سرعت پيدا ميكند. اين جهاني سازي ديگر از يك سويه بودن افتاده، بلكه تا يك دو دههي پيش يك سويه بوده ولي الان ديگر يك سويه نيست.
مدرنيته قبلاً فرهنگش را به جهان صادر ميكرد، الان فرهنگ معنوي وارد جهان اروپا ميشود و از درون دنياي غرب را تسخير ميكند. در سوئد كه يك كشور اروپايي و همان طور كه خودشان ميگويند از توسعه يافتهترين كشورها و در ضمن از لائيكترين كشورهاست و بيش از پنجاه درصد آن هيچ مذهبي ندارند وقتي قبل از يازده سپتامبر نظر سنجياي از جوانهاي سوئد شده بود انتخاب اولشان اسلام بود، اين معنياش صادرات معنويت است.