مرتضي كرماني مقدم و مجتبي كرماني مقام در نيمروزي گرم و سوزان طرف گفتوگوي خبرنگار ورزشي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) بودند. با حوصله به تك تك پرسشها پاسخ دادند و از گدشتههاي دور تا دلمشغوليهاي امروز خود گفتند. گفتوگويي كه به پيشنهاد خود آنها و پذيرش ما در "گاراژي" در غرب تهران در منطقه شهرزيبا انجام شد تا در نهايت هر چه دل تنگشان خواست بگويند. هر چند دلتنگيهايشان را پيش خود نگه داشته و عيان نكردند: "نگويم بهتر است."
آنچه ميخوانيد گفتوگوي ما با مرتضي كرماني مقدم و مجتبي كرماني مقام است. به آنها كه نميدانند و اين دو را نميشناسند، بايد يادآور شد، مرتضي كرماني مقدم همان مجتبي كرماني مقام است كه ...
كودكي و نوجواني
متولد 1344 در خرم آباد لرستان هستم. آنجا به دنيا آمدم ولي تهران بزرگ شدم. شش ساله بودم كه با خانواده به پايتخت آمديم. همانند تمام فوتباليستهاي قديمي از زمينهاي خاكي و فوتبال گل كوچك شروع كردم؛ از زمينهاي محله "جي" و "هاشمي". "محسن گروسي" هم محلهايام بود. "محمد سلطاني" كه در سايپا توپ ميزد هم همينطور. در نوجوانان نفت شاگرد "عارف سيدعليخاني" بودم. در جوانان پاس زير نظر "مهدي مناجاتي" كار ميكردم. او تلاش زيادي داشت تا خدمت سربازيام را هم در پاس سپري كنم كه با پارگي رباط پا فراموش شدم و به سربازي رفتم. در اين دوره براي "نيروي زميني" و "بنياد شهيد" بازي كردم.
مجتبي كرماني مقام
خودم هستم. علي پروين زبانش نميچرخيد و به جاي مرتضي، مجتبي صدايم ميزد. خودم هستم و دو نفر هم نيستم. البته برادري به نام «مجتبي» دارم. مجتبي كرماني مقام اما، خودم هستم!
پرسپوليس
"محمد پنجعلي" من را به پرسپوليس برد. چند بار در تيم محلهمان در كنار ما بازي كرد و از بازيم خوشش آمد. ميگفت بعد از سربازي من را به پرسپوليس ميبرد. يك بار هم در همان دوران با پرسپوليس وقت؛ كه تمام بازيكنانش را به همراه داشت بازي كرديم؛ با بازيكناني همانند "حميد درخشان"، "شاهرخ بياني" ـ كه براي پرسپوليس بازي ميكرد ـ "علي پروين"، "كاظم سيدعليخاني" و "ناصر محمدخاني". آنها را دو بر يك برديم. هر دو گل تيممان را به ثمر رساندم و همانجا بود كه پروين از بازيام خوشش آمد. سربازيام كه به پايان رسيد، پنجعلي من را به تمرين پرسپوليس برد. در آنجا چند ماه تنها به تمرين پرداختم. اجازه بازي رسمي نداشتم. بنياد شهيد رضايتنامه من را براي بازي در پرسپوليس صادر نميكرد. در نهايت رضايت داد و من هم اولين بازي رسميام را برابر نيروي زميني انجام دادم. دو بر يك برديم. در آن بازي كفش نداشتم. كفشهاي "صالحنيا" - بدنساز پرسپوليس - را گرفتم كه چند شماره برايم بزرگ بود. مجبور شدم چند تا جوراب بپوشم براي همين هم "دم" كرده بودم.
آلرژي "هشت"
همان بازي شماره هشت پرسپوليس را پوشيدم. اين پيراهن از آن ناصر محمدخاني بود و چون بازي او را بسيار دوست داشتم، برايم افتخار بسيار بزرگي بود. داستان شماره هشتهاي پرسپوليس هم از همانجا شروع شد. از خودم هم شروع شد. نخستين هشت جنجالي پرسپوليس خودم بودم. بعدها كه راهي فوتبال باشگاهي قطر شدم، مجتبي محرمي اين پيراهن را پوشيد و ديگر هم به من پس نداد. مجبور شدم پيراهن شماره 11 را بپوشم. شماره هشت هم ميان علي انصاريان، مهدي هاشمي نسب و علي كريمي دست به دست شد كه بازيكنان خوبي هم بودند؛ خوب و البته جنجالي. اصلا هر بازيكني كه پيراهن شماره هشت پرسپوليس را ميپوشد، شرور ميشود. اين جريان هم از من شروع شد. ناصر محمدخاني مظلوم بود. شرور شماره يك هم مجتبي بود. من هم شرور شماره 2 بودم. اين را همه ميگفتند. بعديها به اندازه ما شرور نبودند. اميدوارم اين پيراهن بعد از علي كريمي به تن كسي برود كه لياقتش را دارد؛ چرا كه روزگاري ناصر محمدخاني آن را ميپوشيد.
ناصر محمدخاني
با او همبازي بودم و در كنار هم قهرمان جام در جام آسيا شديم. پس از آن كه از قطر برگشت، براي دو، سه فصل همبازي هم بوديم. در قطر هم با هم بوديم. هم تيمي نبوديم، ولي در كنار هم بوديم. ناصر محمدخاني در زمين فوتبال مثل ماهي بود. همتا نداشت. اعتراف ميكنم پس از او هيچ كسي شايستگي پوشيدن پيراهن شماره هشت پرسپوليس را نداشت از جمله خودم. محمدخاني بازيكن بسيار بزرگي بود و مانند و همتايي نداشت. اين حرف را از ته دلم ميزنم.
علي پروين
بد اخلاق بود، ولي شيرين بود. هرگز بدهني او را نديدم و نشنيدم. به بازيكن بياحترامي نميكرد. از زماني كه پنجعلي من را به تمرين پرسپوليس برد، با او آشنا شدم. سال 65 بود. هنوز هم با او ميانه خوبي دارم. پسرش هم سال گذشته در تيم ما - پيكان - بود. براي تماشاي بيشتر بازيهايمان به ورزشگاه ميآمد و همديگر را ميديديم. هر جور كه فكر كني او انساني بزرگ و دوست داشتني است. او علي پروين است و محبوب همه. زماني با او در روزنامهها درگيري داشتم، ولي فرهاد كاظمي از من خواست و قول گرفت ديگر درباره پروين در روزنامهها حرفي نزنم. من هم همين كار را كردم. آنها رابطه بسيار خوبي با هم دارند. فرهاد كاظمي احترام فراواني براي پروين قائل است. عليآقا مربي بسيار باهوشي است. اين حرف را همه ميزنند و درست هم هست. او تمرين دادن بلد نيست ولي مهرهچينياش حرف ندارد. اين توانايي او ذاتي است.
گلزن قلابي داربي
سال 67 با استقلال بازي داشتيم. داور مسابقه "محمد صالحي" بود. دروازهشان را باز كردم. البته توپ از تور كناري دروازه كه پاره بود، وارد شد. من هم ديدم داور گل را صحيح اعلام كرده است، شروع به خوشحالي كردم، ولي خط نگهدار متوجه شده بود و گلم را مردود اعلام كرد.
داستان آن پيراهن
استانكو پيش از داربي دو هفته ايران نبود و شب پيش از بازي به تهران بازگشت. تمرينها زير نظر حميد درخشان برگزار ميشد. ميگفتند فرشاد پيوس در آن بازي نيمكتنشين خواهد بود. ناصر حجازي فقيد سرمربي استقلال آن زمان بود و در مصاحبههايش ميگفت، اگر كرمانيمقدم را مهار كنيم، مشكل حل است. او پاشازاده و جواد زرينچه را مامور مهارم كرده بود. آنها در جريان بازي هرگز نفوذ نميكردند. من بسيار خوب بودم، ولي فرشاد بسيار ضعيف كار ميكرد و فرصتهاي زيادي را هم از دست داد. حميد درخشان بود كه من را از بازي بيرون كشيد و بعدها به خودم گفت به خاطر اينكه آخرين روزهاي بازي فرشاد پيوس بود، نخواسته او را تعويض كند. كدام مربي اين حرف را ميزند؟ حجازي ميگفت، كرماني كه بيرون رفت، خيالمان راحت شد. از ناراحتي به رختكن رفتم. زرينچه و پاشازاده بعد از تعويضم نفوذ ميكردند. پاشازاده گلزني هم كرد كه آفسايد اعلام شد كه ميگفتند نبود. نميدانم. نديدم. در رختكن بودم. ناراحت بودم. ديگر خبر ندارم. ديگر بازي را نديدم. از تعويضم با علي دايي هرگز ناراحت نبودم. اصلا اين حرفها نبود. بازي با استقلال برايم حساسيت و اهميت داشت. دوست داشتم گلزني كنم و برنده باشيم. بعدها به من گفتند، اين درخشان بود كه به استانكو گفت تعويضم كند.
استانكو
بهترين مربي دوران فوتبالم بود. گده تمريندهنده خوبي بود ولي اگر عابديني به او ميگفت فلاني بايد بازي كند، بايد اين طور ميشد. استانكو اين طور نبود و حرف خودش را ميزد. او خيلي جدي بود. در عين رفاقت با بازيكنان در كارش بسيار جدي بود. تمرينهاي فانتزي زيادي نميداد ولي از كارش خوشم ميآمد. او سيستم 1 ـ 6 ـ 3 را وارد فوتبال ايران كرد و موفق هم بود. در سيستم او اگرچه من يا فرشاد تك مهاجم بوديم ولي 6 هافبك ما در زمان حمله به مهاجم اضافه ميشدند. يعني تيم با 7 بازيكن حمله ميكرد. استانكو جدي بود و باج نميداد. مربيان پرسپوليس و استقلال نبايد به بازيكنان باج بدهند وگرنه كنترل امور از دستشان خارج ميشود. استانكو تيم را در جايگاه دوازدهم تحويل گرفت و قهرمان تحويل داد. آن تيم را با آن همه بازيكن بزرگ و پر شر و شور به خوبي اداره ميكرد.
گلزني به الهلال
در بازي رفت نيمه نهايي نخستين دوره جام در جام باشگاههاي آسيا در عربستان بازي نكردم. خوب هم شد كه بازي نكردم. در تمرين روز پيش از بازي با الهلال وحيد قليچ ـ دروازهبان وقت پرسپوليس ـ روي پايم افتاد و باعث شد تا رباط پايم كشيده شود و همان شب هم ورم كرد؛ چنانكه نتوانستم بازي كنم و ناصر محمدخاني به جايم بازي كرد، و گرنه جزو بازيكنان اصلي بودم. مربي برزيلي الهلال براي بازي برگشت تيم ما را به خوبي آناليز كرده بود. او در مصاحبههايش بعد از بازي گفت، پرسپوليس را به خوبي ميشناخته ولي نميداند اين شماره يازده (كرماني مقدم) از كجا آمده است؟ راست هم ميگفت چون در عربستان بازي نكرده بودم. گلي كه در حضور 120 هزار نفر وارد دروازه الهلال كردم را هرگز از ياد نميبرم. آن بهترين گل فوتبالم بود. از خوشحالي مردم و آن 120 هزار نفر بسيار لذت بردم. واقعا بهترين گلي بود كه زدم. آن گل تاريخي بود.
تيم ملي
هفت سال در خدمت تيم ملي بودم. يك ماه پس از پيوستن به پرسپوليس به تيم ملي دعوت شدم. "پرويز دهداري" به تيم ملي دعوتم كرد. انسان بزرگي بود و فوتبال يك قطبي ايران را عوض كرد. "عباس سرخاب"، "صمد مرفاوي"، "احمدرضا عابدزاده" و بسياري ديگر را او از شهرستانها به تيم ملي دعوت كرد. مربي سالم و دانايي بود. استاد و پدر فوتباليستها بود. وقتي در ورزشگاه آزادي به او بي احترامي شد، گريهام گرفت. همان زمان هم تيمي ملي را رها كرد. او انقلابي فوتبال ما بود. همانها كه او آنها را به تيم ملي دعوت كرد، الان به بازي و مربيگري مشغول هستند.
يك بار با نپال بازي داشتيم و سه بر صفر جلو بوديم. با مجيد نامجو مطلق در گوشه زمين آنها را اذيت ميكرديم. دهداري تمام تعويضهايش را هم انجام داده بود، ولي من را از بازي بيرون كشيد و كنار خودش روي نيمكت نشاند. 10 دقيقه به پايان بازي مانده بود كه از داور اجازه گرفت و من را بيرون كشيد. پرسيدم: "چرا؟ آقا چه اتفاقي افتاده؟" گفت: "خجالت نميكشي؟ شايد خانواده آن بازيكنان اينجا نشسته باشند. شما داريد، آنها را دست مياندازيد؟" تازه معناي حرف او را درك ميكنم. او معلم اخلاق و پدر ما بود. به او احترام زيادي ميگذاشتم. واقعا انسان بزرگي بود.
جام ملتهاي آسياي 88
نخستين تورنمنت بزرگ من همراه با تيم ملي فوتبال بود. هنوز هم سر در نميآورم چرا پرويز خان (دهداري) كاري كرد به كرهجنوبي ببازيم و در نيمه نهايي با عربستان روبهرو شويم. اگر در نيمهنهايي با چين بازي ميكرديم، اين تيم را به سادگي برده و راهي فينال ميشديم. صعود كرده بوديم و بازي آخرمان با كره جنوبي كاملا تشريفاتي بود. اگر با تيم اصلي برابر كره جنوبي قرار ميگرفتيم، با يك تساوي صدرنشين ميشديم و در دور نيمه نهايي با چين بازي ميكرديم ولي او ذخيرهها را به ميدان فرستاد. از كره 3 بر صفر شكست خورديم و بايد با عربستان بازي ميكرديم. آنها هم تنها موقعيت خودشان را به گل تبديل كردند. "ماجد عبدالله" معروف هم آن گل را از روي سر "مرتضي فنونيزاده" به ثمر رساند. فقط حمله ميكرديم. روز بد فرشاد بود. نزديك به 16 ـ 15 فرصت گلزني را از دست داد. آن قدر گل نزديم كه خود عربستانيها هم باورشان نميشد، بازي را برده و راهي فينال شدهاند. در آن بازي گلي زدم كه داور انگليسي قبول نكرد ولي بعدها معلوم شد "سالم" بوده است. آن گل را آفسايد گرفت در حالي كه دست مدافع عربستان به تير دروازه خودشان بود. چهار سال بعد اما گلي خورديم كه آفسايد بود ولي ...
پكن 90
بهترين دوره فوتبال مليام بود. تيم 90 تيمي رويايي بود. 2 تا تيم ملي داشتيم. يكي در زمين و ديگري روي نيمكت تيم ملي. به خاطر يكدلي و رفاقت قهرمان شديم. 50 درصد قهرمانيمان به همين خاطر بود. تيممان خيلي خوب بود و حقمان هم جز قهرماني نبود. در بازي با كره شمالي آسيب ديدم و ديگر بازي به من نرسيد. "مجيد نامجو مطلق" جايم را گرفت و ديگر هم پس نداد. او عالي بازي ميكرد و جايي برايم نگذاشت. بازيكن بزرگ و البته پرخوري بود كه نه چاق ميشد، نه اضافه وزن داشت. با آن همه غذايي كه ميخورد هرگز چاق نميشد و مانده بوديم چگونه ميشود آن همه غذا خورد و چاق نشد. او و "جواد زرينچه" ضربه زيادي به من زدند. به ويژه در پكن. با هم در استقلال هم تيمي و هماهنگ بودند و براي همين ديگر هواي بازيكن ديگري را نداشتند. به عمد بازيكنان ديگر را خراب ميكردند. هر دو بازيكنان بزرگي بودند.
سيروس قايقران
(آه بلندي ميكشد) او بيهمتا بود. 10 سال با او زندگي كردم. درون و بيرون اردوها. روحش شاد. حق او هم خورده شد. او هم به حق خود در فوتبال نرسيد. هر چه از او بگويم كم گفتهام. با معرفت بود. دست خيليها را هم گرفت، ولي در سالهاي آخر كه وضعش خراب شد، كسي دستش را نگرفت. اگر در آن روز سوار رنو نبود، جان نميداد. ولي دستش تنگ شده بود و مجبور بود سوار رنو شود. روزي در انزلي سوار ماشين او بوديم كه ماشيني از پشت به ماشين سيروس كوبيد. به من گفت: "مرتضي! خدا كند من را نشناسد." همين كه پياده شد، راننده ماشين عقبي گفت: "چاكر آقا سيروس!" او هم فرياد زد: "خداحافظ!" سوار ماشين شد و رفت كه رفت.
هيروشيماي 92
هيروشيما براي خودم هم خاطره بسيار بدي بود و هست. بدترين خاطره ورزشيام مربوط به همان دوره از جام ملتهاي آسياست. در باشگاههاي قطر بازي ميكردم. دوران بدنسازي را سپري ميكرديم كه آقاي پروين براي بازي در تيم ملي با من تماس گرفت. به او گفتم، از آمادگي كامل دور هستم ولي علي آقا گفت: "بايد بيايي". من هم در اوج دوران بدنسازي قطر را ترك كردم تا تيم ملي را در ژاپن همراهي كنم. از آنجا هم با محروميت يك ساله برگشتم. هم از تيم ملي دور ماندم هم از فوتبال باشگاهي قطر. معلوم بود در هيروشيما بايد ببازيم. ژاپن در آن بازي بايد ما را ميبرد. مساوي ما را به عنوان سرگروه به دور بعد ميفرستاد. چون در بازيهاي قبل يك برد و يك تساوي به دست آورده بوديم، جمال شريف در آن مسابقه تيممان را از هم پاشاند. 3 نفر را اخراج و تيممان را 8 نفره كرد و دست آخر هم آن گل آفسايد ...
در آن بازي داوري عجيب و غريبي را از او ديدم كه سابقه نداشت. انگار با ايرانيها لج بود. براي اخطار دادن و اخراج بازيكنان تيم ملي منتظر كوچكترين فرصت و بهانه بود. گويا واقعا از ايرانيها بدش ميآمد. هيچ وقت هم آن بازي نشان داده نشد. البته آن لگد از پشت را مجتبي (محرمي) به او زد. درگيري من و جمال شريف پس از به صدا در آمدن سوت پايان بازي بود كه باعث محروميت يك سالهام شد. آخرين بازي مليام نيز همان بازي با ژاپن در هيروشيما بود. بعد از آن راهي قطر شدم. شايد اگر به قطر نرفته بودم آمار بازيهاي مليام به بالاي يكصد ميرسيد، البته دوران ما بازيهاي ملي اين اندازه نبود. نه تعداد بازيها و جامها مانند امروز بود نه تصويربرداري بازيها همانند امروز. پروين در هيروشيما از من به عنوان هافبك راست و نه مهاجم استفاده ميكرد. جمشيد شاهمحمدي و فرشاد فوروارد بودند.
خداحافظي
فوتبال را كنار نگذاشتم. در واقع از فوتبال كنار گذاشته شدم. براي خودم غروري داشتم و نميخواستم براي بازي در تيم محبوبم التماس كنم. زماني كه خواستند از پرسپوليس بيرونم كنند، براي يك نيم فصل به كشاورز قرض داده شدم. سال 74 يا 75 بود. نيم فصل بود كه بعد از صحبت با "امير عابديني"، مدير عامل وقت پرسپوليس، براي كمك به كشاورز ـ كه در خطر سقوط قرار داشت ـ به اين تيم رفتم. پس از پاره كردن پيراهن پرسپوليس در داربي دنبال "دك كردن"ام بودند. رفتم به كشاورز كمك كنم و ديگر هم به پرسپوليس برنگشتم. فوتبالم هم همانجا تمام شد. 30 يا 31 سال بيشتر نداشتم. سراغي از من نگرفتند، من هم ديگر دنبالش را نگرفتم و فوتبال را رها كردم. ديگر هم دنبال مقصر نميگردم. پاره كردن پيراهن پرسپوليس برايم سابقه بدي شد. تنها فرهاد كاظمي بود كه شجاعت به خرج داد و سراغم را گرفت.
مربيگري
حضورم در دنياي مربيگري را مديون فرهاد كاظمي هستم. مربيان زيادي را در ليگ همانند او نميبينيم. اگر او به ما بها نميداد و از ما نميخواست در كلاسهاي مربيگري شركت كنيم، معلوم نبود چه وضعيتي داشتيم و چه كسي سراغي از ما ميگرفت. فقط مربي فوتبال هستم و هيچ منبع درآمد ديگري هم ندارم. به ما اجازه مربيگري داده نشد. با آن كه مدرك A مربيگري آسيا را دارم، به ما كمك نكردند، ولي به نسل فوتباليستهاي بعد از ما چرا. ما نسل سوخته فوتبال بوديم. اگر فرهاد كاظمي نبود شايد هنوز هم در تيمهاي پايه مربيگري ميكردم.
پرسپوليس كنوني
دنيزلي در پرسپوليس كنوني مقصر نيست. كاري از دست او بر نميآمد. او كه تيم را نبسته بود. حميد استيلي دوست من است، ولي نميدانم چگونه اين تيم را بست؟ به نظر من او اشتباههاي زيادي در بستن تيم داشت. نمي دانيد وقتي گريه هواداران را ميبينم، چه اندازه ناراحت مي شوم و حرص ميخورم. آن زمان مساوي كه ميكرديم، تا مدتها از رختكن بيرون نميآمديم تا با مردم روبهرو نشويم. در رختكن همگي گريه ميكرديم، ولي امروز سه، چهار گل ميخورند و باز هم در زمين راه ميروند... باور ميكنيد چون حرص ميخورم، بسياري از بازيهاي پرسپوليس را تماشا نميكنم. مگر پرسپوليس با آن همه بزرگي ميتواند چهار گل دريافت كند؟ اگر سرمربي پرسپوليس بودم تنها چهار ـ پنج بازيكن كنوني را در تيم نگه ميداشتم و باقي را اخراج ميكردم. آنها نه به درد پرسپوليس ميخورند، نه در حد و اندازههاي اين تيم بزرگ هستند. هيچ كدام لياقت پوشيدن پيراهن پرسپوليس را ندارند. اگر دنيزلي تيم را ببندد، فكر ميكنم تيم خوبي از آب در بيايد. سالي كه گذشت سال وحشتناكي بود. هيچ وقت پرسپوليس را اين اندازه ذليل نديده بودم. هيچ به اسمش نميآمد. استيلي را مقصر اين وضع ميدانم.
استيلي
در بازي پرسپوليس با پاس به خواست علي پروين او را به شكل بدي زدم، هميشه خشن بود و يك بار علي آقا را زده بود. پروين به من گفت: "اجازه نده 10 دقيقه در زمين باشد!" من هم او را زدم، چنان زدم كه او را با آمبولانس از ورزشگاه بيرون بردند و ديگر تا آخر بازي نديدمش. بعدها بازيكن خوب و آرامي شد كه "فوتبال" بازي ميكرد. احتمالا همان لگد من باعث پيشرفت او شده و براي همين هم مديون من باشد!
وفاداري
بزرگترين قراردادي را كه در ايران امضا كردم به همان سالي برميگردد كه از قطر به پرسپوليس بازگشتم. زمان عابديني بود و با استانكو قهرمان ليگ شديم. بعد از آن بود كه به كشاورز فرستاده شدم و تمام. از قطر كه برگشتم بهمن 10 ميليون تومان همراه با يك خودروي اپل به من ميداد، ولي با دو ميليون تومان پرسپوليسي شدم. آن زمان با 10 ميليون تومان ميشد سه خانه خريد، ولي به پيراهن پرسپوليس عرق داشتيم و هر جور فكرش را ميكردم، ميديدم نميتوانم به تيم ديگري بروم. عابديني مرا خواست، رفتم، با هم صحبت كرديم. او آدمي حرفهاي و كاربلد است و همانجا از من امضا گرفت. به نظر من او بايد رييس فدراسيون فوتبال باشد يا دستكم مديرعامل باشگاهي بزرگ چون در كارش بسيار حرفهاي است. كارش را به خوبي بلد است. عصباني كه ميشد، حسابي از كوره در ميرفت ولي مدير بسيار توانايي است.
البته خودم هم دوست داشتم در پرسپوليس بازي كنم. به امروز نگاه نكنيد كه بازيكن به سادگي از پرسپوليس به استقلال ميرود و دوباره برميگردد و برايش هيچ رنگي، هيچ تيمي و هيچ هواداري اهميت ندارد. به من، "مجتبي محرمي"، "محسن عاشوري" و ... پول زيادي داده ميشد كه به تيمهاي ديگر برويم، ولي هيچ گاه پيراهن تيممان را عوض نكرديم. پشيمان هم نيستم. همين كه مردم در كوچه و خيابان به من احترام ميگذارند به خاطر متعصب بودنمان است، اين برايم كافي است. همين برايم يك دنيا ارزش داشته و دارد. شايد بسياري از بازيكنان آن زمان پشيمان باشند، ولي من نه. اگر الان فوتباليست بودم، سالي چند ميليارد درآمد داشتم. بازيكنان الان سالانه چندصد ميليون پول ميگيرند و به فكر حفظ ساقهايشان هستند پس ما بايد سالي يك تا يك و نيم ميليارد ميگرفتيم. آدم ناراحت ميشود و حسرت مي خورد. حسرت ميخورم ولي حسودي نميكنم.
درباره ...
فريبرز مرادي
سيروس و فريبرز پسران خوبي بودند كه رفتند. ادب فريبرز مرادي من را كشته بود. او بياندازه مودب، پاك و مظلوم بود. مرگ او را آن هم به آن شكل ساده هرگز باور نميكنم. او يكي از بازيكنان با ادب و با شخصيت ما بود.
مهدي فنوني زاده
نبايد فوتباليست ميشد. بايد هنرپيشه فيلمهاي ترسناك ميشد و يا اين كه براي بندآوردن سكسكه بچهها به كار گرفته ميشد. اين كارها براي او بهتر بود. نميدانم چطور فوتباليست شد، ولي خب شد و فوتباليست بسيارخوبي هم از آب درآمد. نه قد و قوارهاش مناسب بازيكنان فوتبال بود و نه فرم بدنياش. او بايد كشتي كج كار ميكرد نه فوتباليست. شايد هم بوكسور. بدني قوي داشت. براي تيم ملي و استقلال عالي بازي ميكرد. تنها او و سيروس قايقران ميتوانستند از 18 قدم خودي جريان بازي را عوض كنند. فقط چهرهاش ناجور بود. مي توانست موفقترين بوكسور جهان باشد.
ناصر حجازي
اواخر دوران بازيگرياش را به ياد دارم. همان برد سه بر يك معروف پرسپوليس كه گلهايش را شاهرخ بياني زد يا باخت پرسپوليس به محمدان بنگلادش. او تنها كسي بود كه بعد از محروميتم در هيروشيما در روزنامهها از من پشتيباني كرد. حتي علي پروين اين كار را نكرد، ولي حجازي چرا. خدا رحمتش كند.
مجتبي محرمي
قدر خودش را ندانست. اذيت هم شد. او توان بازي در تيمهاي بزرگ اروپايي را داشت. بازيكن كاملي بود؛ خلاق و باهوش. خودش باعث شد، نابود شود. فكر نميكنم مربي بزرگي شود، چون حوصله اين كار را ندارد. به من و مجتبي محرمي اجازه رشد داده نميشود. جوان بوديم و اشتباههايي كرديم، ولي تا پايان عمرمان نبايد چوب اشتباههايمان را بخوريم.
مهدويكيا
بازيكن با اخلاقي بود و هست. با هم همبازي بوديم. خيلي دوستش داشته و دارم. كاشكي در بازگشت به فوتبال ايران خداحافظي ميكرد. كاش همين امسال خداحافظي ميكرد كه محبوب بماند.
فرشاد پيوس
در كنار فرشاد پيوس هرگز راحت بازي نميكردم، چون بياندازه "خوره" بود. اصلا پاس نميداد و هميشه هم ميخواست به او پاس بدهي تا گلزني كند. اگر هم پاس نميدادي، هميشه بعدش دعوا بود. در پرسپوليس كنار محسن عاشوري و مجتبي محرمي و محمدحسن انصاريفر و در تيم ملي با زنده ياد سيروس قايقران بسيار راحت بودم. اصلا با همه بازيكنان راحت بودم؛ جز فرشاد پيوس. البته بايد قبول كرد كه با پيوس زوج بسيار خوبي بوديم.
فوتبال آن زمان با امروز تفاوتهاي زيادي داشت و اين طور نبود كه با بازيكني لجبازي كني و به او پاس ندهي. حتي اگر با فرشاد قهر هم بودم، ولي در زمين بازي در موقعيت بهتري قرار داشت، حتما به او پاس ميدادم. يادم هست در يك بازي چهار بار براي پرسپوليس فرصت گلزني فراهم كردم تا در كورس آقاي گلي از علي اصغر مدير روستا جلو بزند و در نهايت آقاي گل شود. با هم قهر هم بوديم، ولي به هم پاس ميداديم. براي مردم تمام مشكلاتمان را كنار ميگذاشتيم. در بازي برگشت با الهلال فرشاد (پيوس) قيچي زد، كه به توپ برخورد نكرد. توپ جلوي پاي من افتاد. آن را وارد دروازه كردم. به من ميگفت: "ديدي چه پاسي به تو دادم؟" من هم گفتم: "ميخواستي گلزني كني نه اين كه پاس گل بدهي." فرشاد هيچ گذشت نداشت البته شايد لازمه يك مهاجم همين ويژگي باشد. او چارچوب شناس و گلزن بود و باعث ميشد، برنده باشيم و مردم خوشحال باشند. همين براي من كافي بود.
كريم باقري
امسال اگر بازي ميكرد با وجود سن و سال بالايش از بسياري از امروزيها بهتر بود. بزرگترين اشتباه علي دايي كنار گذاشتن كريم باقري بود.
پايان رافت
به خاطر مشتي كه از پرويز برومند خورد بسيار از او ناراحت شدم. نبايد آن مشت را ميخورد. بايد جوابش را ميداد.
پراكندهها
* به همسرم گفتهام، بعد از مرگم كسي براي تشييع جنازهام نيايد يا جنازهام را به شيرودي نبرند. از اين كارها متنفرم. چون ما مرده پرستيم. الان كسي سراغمان را نميگيرد، ولي مرديم همه ميآيند تا با جنازه ما در سر در شيرودي عكس بگيرند و بزرگ شوند. گفتهام اول خاكم كنند، بعد مرگم را اعلام كنند. به همسرم گفتهام اگر جنازهام را به شيرودي ببرند، هر شب به خوابش خواهم آمد.
* چوب رفيقبازيام را خوردهام. هنوز مستاجرم. سخت است و كاري نميشود كرد. بايد ساخت. خدا را شكر كه تن سالمي دارم.
* دوست داشتم در تيم 98 باشم. از شمارهاش خوشم ميآيد. هميشه تا در جام جهاني رفتم و ماندم، مانند سال 90.
* فوتبال دنيا پيشرفت كرده، ولي ما ضعيفتر هم شدهايم.
* با كيروش بهتر ميشويم و به جام جهاني ميرويم كه افتخاري براي ما و فوتبال ماست. به جام جهاني نرويم، فوتبالمان چند سال عقب ميماند.
* مهاجمي مانند خودم را بعد از خودم نديدم. ميگفتند اولادي شبيه من است، ولي خودم اين طور فكر نميكنم.
* هر وقت تيم ملي با تيمهاي عربي بازي دارد، حرص ميخورم و آرزو ميكنم در آن بازي باشم. وقتي گل ميزنند يا بازيكنمان را ميزنند، حسابي حرص ميخورم. مثلا در آن بازي با بحرين كه اگر بودم حتما همه را زده، اخراج و محروم شده بودم. وقتي با عربها بازي داريم، چنان عصبي هستم كه همسرم هم به من نزديك نميشود.
* پسري دارم كه به تازگي سرباز شده است. او به خاطر تصادفي كه در دوران كودكي داشت، نتوانست فوتباليست شود.
* بداخلاق نبودم، تعصب داشتم. بايد از اطرافيانم بپرسيد. در بيرون از زمين بسيار شوخ و بذله گو هستم و رفتارم با درون زمين مسابقه تفاوت زيادي دارد. از زمين تا آسمان. تمام آنهايي كه مرا ميشناسند، اين حرف را به شما خواهند گفت. در زمين هم زماني كه گل ميزديم يا جلو بوديم، بداخلاقي نميكردم. بيشتر خشونتي هم كه داشتم به خاطر همبازيانم بود. در بازي روي آنها خطا ميشد، من هم عصباني ميشدم و از كوره در ميرفتم. فرد خطا كار را ميزدم و اخطار ميگرفتم و گرنه كسي نمي توانست من را بزند. هرگز طاقت باخت نداشتم. عصبي مي شدم. دست خودم نبود. اگر بازي را ميباختيم، ديوانه ميشدم. شايد براي همين هم جمال شريف را زدم!
* اگر الان فوتباليست بودم، شايد هميشه محروم بودم (ميخندد). ولي نه، اين طور نيست يك بار محروم ميشدم و ديگر اين رخداد پيش نميآمد. زمان ما محروميت به اين شكل نبود. علي پروين بالاي سر ما بود و قدرت زيادي داشت. اجازه نمي داد محروممان كنند. ما هم مغرورانه با حريف روبهرو ميشديم. اگر الان بازي ميكردم، ديگر آن كرماني مقدم درگير و خشن قديمي نبودم. تعصبم را داشتم، ولي سعي ميكردم محروم نشوم تا تيمم متضرر شود.
* هوادار بارسا و تيم ملي اسپانيا هستم. تا پيش از اوج گيري اسپانيا فوتبال آرژانتين را دوست داشتم. "ليونل مسي" و "آندرس اينيستا" هم بازيكنان مورد علاقهام هستند.
حرف ناگفته
زياد دارم. نگفته بماند بهتر است. نميشود گفت. نگويم بهتر است. تنها اين كه هواي قديميها را داشته باشند. اين تنها آرزويم است.
گفتوگو از خبرنگار ورزشي ايسنا - محمد عليجاني بائي