مشرق:
تئاتر "این تابستان فراموشت کردم" دو اپیزود از داستان های بهاره رهنما،
بازیگر 39 ساله ایرانی است که با کمک "حمید پاک سرشت" و "سجاد افشاریان"
نوشته شده اند.
بهاره رهنما در اولین تجربه کارگردانی اش در تئاتر،
اعترافات دو زن را که یکی به خارج از کشور رفته و دیگری در ایران مانده است
را پیرامون عشق هایی که به آن گرفتار بوده اند را به پرده بازی می کشد.
هر
دوی این زن ها، همانند عصاره های تفکر فمینیسم به شدت پاک و بی آلایش اند و
البته قربانی دو عشق ظالمانه!. دو عشق از سوی دو مرد که هر دو در مقاطعی و
به دلایلی نامهم در عمق روایی داستان، آن دو را ترک کرده و رفته اند.
در
واقع، رهنما در "این تابستان فراموشت کردم"، آن اندازه که به انتقال
مفاهیم زنانه تئاترش توجه دارد برای روایت گری و چیستی داستانش اهمیتی قائل
نیست.
در این تئاتر، مخاطب نباید منتظر هیچ رخداد تازه و یا پرده
آخری بماند. بلکه قرار است که در چرخش های شبنم فرشادجو در لحظه های
رقصیدنش و اعترافات نسیم ادبی در مقابل بازجوی به اصطلاح ساواکی اش! و صحبت
های او درباره مفهومی به نام "آقاشاه"! غرق شود.
این در حالی است
که استفاده به جای خانم رهنما از افکت، موسیقی، صدای هدیه تهرانی به عنوان
راوی و پخش ملودی خارجی "با من برقص، تا آخر عشق"، جلوه ای آوانگارد نیز به
نحوه بیان تفکرات فمینیستی تئاتر "این تابستان فراموشت کردم" بخشیده و
فضای آن را برای بیان این مفاهیم هایلایت کرده است.
خانم رهنما در
جمله ابتدای کاتالوگ این تئاتر به خط خودش نوشته است: پشت پنجره های این
شهر زنان قرن هاست چشم انتظار ایستاده اند. زنان سرزمین من چشم انتظار می
میرند...
پس ناگفته پیداست که دو بازیگر این تئاتر چه دیالوگ هایی را بر زبان رانده اند.
تئاتر
خانم رهنما در ازدحام روایت هایی از لحظه های آغوش ها، تختخواب ها، رقصیدن
ها و اشارت های مبهم اما قابل تشخیص به مقولاتی مثل سکس، غرق است و حتی در
این ازدحام ها شاید به سختی هم نفس می کشد. آنجا که شخصیت باران با بازی
شبنم فرشادجو، از لحظه های هم آغوشی روی تخت و در کنار پنجره ای رو به
باران سخن می گوید و لحظاتی را به یاد می آورد که بر روی تخت! رگ های آبی
دستان مردش را می شمرده است.
نه!، عشق هایی که رهنما به بازی کشانده
است تماماً زن و شوهری و حلال هستند گویا، اما گام خطرناک او استفاده از
نسخه شبکه من و تو برای محرم زدایی و برانداختن پرده ها و در ادامه کشاندن
ماجرا به ظلم هایی است که فمینیست ها معتقدند همواره در طول تاریخ در حق
زنان رفته است.
رخدادی که البته چند ماه و سالی است با اکران
تئاترهایی همچون "نورا"، "هداگابلر" و یا تئاتر ایرانی نویس "ورود آقایان
ممنوع" با هدف ترویج موهوم پدیده فمینیسم به شدت توسط عده ای دنبال می شود.
البته
آنهایی که بیشتر با تفکرات و دل گفته های بهاره رهنما آشنا باشند شاید با
دیدن تئاتر "این تابستان فراموشت کردم"، چندان هم تعجب نکنند. بهاره رهنما
در عید سال امسال و در یکی از تریبون هایی که تلویزیون و برنامه "خانومی که
تو باشی" در اختیار او گذاشت از تقریر کتابی توسط خودش سخن گفت که قصد
دارد در آن از احساسات زنانه و احساساتی که فقط خانم ها می توانند آنها را
درک کنند، بنویسد.
و البته به این مفهوم، خوب است که رفتارهای اخیر
خانم رهنما در سفرهای مکرر به خارج از کشور، دیالوگ هایش در برخی فیلمها با
محتوای مخالفت با مفهومی به نام "زن سنتی"، تکلمه های سیاسی اش در عضویت
در جنبش سبز، بیان وجود مشکل در ایران در گفتگو با یکی از رسانه های ضد
انقلاب و ... را نیز افزود.
دیالوگ های این تابستان فراموشت کردم سمت و سوی خاصی را نشان می دهند.
در
جایی "شیرین" با بازی نسیم ادبی به ناگاه از این همه بازجویی و روایت
اینکه چطور با "وحید" آشنا شده است، خسته می شود و با عصیانی ناگهانی، خطاب
به بازجویش می گوید: پس ما کی باید سوالاتمان را از شما بپرسیم؟
او
چند بار نیز از اسمی به نام "آقاشاه"! نام می برد که گویا اشاره به شاه
خائن و مجسمه او دارد اما جستار ما اینطور می گوید که چنین نامی در تاریخ
رژیم گذشته وجود نداشته است.
و یا بازیگر اول تئاتر خانم رهنما،
یعنی باران که با رفتن به بارسلون زندگی به مراتب بهتری از شیرین نصیبش شده
است و از همانجا به روایتگری عشقش در گفتگو با یک واکمن می پردازد؛ به
راحتی می رقصد و از عضویت در یک گروه موسیقی سخن می گوید و از مادرشدن و
غیره... و مخاطبان خانم رهنما ناگهان احساس می کنند که باران به هیچ عنوان
نمی توانست با ماندن در ایران به احساس "خوب" دست پیدا کند.
همان
رگه ای مفهومی که البته در فیلم جدایی نادر از سیمین و یا نارنجی پوش هم به
راحتی می توان آن را با بیان مفهوم "زندگی بهتر فقط در خارج از ایران ممکن
است"، مشاهده کرد.
"این تابستان فراموشت کردم" بعنوان یکی از
هزاران؛ سمت و سوی رویکردهای خاص برخی چهره های بازیگر ایرانی و در واقع
اهداف اپوزسیون فرهنگی را با وضوح بیشتری نشان می دهد.
وضوحی که اگر
زنگ های خطر را در جبهه جنگ نرم و مبارزه با شبیخون فرهنگی دشمن به صدا
درنیاورد، آنگاه است که باید ترسید و منتظر آینده ای سرشار از وجود تلخ
دشمن و لهیب های او بود.